به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 45
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    امروز [ 09:55]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    790
    امتیاز
    23,435
    سطح
    94
    Points: 23,435, Level: 94
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 915
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,591

    تشکرشده 1,789 در 736 پست

    Rep Power
    174
    Array
    سلام

    خیلی خوبه که تونستین از احساسات فاصله بگیرین و به نتیجه منطقی برسین. عالیه.

    برای جواب رد دادن باید چند نکته رو لحاظ کنید.
    اول از طرف مخاطب کاملا قطعی به نظر برسه و از طرفی مودبانه باشه.

    سعی کنید از علت ها و نقاط نقص و یا اختلافات صحبت نکنید.
    اگر پافشاری صورت گرفت دلیلی منطقی بیارید که اولا صادقانه باشه و دوما قابل اصلاح از طرف ایشون نباشه مثلا:

    با توجه به احترامی که براتون قائل بودم ( فعل ماضی) پیشنهادتون رو بررسی کردم، با توجه به اختلاف های بینمون و شرایط موجود، نظرم به پیشنهادتون منفیه.
    براتون آرزوی خوشبختی و عاقبت بخیری ارزو دارم.

    در صورت پافشاری مثل اینکه چرا و میشه دلیل بیارید،

    خیلی کوتاه و بعد از گذشت زمان از پیامشون:

    دوری راه، اختلاف سنی فی مابین از عمده ترین مسائل بودند.
    نظر منفی خانواده ام که جای خود دارد.
    در پناه حق


    اگر بازهم پافشاری شد

    باید پاسخ ندین، به هیچ عنوان.

  2. 2 کاربر از پست مفید Mvaz تشکرکرده اند .

    Pooh (جمعه 22 آذر 98)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 خرداد 03 [ 23:49]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    815
    امتیاز
    26,072
    سطح
    96
    Points: 26,072, Level: 96
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 278
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,597

    تشکرشده 2,300 در 744 پست

    Rep Power
    203
    Array
    سلام
    وای پوه تو چرا انقدر ادم و حرص میدی!!!!
    این حرفا چیه میزنی؟؟؟
    وقت ندارم زیاد بنویسم...با جمله جمله حرفات مخالفم
    یِ فرصت اشنایی و چرا انقدر میپیچونی
    چرا نمیگی به خودت...اره چرا که نه...همینه!
    عین یِ دختر خوب پیشنهاد آشناییشون و قبول میکنی
    گوش کنی ها حرفم و
    حتی حاضر نیستی یک ساعت باهاش حرف بزنی..
    .اصلا نمیفهمم جرا انقدز صغری کبری میچینی!!
    اگه شد فردا بازم میام

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    موندم این دیگه چه لول از امتحانهای خداست از من!!

    .
    احتمالا خدا هم الان مونده این دیگه چه ادمیه من خلق کردم;)

    - - - Updated - - -

    منتظرم بیای بگی رفتم دیدمش اینو گفت اینو گفتم
    میری قشنگ باهاش اشنا میشی قشنگ حرف میزنی
    حالا خودتون دوتا یا به سبک وسیاق همدردی باید بیاد خونتون... کاری ندارم...در هر حال نه نمیگی الان
    نترس برای نه دیر نمیشه

    شانس اوردی دستم بهت نمیرسه وگرنه کتک رو خورده بودی:)

  4. 2 کاربر از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده اند .

    Pooh (جمعه 22 آذر 98)

  5. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    با خانوادت مطرح کن و در مورد سن چیزی نگو
    بگو درست نمی دونم

    از مردی که 15 سال بزرگتره توقع بی قراری و کارهای غیر عاقلانه نمیره

    امیدوارم شگردش برای گول زدن دخترها نباشه

    به نظرم اگر میخوای ادامه بدی حتما کار رو به خانواده ها بکشون چون این افرادی که توی کارهای هنری هستن و با دخترای زیادی هم سر و کار دارن خیلی هم توی جذب خانمها و شگردهاش مهارت دارن مراقب باش که کل قضیه نیرنگ نباشه

    با خانواده مطرح کن و با اونها به بررسی این شخص بپردازید
    یا خوبه یا بده
    اگر خواستگاری رسمی مطرح شد بعدش میشه مشاور هم رفت و زیر نظر اون عمل کرد

  6. 3 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    Pooh (دوشنبه 02 دی 98), tavalode arezoo (چهارشنبه 27 آذر 98)

  7. #14
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام بر همگی.
    ممنون از راهنمایی ها و نظرات دوستان.

