به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 46
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 خرداد 97 [ 15:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-05
    نوشته ها
    177
    امتیاز
    5,897
    سطح
    49
    Points: 5,897, Level: 49
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    337

    تشکرشده 305 در 123 پست

    Rep Power
    36
    Array
    شیداجان فکرکنم بدمتوجه شدی مسئله مااصلا اینکارمادرشوهرم نیست من باشوهرم سراین موضوع مشکل پیدانکردم اتفاقاشوهرم ازم حمایت کردوگفت رفتارمادرش اشتباه بوده هربارازیه چیزی بهانه میگیره من بخاطراین موضوع نه زندگیموتلخ کردم نه اعصاب شوهرموخردکردم اگه پست اولمو بخونی متوجه میشی اینجاهم که موضوع رو گفتم چون اقای واحدگفتن اگه میتونی بگو جریان دلخوری ازمادرشوهرت چی بوده

    اگه یه نفرجلوی شمارو بگیره ونذاره نوشابه بخوریدبعدتویه موقعیت ببینیدکه خودش داره نوشابه میخوره چه حسی پیدامیکنید؟
    ناراحتی من ازمادرشوهرم این بودکهرفت سراغ مسائل گذشته درصورتیکه همیشه مانع من میشد ازگذشته حرف بزنم چطوریه که یه کاربرای من بده برای خودش خوب؟

  2. #12
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شاپرک 114 نمایش پست ها
    ناراحتی من ازمادرشوهرم این بودکهرفت سراغ مسائل گذشته درصورتیکه همیشه مانع من میشد ازگذشته حرف بزنم چطوریه که یه کاربرای من بده برای خودش خوب؟
    چرا می گی موضوع این نیست؟
    خودت هم گفتی شش ماه بود زندگیتون آروم بود. با یه بحث و دعوا با مادرشوهرت، دوباره همه چی به هم ریخته. پس موضوع همینه دیگه !

    6ماه بودکه خیلی همه چی خوب شده بودزندگیمون اروم بوداماهمه چی بهم ریخت ازیه بحث کوچیک بامادرشوهرم شروع شد بعدازاون ادامه داره بحث های ما ویه روزدرمیون داریم بحث میکنیم
    فرض کنیم که مادرشوهر شما اشتباه می کنه و شما را از کاری منع می کنه که خودش انجام می ده،
    حالا چی؟

    می خوای بخاطر اشتباه مادرشوهرت زندگیت را خراب کنی؟

    پست آخر شما تمامش داستان مادرشوهرت و مادرت بود. مامانم گفت، مامانش گفت ...

    شما اعصاب همسرت را با این بحث ها و صحبت ها خورد می کنی، دیگه جایی برای زندگی خودتون و حرفهای خودتون نمی مونه.

    می شینی گلایه مادرش را می کنی، غر می زنی، داستان می بافی ... حالا گیرم ایشون طرف شما را بگیره یا مادرش را. آخرش که چی؟
    دو سه ساعت که شب خونه است و با هم حرف می زنید به جای محبت و آرامش و ... یه سره باید گله گذاری گوش کنه و داور دعواهای شما و مادرش بشه.

    دیگه وقتی نوبت به خودت می رسه، معلومه که ظرفیتش تمام می شه و داد می زنه و دعوا می شه.

    هر کسی باشه خسته می شه یکی دائم براش مرثیه بخونه و گله شکایت کنه. مطمئن باش شوهرت هم حال و حوصله نداره که هر روز این قصه ها را بشنوه.

    "واحد" عزیز، خانم هستند.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  3. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 20 دی 93), گوش ماهی (چهارشنبه 17 دی 93), واحد (چهارشنبه 17 دی 93), شاپرک 114 (سه شنبه 16 دی 93)

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 خرداد 97 [ 15:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-05
    نوشته ها
    177
    امتیاز
    5,897
    سطح
    49
    Points: 5,897, Level: 49
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    337

    تشکرشده 305 در 123 پست

    Rep Power
    36
    Array
    شیداجان ماشالا چقدرخوب پیش داوری میکنی

    بله عزیزم من گفتم بعداز6ماه که همه چی خوب بودازیه بحث کوچیک بامادرشوهرم شروع شد امااینکه گفتم بعدازاون ادامه داره بحث های ما ویه روز درمیون بحث داریم منظورم این ن بودکه سرهمون موضوعه
    نمیدونم بعدازاون جریان چی شد استانه تحمل من اومدپایین یاشوهرم که سرمسائل خیلی جزیی بحث کردیم این دوهفته البته من توصفحه قبل هم گفتم ازاینکه بامادرشوهرم دیگه رفت وامدندارم ناراحتم ازاینکه رابطه خوبمون خراب شد اماخب همش تقصیرمنم نبود

