anie elham suzan عزیز از لطفتون ممنونم من قبل از ازدواجم هم شناخت درستی از این تغییر بزرگ نداشتم علیرغم اینکه همه میگفتن بازهم فکر می کردم دیگران از نظر شخصیتی با من فرق دارن من مثل اونا به این مسایل اهمیت نمی دم الان که ازدواج کردم فهمیدم دیدم خیلی محدود و غیر واقعی بوده برای همین اوایل ازدواجم کلا دپرس بودم به کارام نمی رسیدم به همه نصیحت می کردم ازدواج نکنن همه جا می گفتم اشتباه کردم ولی الان میبینم من آدم ضعیفی بودم دنبال زحمت بیشتر نبودم دو دستی به تکرار مکررات چسبیده بودم و آمادگی چیزای جدید رو نداشتم تازه فکر میکنم دارم بزرگ میشم حالا هم شما از اون طرف خط حس مادری رو برام میگین اهمیت و ارزش داشتن بچه رو میگین ولی من این طرفم لحظه ای احساساتی می شم ولی بعد یه مدت خودمم و افکارم و بیشتر از همه ترسم که اگه من مثل شما نباشم اگه بعد آوردن بچه بفهمم برام اولویت چیزای دیگه بوده و...نمی دونم در مورد من چی درسته :(
درباره انتظارم از بچه در آینده هم باز به خودم نگاه کردم که علیرغم اینکه میگم انتظاری از دیگران ندارم ولی اگر احتیاج به کمک داشته باشم و اون آدما کمکم نکنن عکس العمل نشون نمی دم ولی از درون ناراحت میشم پس حتما در آینده هم اینطوری هستم الهام عزیز من اطرافم کسی رو ندارم که خودش تصمیم گرفته باشه بچه نداشته باشه من بتونم ازش بپرسم چون اگر جبراً بچه دار نشه حتما کشش بیشتری به داشتن بچه داره امیدوارم اینجا کسی این شرایط رو که من میخوام داشته باشه و بهم کمک کنه ممنون میشم اگر شما هم با این اشخاص برخورد داشتین نظرشونو برام بگین .اینم بگم تو همین روزا دوستان خودم که مادر شدن هم تشویقم میکنن و میگن من بهترین کارو میکنم که خودم رو به دردسر نمی اندازم حالا من موندم با این نگرانی چه کنم