    آقای mvaz, خیلی راهکار خوبیه. ممنونم.
    الهه جان، چقدر خوشحال شدم دیدمت. ممنون از نظرت. فقط الهه، دقیقا چی رو چرا که نه؟

    خانم فکور، حق با شماست. باید محتاط باشم.


    من اصلا به دعا و طلسم و این چیزا عقیده ندارم. ولی واقعا مثل کسی شدم که طلسم شده و نمیتونم خودمو از این قضیه بکشم بیرون! در صورتی که به وضوح میبینم که برآیند این داستان برای من، مثبت نبوده و حس نشاطم رو کم کرده و تمرکزم روی درس رو از بین برده و از کارهام عقب افتاده ام.

    نمیدونم دلیلش صرفا این قضیه است یا تمام شدن داروهام و مجددا مراجعه نکردنم به پزشکم برای دریافت دستور مصرفی دارو، باعثش شده!



    حتی شاید از شور اولیه ای که حس میکردم هم افتاده ام. جنبه های دیوری از او رو شناخته ام که احساس میکنم گسست بزرگتری بینمون ایجاد میکنه. خصوصیاتی که گرچه مثبت و جذاب اند، اما بیانگر دور بودن ما از هم هستند.

    نمیتونم بگم قصد سواستفاده و اغفالی داره. چون نمیتونم هیچگونه توجیه حتی منفی هم پیدا کنم که چرا چنین شخصی که در اطراف خودش به راحتی میتونه اگر خواست کسی رو اغفال کنه، بیاد سراغ من که 500 کیلومتر مسافت بینمون هست؟ دقیقا چرا باید بشینه ساز بزنه و مستقیم با خود تلگرام یا واتساپ ضبط کنه و بفرسته؟ چه دلیلی داره خانواده من و من رو توی فضاهای مجازی پیدا کنه؟

    یعنی واقعا اونقدر بی کاره که برای اغفال کردن، اونم اغفال کردن یه دختری که از دسترسش دوره، اینقدر وقت و نقشه بریزه؟ به چی میرسه؟

    مساله اینه که بی کار نیست! ادم الکی ای نیست! نمیتونم تصور کنم یک آدم معروف و شناخته شده، اونقدر بتونه کم باشه که حتی از بین ادمهای خیلی خیلی معمولی مثل من، طعمه انتخاب کنه!


    با مامانم یک بار سر بسته در مورد بحث اختلاف سنی حرف زدم. حرف کلی مامان این بود که بستگی داره چقدر حرف همو بفهمن و دنیاشون نزدیک باشه!

    گاهی از ابراز محبتهاش حس میکنم یه جوون 30 ساله است. اما یاد طرز رفتار و جدیت و پختگیش توی کار که میفتم، احساس میکنم نه، واقعا 48 سالشه! حتی توی نت وقتی اسمشو سرچ میکنم و عکسهای اولین دوران کاریش رو میبینم که از اون عکسهای قهوه ای رنگه، احساس میکنم به نسلی دورتر از خودم میرم! اما خودِ امروزش، خودی مدرن و امروزیه.

    نمیدونم، واقعا نمیدونم چرا نتونسته ام تا به حال از فکرم کنارش بگذارم.

  8. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .


  9. #15
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    فکر کنم دلیل اصلیش، خودمم که تکلیفم دقیق با خودم معلوم نیست! با وجود هدفگذاری هایی که برای امسالم کرده بودم و داشتم خوب پیش میرفتم، باز اون فکر مخفی اجبارگونه ای که در ناخودآگاهم هست که باید بالاخره ازدواج کنم، باعث میشه سریع نسبت به موردهایی که هر چند غیرمنطقی باشند، درون خودم توجه ناسالمی نشون بدم.


    شاید واقعا باید سرسخت تر باشم توی برنامه هایی که برای خودم میچینم! مثلا اگر تصمیم گرفته ام برم فلان شهر برای کار، اگر در یک شهر دیگه کاری جور شد، نرم!
    یا حالا که تصمیم گرفته بودم ادامه تحصیل بدم و شاید مهاجرت، دیگه اصلا جایی برای فکر کردن به ازدواج نباید باز میذاشتم!

    فعالیت هنری رو هم نباید به سمت حرفه ای تر میکشوندم. چون فقط به عنوان تفریح بود برام و نیاز نبود سرمایه گزاری کلان و بلند مدت روش کنم و جنبه فعالیت جدی بهش بدم. شاید اگر این کار رو نکرده بودم و توی اون تست انتخابی شرکت نکرده بودم، این اتفاقات هم نیفتاده بود.