    من هرشب ننشستم گلایه مادرشوهرمو کنم غربزنم یاداستان ببافم اینهاتصورات شماست اگه بودکه میگفتم مگه ازکسی ترسی دارم؟
    بنظرم خیلی تند رفتیددرموردموضوعی که کاملا ازش خبرنداریدمرثیه خوندن وگله کردن وقصه گفتن یعنی چی این حرفا؟

    یه روز من رفتم محل کارشوهرم بالباسهایی که قبلا درحضورخودش خریده بودم وموافقت کرده بود اونهاروبپوشم چون روی لباس پوشیدن من حساسه همیشه بانظرخودش انتخاب میکنم مثلارنگ سفیدوقرمزدوست نداره منم لباسهای این رنگی نمیخرم روزی که رفتم اونجا یه اقایی بوده اون دور واطراف که گویاخیلی فضول وخاله زنک هست شوهرم ناراحت شد وبامن دعواکردکه چرابااین تیپ اومدی؟منم گفتم اولا این لباسهارو پارسال خودت بودی خریدم وبارهاباهمین تیپ باخودت یاتنهابیرون رفتم ثانیامن ازکجامیدونستم همچین کسی اونجاهست وگرنه نمیومدم مگه مرض داشتم ناراحتی درست کنم شوهرم عصبانی شد یه کم غرغرکردمن سکوت کرده بودم بهم گفت چراساکتی گفتم درتعجبم ازاین یه کلمه من عصبانی شدودادزد درتعجب نباش یه کلمه بگوچشم باشه ببخشید
    من مونده بودم چرابایدمیگفتم ببخشید
    اینم بگم که قبلاهم محل کارشوهرم میرفتم ونمیگفت نیا البته دوست نداره خیلی برم امازمانی که کارواجب بوده رفتم بنظرمن عصبانیت شوهرم ازاون اقابوداماسرمن خالی کرد وگرنه من که قبلاهمون لباسهارومیپوشیدم وایرادنگرفته بود

    این یه موضوعی بودکه تواین 2هفته باعث ناراحتی ماشده بودوعصبانیت وبددهنی شوهرم پس شیداجان فکرنکن بحث مابخاطرمادرش بوده پست اخرم ازمادرشوهرم گفتم چون خانم واحدپرسیدن اون موضوعش تموم شدامروزم شوهرم گفت ناهارمیره پیش مادرش منم گفتم برو بسلامت

    کلا من خوب نیستم بهم ریختم ازخودم ناراضی هستم ازدرون احساس خشم میکنم انگارتوانم 6ماه بودکه بتونم مسائل رومدیریت کنم تواین 6ماهم چیزایی پیش اومداماتونستم ادارشون کنم ونذارم کاربه بحث بکشه اماالان خیلی خسته ام یانمیدونم شایدم کمالگراهستم وقتی ازخودم راضیم که همه چی خوب باشه رابطه بامادرشوهر رابطه باشوهرم بدون هیچ بحثی باشه نمیدونم چیه؟
    ویرایش توسط شاپرک 114 : سه شنبه 16 دی 93 در ساعت 21:40

  5. کاربر روبرو از پست مفید شاپرک 114 تشکرکرده است .

    pbsm (چهارشنبه 17 دی 93)

  6. #14
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    شاپرک جان از دست شیدا ناراحت نشو . ما همه تنها هدفمون کمک به همدیگه ست . من قبول دارم که در بیشتر اوقات دلخوریها از طرف مادر شوهرها شروع میشه . نمیدونم به خاطر شرایط سنیشون یا به خاطر اموزش غلطی که در گذشته داشتند یا به خاطر فشارهایی که از طرف مادر شوهرهای خودشون تحمل کردند . گاها بهانه های بنی اسراییلی میگیرن . متاسفانه توی تالار و این جور جاها هم اصلا حضور ندارند . حرف حرف خودشونه و مرغ یه پا داره ! فقط امیدواریم ما ها که مادر شوهر شدیم حرفهای الانمون یادمون نرفته باشه و بهتر بتونیم عروسمون رو درک کنیم . خلاصه مادر شوهره رو نمیشه کاری کرد . ولی حالا چون مادر شوهرمون اینجوریه دلیل نمیشه که به خاطر اون ما زندگی خودمون و همسرمون رو تلخ کنیم . از این موضوع مطمئن باشید که وقتی شما با مادر شوهرتون مشکل پیدا میکنید حتی اگر صد در صد مقصر ایشون هم بوده باشه . در ناخوداگاه همسرتون حتی شده اندکی هم شما مقصر جلوه میکنید هر چند که در حرف حق رو به شما بده که کار خوبی میکنه چون باعث اروم تر شدن شما میشه . ولی در دلش میگه اگه شما زنگ نمیزدی . اگه مادرت خداحافظی میکرد یا اصلا اگه مادرت به کربلا نمیرفت که این دلخوری پیش نمی اومد ! به نظر میرسه شما کمی عجول هستید . مثلا اگر شما به همسرتون ابراز علاقه هم نمیکردید و کمی صبر میکردید ایشون خودش به خواستگاری می اومد . یا در این مورد اصلا نیازی نبود به مادر شوهرتون زنگ بزنید و ازش گله کنید . سعی کنید خودتون رو زیاد در گیر مسائل نکنید مادرتون ایشون رو دعوت کرده خواست بیاد نخواست نیاد . دلیلی برای ناراحتی شما نداره . امروزم که گفته دارم میرم خونه مادرم . منظورش این بوده که شمام برید . شمام به جای اینکه میگفتی به سلامت . میتونستی یه کم خودت لوس کنی و قربون صدقه اش بری و مثلا بگی عزیزم ناراحت شدی از دلخوری مامانت ؟ باشه منم باهات میام بالاخره مامان عشقمه دیگه .

  7. 3 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 20 دی 93), شیدا. (شنبه 20 دی 93), شاپرک 114 (شنبه 20 دی 93)

  8. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 خرداد 97 [ 15:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-05
    نوشته ها
    177
    امتیاز
    5,897
    سطح
    49
    Points: 5,897, Level: 49
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    337

    تشکرشده 305 در 123 پست

    Rep Power
    36
    Array
    من حالم اصلاخوب نیست نمیدونم چرااینقدربهم ریختم هیچ چیزی تواین 1-2 هفته نتونسته منو خوشحال کنه خیلی داغونم هرچی فکرمیکنم نمیفهمم دقیقا علتش چیه؟

    تولدمم اومدامابه تلخی گذشت روزتولدم خیلی برام مهمه ازبچگی اینطوربودم شوهرم میگه توعقده تولد داری شایدراست میگه عقده ای شدم تقویم جدیدهرسال که میاداول میرم ببینم تولدم چندشنبه اس وارد6ماه دوم سال که میشیم روز شماری میکنم از1ماه قبلش که دیگه هیچی راستش توخانواده ما زیاداین چیزها مهم نبود امامن خودم ازوقتی بزرگ شدم وسرکاررفتم سعی کردم تولد خواهروبرادرهاوحتی گاهی پدرومادرمم بهشون هدیه بدم همیشه دلم میخواست یه جشن تولدم برام بگیرن تو 20سالگی سرکارمیرفتم باخرج خودمم مادرم همکاری نکردونشدمن یه جشن تولدداشته باشم
    درعوضش برای تولدشوهرم سعی میکردم سنگ تموم بذارم دوباربراش مهمونی دارم انگارارزوهای ازدست رفته خودمو برای اون انجام میدادم

    شوهرمم تواین چندسال بهم هدیه داده امامثلامن دوست داشتم 1بارشام منوببره بیرون دیگه روزتولدم اشپزی نکنم
    تودعواهایی که 1-2هفته اخیرداشتیم که بهم حرفای بدی زد من بهش گفتم نگواین حرفارو چندروزدیگه تولدمه بذارمثل پارسال نشه حال خوبی داشته باشم گفت فکرکن که امسال من تولدت پیشت باشم طلاقت میدم تولدت خودت تنهایی فکرکن که من برای توکاری کنم
    برام یه دسته گل وکیک وهدیه گرفت امامن خوشحال نشدم چون قبلش بهش گفته بودم هیچی برام نگیرتوباحرفایی که زدی کادوی تولدمنوبهم دادی ضمن اینکه من برای تولدش مهمونی گرفتم شوهرم خیلی سردبرخوردکرد اخرسرهم گفت من اصلاخوشحال نشدم توبامهمونی که گرفتی بیشترناراحتم کردی واقعاخستگی موندتوتنم ازصبح دست تنهاخریدکرده بودم چندنوع غذادرست کرده بودم اخرشب بجای تشکراین حرفوبهم زدضمن اینکه تومهمونی پکروساکت وبی حال بود
    منم ازقبل بهش گفتم منم عین خودت دارم میگم برای من هیچ کاری نکن اگه کردی ویه برخورسرد عین برخوردخودت دیدی ناراحت نشو اولش منم زیادتحویلش نگرفتم امابعددلم نیومداینهمه زحمت کشیده گذشت تاروزجمعه
    شوهرمن جمعه هاهم میره سرکار مابارهاسراین موضوع بحث کردیم امسال عیدخودش قول دادکه ماهی 1جمعه برای من برای بیرون رفتن مون تعطیل کنه باخودم گفتم 10ماه ازامسال گذشت وبه قولش وفانکردحتمااین جمعه که تولدمم هست تعطیل میکنه چون ماعصرجایی دعوت بودیم بایدساعت 1میومدخونه صبح ساعت 10 رفت تا1
    من خیلی ناراحت شدم انتظارداشتم لااقل این 3ساعتو پیش من بمونه نمیخواست منوببره بگردونه حداقل پیشم باشه تمام روزهای عیدوعزا من توخونه تنهاهستم شایدباورتون نشه ازروزاول فروردین میره سرکارتاشب سیزده بدر توعیدهاتمام تفریح ماعیددیدنی های هول هولی ومسخره اس
    واقعاخواسته من زیادبودکه دیروزبی خیال این 3ساعت میشدوتوخونه کنارهم بودیم؟
    بارهاراجع به این مسئله صحبت کردیم همیشه میگه چک دارم اجاره مغازم عقب افتاده همیشه میناله امازمانهایی هم که خوب کارمیکنه واخرماه میادمیگه خیلی خوب بوداین ماه هم خبری ازتعطیل کردن نیست
    من خودم همیشه تنهامیرم خرید تنهامیرم دکتر شب عید تنهایی خریدخونه وخودم رو میکنم وحتی خیلی اوقات خرید خودشم من انجام میدم
    خیلی خسته ام واقعاحالم بده