    چقدر بده ادم نتونه بین چیزی که هست و بایدهایی که جامعه یا افکار خودش براش ساخته، مرز مشخص بذاره.


    اصلا واقعا ازدواج نکردن چیه مگه؟ چیه که ناخودآگاه ذهن منو اینقدر اسیر فکر اینکه بالاخره باید ازدواج کرد، کرده؟؟ خودمم میدونم معلوم نیست با خودم چند چندم.

  10. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .


  11. #16
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 12:38]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    90,681
    سطح
    100
    Points: 90,681, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,838

    تشکرشده 6,814 در 2,383 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با سلام



    مسئله شما مسئله خیلی هاست و شاید گریبان همه ی ما یه روزی بشه با شکل های مختلف ، و این طبیعی ست
    چیزی که باعث میشه از حالت طبیعی بودن خارج میشه و به بحران تغییر شکل بده ،،قواعد زندگی ماهاست
    شاید ماها قواعدی تو زندگیمون می چینیم که اون قواعد به جایی که ما را به جلو ببره و مشکل را حل کنه ،بدتر برامون دلهره و استرس می یاره
    احساس می کنم قواعد زندگیتون را یه خورده سخت چیدید و با اتفاق های غیر منتظره اون قواعد راهگشا نیست !



    به نظرم فعلا یه مدتی قضیه ازدواج را پیگیری نکنید ( مثلا 15 روز ) و تو این چیزهایی که براتون می نویسم خوب فکر کنید




    - شعله چراغ احساس را کم کنید و چراغ منطق را روشن کنید
    یه مدیر وقتی می خواد تصمیمی بگیره ،میره کارشناسان ها را صدا می زنه ! و میگه برید بررسی کنید ، تحلیل کنید - نمودار بیارید بدید من :)
    عقل هم کارشناس انسانه و مقام بالاتر از احساس داره در تصمیم گیری !
    خیلی از مشکلات ماها اینکه کارشناس ها را صدا نمی زنیم و میدیم احساس تصمیم بگیره ...خب طبیعی ست احساس زورش نمیرسه و امکان داره خرابکاری کنه ،،چون احساس برا یه کار دیگه ست و خلقت دیگه ای داره
    اگه اینکار را نکنیم کل ساختمان دیوار تصمیممون را مهندسی نچیدیدم، و امکان داره اشتباهی در آینده بعدها بیاد بیرون ازش
    فرق کاراکتر عقل و کاراکتر احساس اینکه کاراکتر عقل آینده را بهتر تجزیه و تحلیل می کنه تا احساس ،،،
    احساس کاربرد روزمره داره ...مثلا امروز شادید ، فردا غمناک !



    - مرحله بعد یه کاغذ بردارید خودتون را معرفی کنید
    اینکه کی هستید - چه معیارهایی دارید - از این معیارها کدوم معیار قابل دفاع هست و کدوم قابل دفاع نیست ... در کدوم معیار حاضرید کوتاه بیاید و در کدوم معیار حاضر نیستید
    تو خودشناسی خودتون کار کنید ...ببنید واقعا چی دوست دارید - معیارها و خط قرمزها و اولویت معیارهای ازدواج چیها هست براتون ،،،و اونها را مرتب کنید ..ببنید با کدوم معیار می تونید کنار بیاید و کدام نه
    در مورد معیارهاتون با یه کارشناس صحبت کنید ... با پدر و مادرتون صحبت کنید ،،تا اگه لازم شد تصحیحش کنید
    اینجوری حداقل از جانب خودتون مطمئن هستید که چی دوست دارید
    یادتون باشه کارشناس ها را صدا کنید ( کارشناس های انسان که در بالا گفتم )



    - سعی کنید فردی که ازتون خواستگاری می کنه یا اجازه آشنایی می کنه از شما برا ازدواج ،،، اجازه بدید خودش و شرایطش را بیان کنه ،،،
    اگه روال کار خوب جلو میره و جایی نقص نداره ! سعی کنید بعدش رسمی بشه این آشنایی و یا از اول به صورت رسمی ادامه پیدا کنه
    چیزی که تو این مرحله خیلی خطرناکه اینکه ، دختر و پسر نسبت به هم حس مالکیت پیدا کنند و وابسته هم بشند و احساسی قضیه را جلو برنند...
    در حالی که باید همو یه گزینه در نظر بگیرنند ...آدم گزینه را بررسی می کنه ! ،،،
    آدم عاشق گزینه نمیشه ، بلکه فقط عاشق همسر آینده اش میشه ( کلی میگم )
    دختر و پسر اگه این سیستم را رعایت نکنند امکان داره به خطا برنند
    هر موقع فهمیدید که مسیر خطا هست و داره اشتباه میره تصحیحش کنید و یا ، بیاد بیرون



    - مرحله بعد عکس العمل و رفتار آقای خواستگار هست نسبت با شرایط شما
    اگه اون آقا شراطتش را گفت و اون شرایط با شما هماهنگ نبود و یا به خواستگاری نیامد ....به خط قرمز می کشید روش !
    غذاب وجدان هم نداره و خیلی راحت اینکار را کنید ( حتی ایشون هم می تونه این کار را کنه که شرایطش با شما هماهنگ نبود )
    اگه آمد ،با خانواده محترم طرف را بررسی می کنید
    مهم نیست سن ایشون چقدر هست ،،می خواد یه کار خیر انجام بده ،،،
    خانواده ها همو بررسی می کنند..یا میشه یا نمیشه
    در صورتی می تونید اینجوری برید جلو که وابسته نشده باشید و به کاراکتر احساس پرو بال نداده باشید :)
    کاراکتر احساس را بعد عقد پرو بال بیشتر بدید :)




    تو زندگی پر از اتفاق هایی هست که همیشه در کمین ما هستند
    ما باید جوری باشیم خودمون را با هر شرایطی وفق بدیم
    در صورتی می تونیم وفق بدیم که قواعد آسون تر ، با برنامه تر ، قشنگتر در زندگی داشته باشیم
    بعضی از سختی ها برا پیشرفت ما انساها هست و نعمت خداست
    بعضی از سختی ها از اشتباه خودمونه ، که باز اون هم برا ما اگه خوب نگاه کنیم آموزنده ست






    شاید این خود ما هستیم که خودمون را طلسم می کنیم
    ویرایش توسط باغبان : دوشنبه 02 دی 98 در ساعت 21:18

  12. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    Pooh (دوشنبه 02 دی 98)

  13. #17
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.
    جناب کرای، ممنونم. کاملا درست میگید و قبول دارم. و هیچ بحثی روش ندارم.

    فقط یه سوال دارم.
    من بیام معیارهام رو با انعطاف هایی که برام قابل پذیرشه مشخص کنم. اگر موردی مطابق با این معیارها پیش آمد که هیچ. اما اگر نیامد، آیا ازدواج اونقدر ضرورت داره که از معیارهای مشخص شده باز هم کوتاه بیام؟

    و اینکه چرا اینقدر در پس ذهنم همیشه درگیری با بحث ازدواج و رابطه عاطفی هست به صورت یک باید؟ دوست دارم بدونم ریشه این چیه که من حتی وقتی دارم روی برنامه هایی که برای خودم ریختم کار میکنم، 40 درصد ذهنم درگیر اون بایده؟؟



    یه ایراد دیگم هم اینه که نه گفتن در کل برام سخته و همراه با عذاب وجدان. تقریبا برای تمام مواردی که تا حالا رد کردم، حس عذاب وجدان داشتم
    ویرایش توسط Pooh : دوشنبه 02 دی 98 در ساعت 21:40

  14. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .


  15. #18
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    کاش میشد مشخص تر در موردش بگم. ولی میترسم یه وقت بشناسید.

    ففط شاید کافی باشه بگم فعالیت های ارزشمندی در زمینه موسیقی، تئاتر، فیلمنامه و نمایشنامه نویسی به صورت آکادمیک و علمی داشته. اون هم در پروژه های بزرگ و نسبتا بزرگ تاریخی!


    ولی من یه ادم خیلی خیلی معمولی ام! تو عمرم هم هیچ کاری جز دست و پا شکسته درس خوندن نکرده ام، که اون هم ثمری نداشته. قیافمم خیلی خیلی عادی، تیپ و ظاهرم هم خیلی ساده و معمولی. وضعیت اقتصادیمون هم که کارمندی بوده با شش تا بچه!

    اون هی میگه من تو رو یافتم بالاخره! میگه مهربانی و ظرافت احساسی در تو هست که من در تمام عمرم و دوران کاریم، نمونه اش رو ندیده ام! میگه یافتم اون کسی رو که بتونم براش شعر بگم. بخوام به خاطرش کوه رو جابجا کنم!

    ولی من نمیفهمم داره از چیه من حرف میزنه!
    نمیدونم چی دیده توی من که خودم خبر ندارم!