  9. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    شاپرک جان من احساست رو درک میکنم همه ما حتی اگر بهترین زندگی رو هم داشته باشیم . یه وقتهایی میشه که خسته میشیم و واقعا کم میاریم . زندگی همینه دیگه . زندگی هر کسی مشکلات خاص خودش رو داره و هیچ کس بدون مشکل نیست . روانشناسها میگن مشکل وجود خارجی نداره و ساخته ذهن خودمونه . شاید هم اینطور باشه . مثلا شما روز تولد رو برای خودت یه مشکل ساختی . در صورتی که اگر طرز نگاهت رو عوض کنی میبینی که چیز خاصی نیست . حالا تا به حال کسی برات جشن تولد نگرفته که نگرفته . مگه چیزیه ؟ مهم اینه که شما شاد و سلامت باشی هر روز که از خواب پا میشی یه تولد دوباره ست حالا کسی میخواد جشن بگیره میخواد نگیره . چه اهمیتی داره . چون تولد برای تو مهمه فکر میکنی برای همسرت هم همینطوره . برای همین میخوای سنگ تموم بگذاری و روزی که ممکنه اصلا حوصله مهمونی نداشته باشه شما یه مهمونی مفصل براش میگیری . همسرت به خاطر زندگیتون و برای زفاه بیشتر داره کار میکنه و انتظار داره شما اینو درک کنی چون برای تفریح و خوش گذرونی که نمیره .

  10. 2 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 20 دی 93), شیدا. (شنبه 20 دی 93)

  11. #17
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو شاپرک گرامی

    با اجازتون من یکم بخندم خدایی شما بانوان اگه فقط یک جمله درست گفته باشید همینه که میگین: مردها سرو ته یه کرباسن

    من سی سالمه و متاهلم اتفاقا بازاری هم هستم و مغازه دار از دید من رفتارهای شوهرت کاملا عادیه اتفاقا برعکس اونی که فکر میکنی خیلی هم دوست داره و بهت علاقه داره شما تنها مسئله ای که بینتان مشکل ایجاد کرده 2مورد هستش که موضوع اول خیلی مهمتره:
    1.نداشتن مهارت برقراری ارتباط درست همراه با احترام طرف مقابل
    2.نداشتن مهارت کنترل عصابنیت از طرف شوهرتان
    و یک مورد کم اهمیت تر اینکه شما دقتت بیش از اندازه هستش یعنی حساسیتت بالاست

    بزار برات مثال بزنم مثلا اینکه شوهرت از این حرفا بهت میزنه :
    اگه من نمیگرفتمت کی میخواست بیاد تورو بگیره,یا کی میاد تور بگیره و من گولت رو خوردم و تو خودتو بهم چسبودنی حیف من که تورو گرفتم اخه تو چی داری من گرفتمت یا چقدر چاقی و با اون خانوادت و ایراد از خانوادتبخواد بگیره و .... اینجور حرف زدن هرچند زشت و ناپسند هستش و برای زندگی مشترک مخرب ولی بخوام از دید یک مرد نگاه کنم عادیه!!شاید تعجب کنی از این حرفم ولی از دید یک مرد این حرفها عادیه خیلی از آقایون توی حالت های معمولی هم اینجوری بعضی وقتها تیکه میندازن یه حرفی بندازن وسط همسرشان را اذیت کنند چه برسه توی دعوا.مشکل از طرف شوهرت نیست دید شوهرت اینه که همسرش خیلی حساسه همین و بس
    مشکل شما خانوما اینه خیلی مودب و اتو کشیده هستید برعکس ما مردها این میشه گفت همان تفاوت شخصیت مرد و زن هستش اینکه این رفتار مردها اشتباه هستش شکی نیست و حرف شما کاملا قبوله

    مثال بعدی در مورد رفتن شما پیش مغازه شوهرتان در این مورد حق با شوهرت هستش همسر من چادر یو محجبه هستش ولی اصلا و ابدا دوست ندارم بیاد مغازم حس خوبی ندارم با اینکه حجابش کامله ما مردها مخصوصا از نوع بازاری یکم غیرتی تر هستیم و تعصب بیشتری داریم اینم بخاطر داشتن علاقه به همسر و شناخت محیط جامعه هستش اینو بهش حق بده چون محیطی که درش کار میکنه را بهتر از شما میشناسه و افرادی که اونجا حضور دارن
    اینکه باهاش جرو بحث کردی درست نبود یک کلمه فقط باید میگفتی چشم همسرم همین و بس بعدا رفتی خونه اومد ازش سوال میکردی برات کامل توضیح میداد.

    جادو و تاثیری که در کلمه چشم هستش وقتی توسط همسر بکار میره نمیشه توصیفش کرد که چه قدرتی داره مردها اکثرا فقط برای نشان دادن قدرت و جایگاهشان دوست دارن از همسرشان کلمه چشم را بشنوند حتی اگر الکی باشه.خواهشا اینگونه برداشت نکنید که با گفتن این کلمه عقب نشینی کردید یا به شخصیتتان بی احترامی شده یا شوهرتان پررو میشه نه با گفتن این کلمه سرمایه گذاری بلند مدت انجام دادید و از رخ دادن اتفاق های نامناسب جلوگیری کردید.
    از این کلمه جادویی بیشتر استفاده کنید مردها دوست دارن در ظاهر هم که شده خودشان را قدرتمند تصور بکنند.

    در مورد جشن تولد خوب اینم فکر کنم مربوط میشه به همان تفاوت شخصیت خوب انصافا مرد گنده با اون سیبیلاش بیاد جشن تولد بگیره (گرچه خودم میگیرما)ولی خدایی خیلی ضایع هستش واسه یه مرد از دید ما مردها این کارها قرتی بازی و لوس بازیها جالبیش اینه توقع داشته ازت تشکرم بکنه

    اگه میگم دوست داره دلیلی داره اینکه بعد زدن اون حرفها میاد بقلت میکنه و دستت رو میبوسه یعنی خودشم دوست نداره این حرفها رو بزنه و بهت علاقمند هستش اگه دوست نداشت خوب باهات ازدواج نمیکرد اینهمه تلاش نمیکرد حتی روزهای جمعه هم بره سرکار بخاطر شما داره زحمت میکشه در آسایش باشی مردها اینجوری دوست داشتنشان را نشان میدهند با عمل گرا بودن.از نظر احساسات ما مردها بعلت دوران کودکی و روش غلطی که برای بزرگ کردنمان بکار میبرند توی بیان احساساتمان و طریقه درسا ابراز علاقه به همسرمان ناوارد و ناشی هستیم چون آموزش ندیدیم و این دلیلی نمیشه که همسرمان فکر کنه بهش علاقه نداریم نه فقط ابراز علاقه مان متفاوته.همین و بس

    خیلی راحت میبینی این مشکلاتی که بیان کردی فقط بخاطر تفاوت بین دنیای زن و مرد هستش.
    در مورد مادرشوهرت شما بهتره دودستی بچسبی به زندگیت و نظر بانو شیدا کاملا درسته خوشبختانه ایشون با دیدگاه مردها آشنا هستند.اولویت اول باید شوهرت باشه مشکل مادرت و مادرشوهرت بخودشون مربوطه و شما بهتره دخالت نکنید سعی کن رابطه خودت را با خانواده شوهرت همیشه در حد نرمال حفظ کنی.

    در هر صورت سعی کن از حساسیتت کم کنی.
    خودتو به کاری مشغول کن کلاس های آموزشی آشپزی کلاس ورزشی خرید کردن کلاس علمی و اموزش زبان کتاب خواندن خلاصه خودتو مشغول کن بیکاری باعث میشه بشینی و فکر کنی به مسائلی که باعث میشه اذیت بشی.
    در مورد عصبانیت شوهرت و استرس خودت توی پست های بعدی برات مقالاتی قرار میدم خواندنش بهت کمک میکنه تا بهتر بتوانی کنترل کنی اینگونهموقعیت ها رو.

    و در اخر این جمله :
    قرار نیست جوری زندگی کنیم که همه از ما راضی باشند شوهرت همینطوری که هستی انتخابت کرده و دوست داره و برات گل و کیک تولد خریده پس لطفا دنبال این نباش که کاری کنی که دیگران دوست داشته باشن و یا تاییدت کنن فقط خودت باش همین و بس
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
    ویرایش توسط khaleghezey : شنبه 20 دی 93 در ساعت 17:17

  12. 4 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    واحد (دوشنبه 22 دی 93), آنیتا123 (دوشنبه 22 دی 93), شیدا. (شنبه 20 دی 93), شاپرک 114 (یکشنبه 21 دی 93)

  13. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 خرداد 97 [ 15:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-05
    نوشته ها
    177
    امتیاز
    5,897
    سطح
    49
    Points: 5,897, Level: 49
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    337

    تشکرشده 305 در 123 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام
    حرفاتون خیلی خوب بوداقای خاله قزی درسته که من قبلاهم درمغازه شوهرم میرفتم البته کم وبرای کارهای واجب امااین دفعه فهمیدم کارخیلی اشتباهیه مثلااگه ناهارنمیومدغذاشوبراش میبردم البته بهش خبرمیدادم بعدمیرفتم هانه اینکه سرخودپاشم غذاببرم امااین دفعه چون مثل دفعه های قبل کوتاه بودفکرنمیکردم مشکلی پیش بیاد اماقسم خوردم تحت هیچ شرایطی پامو اون دور واطراف نذارم

    اماراجع به اینکه میگیددوستم داره وجمعه هاهم برای اسایش ورفاه من میره سرکار رو زیادقبول ندارم ببینید شوهرم ازاول سال تمام جمعه هارفته سرکارشایدکسی فکرکنه دروغ میگم امابه خداقسم میخورم که حتی اول فروردین تا 12 فرودین هم از10صبح تا 7 عصردرمغازه بود خب اگه برای من میره پول منو خوشحال نمیکنه منم دلم میخوادیه صبح جمعه تاساعت 10-11 بخوابم از8صبح پانشم صبحونه اشو درست کنم یعنی اینکه امسال تولدمن افتادروزجمعه چون ماعصرش جایی دعوت بودیم وبایدساعت 1ظهرمیومدخونه خواسته من خیلی زیادونابجابودکه ازساعت10صبح تا1ظهرو مغازه نمیرفت میموندخونه؟
    جمعه های ماازهمه روزهامون بدتره معمولا9.5-10میره مغازه 4-5 بعدازظهرمیادمااون ساعت ناهارمیخوریم بعد گاهی میخوابه بعدش حمام میره بعدهم پای تلویزیون
    اگه من بگم بریم جایی یه دوربزنیم میاداگه نگم عمرا اگه اون پیشنهادی بده خودش
    خواسته من چیه؟میگم پیاده بریم تاپارک نزدیک خونمون دوتاچایی ویه ظرف تخمه برداریم بریم بالاپشت بوم بشینیم اینها درخواستهای خیلی سخت وپرهزینه ایه؟


    خانم واحدعزیز درست مگیدمن تولدمو بزرگ کردم شوهرم میگه توعقده تولد داری راست میگه چون دارم چون باهمه وجودم این کمبودودارم چون همیشه دلم میخواست یه جشن تولدداشته باشم اماهیچوقت نداشتم توخانواده من به این چیزهااهمیت نمیدن چندسالی هم که یه تبریکی میگن یاگاهی هدیه میدن اونم من خودم بابش کردم
    شایدباورتون نشه اماهمه بچگی من درحسرت یه عروسک گذشت خیلی دلم میخواست یه عروسک داشتم یه عروسک باموهای طلایی اماپدرومادرم اینو خرج اضافه میدونستن یادمه ساعتهامیرفتم تو کمد درشو میبستم تودلم از جن ها میخواستم که معجزه کنن وبه من یه عروسک بدن شنیده بودم جن هاهرکاری میتونن بکنن
    الان برعکس خیلی اززن ها اصلاطرف عروسک نمیرم ازعروسک خوشم نمیاد حس میکنم درونم پرازکمبوده
    همه کامل نیستن هرکس ممکنه تو چهره یااندامش ایرادی داشته باشه مادرم هروقت عصبانی میشدازمون اون عیب رو تو سرمون میزد مثلامیگفت برو بااون دوندونهای کج ومعوجت شایدالان بخاطر همینه تاشوهرم میگه توبچه فلان جایی اینقدر داغون میشم تینقدرکمبوددارم اینقدرمنتظرم ببینم کی بهم تولدمو تبریک میگه

    به کی بگم حالم خوب نیست ازدرون داغونم وحالاهمش افسوس میخورم چراباهمون چیزایی که شوهرم برام گرفت خوش نبودم چرابازتولدم خراب شد؟
    دیگه ازتولدم بدم میاد پارسال شوهرم توروز تولدم کتکم زودخیلی شدید خیلی حرفای زشتی بهم زد انتظارداشتم امسال یه جورخاصی جبران کنه برام بنظرتون من خیلی پرتوقع هستم؟

  14. کاربر روبرو از پست مفید شاپرک 114 تشکرکرده است .

    khaleghezey (دوشنبه 22 دی 93)

  15. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    شاپرک جان درک میکنم که کمبود های دوران کودکی یا نوجوانی ازار دهنده ست . و به قول شما ممکنه ادم عقده ای بشه . ولی قرار نیست همه کمبودهای ما رو همسرمون جبران کنه .من هم این حالات رو تجربه کردم . حالا عروسک نه ولی من هم حسرت چیزهایی رو داشتم که تامین نمیشد . شاید اینجا جای گفتنش نباشه . ولی مسئله اینه که گذشته ها دیگه گذشته . مهم الانه که بتونیم خاطرات خوبی برای خودمون بسازیم . من هم اوائل ازدواجم مثل شما بودم . چون سنم هم کم بود خداییش همسرم رو خیلی اذیت میکردم . حالا میبینم کارهام اشتباه بوده . برای اینکه بتونی گذشته ها رو فراموش کنی باید بتونی اونهایی رو که مقصر میدونی ببخشی . این کار راحتی نیست . ولی اگه بتونی خودت رو جای اونها در اون زمان بگذاری و محدودیتهایی که داشتند رو بتونی بفهمی شاید بتونی درکشون کنی . من خودم فکر میکنم اگر مادرم توان کافی مالی داشت واگر اون مشکلات خیلی خاص رو نداشت حتما میتونست مادری که من دوست داشتم بشه . ولی درک میکنم که مشکلات خیلی داشت و سختی زیاد کشیده بود . و مجبور بود سخت کار کنه . برای همین نه تنها ازش دلگیر نمیشم بلکه دلم براش میسوزه . و سعی میکنم با محبت بیشتر سختیهایی که کشیده رو از تنش در بیارم . بیشتر مشکلات اینجوریه . اگر ما طرز نگاهمون رو عوض کنیم و از یک زاویه دیگه مخصوصا از دید طرف مقابلمون به قضیه نگاه کنیم شاید متوجه بشیم که مشکلی وجود نداره . مثلا تولد پارسالت همسرت کتکت زده . البته اینکارش اصلا خوب نبوده و تایید نمیکنم .ولی تنها چیزی که شما یادت مونده همون کتک زدنه . ولی در مورد دلایلش اصلا دیگه فکر نمیکنی . به جای اینکه به اصل کتک فکر کنی . بهتره فکر کنی چطور باید رفتار کنم که اون اتفاق نیافته .و اینکه همسرت هم بعد از اون اتفاق خیلی زجر کشیده حتی بیشتر از خود شما . مثلا چرا همسرت بهت میگه بچه فلان محله ای ناراحت میشی . فکر کن اصلا چرا باید اینو بگه . یعنی رفتارت باید طوری باشه که اصلا مهم نباشه شما بچه کدوم محله ای . انتخاب محله مون دست خودما نیست ولی رفتارمون دست خودمونه و میتونیم تنظیمش کنیم .

  16. 2 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 22 دی 93), شاپرک 114 (دوشنبه 22 دی 93)

  17. #20
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود دگربار

    خوب منم جمعه ها میرم سرکار عادت کردم دوست ندارم توی خونه بیکار بشینم هر مردی عادتی داره شوهر شما هم عادت کرده به کار کردن باز خدا را صدهزار مرتبه شکر اهل خلاف و دود و رفیق بازی نیستش

    با قسمت اول صحبت های بانو واحد کاملا موافقم خیلی زیاب نوشتند دقیق مطالبی که میخواستم بنویسم را بصورت کاملتر بیان کردند برای شما بهترین کار اینه یاد بگیریم بخشنده باشیم و ببخشیم حتی اگر واقعا استحقاقش را نداشته باشند.بلکه بخاطر خودته و آرامشی که بدست میاری.
    ما نمیتوانیم دیگران را تغییر بدهیم مشکل اینه یکنفر دونفر سه نفر چند نفر را میخواهیم تغییر بدهیم همه تلاش و انرژی و وقتمان راب اید صرف موضوعی بکنیم که نتیجه خیلی کمی داره پس بهتره یاد بگیریم خودمان را با شرایط وقف بدیم و سازگاری پیدا کنیم.
    خیلی راحت بهت بگم من یک مردم متاهل 30 ساله یک پدر یک شوهر این مشکلاتی که شما داری تعریف میکنی بخاطرشان داری هم خودت را اذیت میکنی و درد میکشی و کلی انرژی خودت را هدر میدی هم خودت ضربه میخوری و هم شوهرت و هم زندگی مشترکت صدمه میزنی برای من یکی خاطره هستش!!!
    بعضی وقتها توی تایپیک هایی که عروس ها از مادرشوهرشان گلگی میکنند میدونم چقدر دارن اذیت میشن و درد میکشن چون خودم بدترش را کشیدم مشکلاتی بمراتب بدتر از مشکلات فعلی شما.
    خیلی خوشحالم و خدا را شاکرم که با سایت وزین همدردی با جناب مدیر مشاورین و کاربرهای دوست داشتنی سایت همدردی آشنا شدم و خیلی مطالب ازشون یاد گرفتم
    اینکه ببخشم
    اینکه دوست بدارم
    اینکه سازگاری پیدا کنم
    اینکه یاد بگیرم قرار نیست دیگران به میل من رفتار کنم
    اینکه شخصیت دیگران را همانگونه که هست قبول کنم
    و.......
    تجربه تلخی بوده برای شما دوران کودکیتان برای همین میگم یاد بگیر بخشنده باشی و ببخشی چون بخودت برمیگرده این موضوع وقتی فردی را میبخشی مخصوصا از عزیزانت خشمت فروکش میکنه و انگار خودت را بخشیدی وقتی روحت آسیب دیده هستش و پر از کینه و نفرت و نارحتی نمیتوانی کسی را دوست داشته باشی نمی توانی عاشق بشی نمیتوانی یک مادر یک پدر یا همسر و شوهر خوب باشی در واقع داری خودتو میبخشی

    شاید بنظرت خیلی رمانتیک باشه و پیش خودت میگی برو بابا این داره چی میگه ولی امتحانش کردم بعضی وقتها باید خودت را بزنی به مجسمه بودن به ندیدن و نشنیدن خودت را بزنی به احمق بودن خیلی سخته واقعا سخته ولی با تمرین و ممارست یاد میگیری

    شوهرت هم یک مرد هستش مثل بقیه مردها نه اینکه دوست نداشته باشه که داره بلد نیست ابراز کنه چون یک مرده و اموزش ندیده با روش خودش داره بهت ابراز علاقه میکنه.خود من وقتی خدایی نکرده زبانم لال دست روی همسر بلند کنم قبل از همسرم این منم که میمرم خیلی براش سخت بوده این اشتباه رو مرتکب شده خیلی بیشتر از اونی که شما درد کشیدی اون زجر کشیده

    خواهشا ببخش هم خودت رو هم مادرت و خانوادت و هم شوهرت
    اگه با بخشیدن قرار بود کوچیک بشیم خداوند اینقدر بزرگ نبود

    پ.ن:لطفا در دفعات بعدی به هیچ عنوان مشکلی پیش امد اقدام فوری نکن اول بیا توی سایت مطرح کن با دوستان و مشاورین مشورت بگیر بعد اقدام کن بسیاری از مشکلات ما آدم ها بخصوص زوجین بخاطر کمبود صبر و عجول بودنشان هست اندکی صبر کن و به کاری که میخواهی انجام بدی فکر کن بعد انجامش بده.

    راستی یک لطفی کن چون شما به گرفتن تولد علاقه داری چند وقت دیگه سالگرد عقد من و همسرم هستش خوشحال میشم پیشنهادی داری ارائه بدی البته از الان بگم هرچی خرجش کمتر باشه بهتره

    http://www.hamdardi.net/thread37077-2.html

    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
    ویرایش توسط khaleghezey : دوشنبه 22 دی 93 در ساعت 13:42

  18. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    شاپرک 114 (دوشنبه 22 دی 93)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: شنبه 09 دی 96, 12:15
  2. هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم!
    توسط nargol در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 03 خرداد 91, 18:59
  3. +هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم(تورو خدا)
    توسط hamidgole در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: پنجشنبه 02 آبان 87, 13:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.