    آشفته میشم از این پیامهاش. هر چی میگذره بیشتر احساس غم میکنم. انگار نمیخوام از معمولی بودن خارج بشم. نه، من دوست ندارم ادم خاصی بشم. دلم نمیخواد از جنس دیگه ای بشم. دلم نمیخواد دور شم از جنس مردم عادی کف کوچه و خیابون.
    دنیای او جذابه و اغواکننده. ولی از جنس من نیست. نمیتونم تصورکنم بخوام با ادمهایی کله گنده ای که رفتارهای سخت و رسمی دارن باشم. نمیخوام خیلی خانم باشم. من دلم برای خودم تنگ شده این مدت. دلم همون رو میخواد که گاهی مسخره بازی در میاره، بچه بازی در میاره، حتی پرخاشگر میشه، ساده میپوشه، شلغم دوست داره، همین چیزا. من دوست ندارم جدا شم از زندگی ساده. اصلا نمیخوام پیشرفت رو.

    البته خانواده سنتی داره. مامانش هنوز نمازهاسو تو مسجد میخونه. اینش خوبه. ولی خودش بیشتر درگیر دنیای کاریشه.
    ویرایش توسط Pooh : دوشنبه 02 دی 98 در ساعت 22:29

  16. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .


  17. #19
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 12:38]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    90,681
    سطح
    100
    Points: 90,681, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,838

    تشکرشده 6,814 در 2,383 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها

    سلام.
    جناب کرای، ممنونم.
    آیا ازدواج اونقدر ضرورت داره که از معیارهای مشخص شده باز هم کوتاه بیام؟


    سلام مجدد
    خواهش می کنم
    در مورد سئوالتون خدمتتون بگم ،
    باید به خودتان بگید : بعد ازدواج چه چیزهایی بدست می آورم که الان ندارم ؟
    پاسخ به این سوال مشخص می کنه کجای این مسئله هستید
    حداقل یه هفته وقت بذارید و به این سئوال فکر کنید و براش پاسخ بیارید ( هم پاسخ مثبت و هم منفی )
    چراغ احساس را کم کنید ، بذارید منطق نظرش را بده .....نظر احساس را هم بپرسید ....بعد احساس را خاموشش کنید و با منطق نتیجه گیری کنید


    در مورد معیارها و کوتاه آمدن از آن، خب ،،از بعضی معیارها نباید کوتاه بیایم و از بعضی ها چرا !
    ما هیچ وقت نمی تونیم فردی کامل پیدا کنیم از همه نظر ،،زیرا ما انسانها کامل نیستیم و گل بی عیب خداست
    باید فردی را انتخاب کنیم که با ما نزدیک تر باشه ، فردی که فلسفه زندگی اش هماهنگ تر باشه و ....
    لذا اول باید یه خط قرمزی داشته باشیم تو معیارها ( مهم ترین ها که باعث ناهماهنگی میشه و زندگی را از ریل خارج می کنه در آینده )
    این خط قرمزها برای هر شخص فرق می کنه ( با توجه به تفکرات زندگیش )
    مثلا خط قرمزی یکی اعتیاد هست و دیگری ساده زیستی و شخص دیگه زیبایی طرف و ...

    د ر واقع باید یه حداقل معیار قبولی برا خودمون در نظر بگیریم و به خودمون بگیم این برا همه اینجوریه
    باید بگه من خودم کامل نیستم ، قرار نیست گل بی خار پیدا کنم ( این طبیعیست )
    این تکنیک کمک می کنه به کمال گرایی و مقایسه گری ها


    باید مواظب باشیم افراط و تفریط نکنیم ،،،
    الان دختره سیبیل طرف را برآورد میکنه میلی متری برا اینکه معیارش را چک کنه آیا هماهنگ هست یا نه :)
    پسرش هم یه جور دیگه
    آخر سر هم با این همه سخت پسندی ها ، دوسال بعد خدایی نکرده طلاق می گیرند


    .....................


    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها


    و اینکه چرا اینقدر در پس ذهنم همیشه درگیری با بحث ازدواج و رابطه عاطفی هست به صورت یک باید؟ دوست دارم بدونم ریشه این چیه که من حتی وقتی دارم روی برنامه هایی که برای خودم ریختم کار میکنم، 40 درصد ذهنم درگیر اون بایده؟؟

    برا اینکه ذهنتون بازیگوش هست خانم دکتر :)
    ذهنتون عادت به پرش کرده و تمرکز لازم را نداره
    راه درمانش سخته ...باید برید رانندگی پایه 1 یاد بگیرید و با کامیون از دانشگاهتون تا خانه تون دنده عقب بیاید بدون تصادف :)
    مگه میشه مگه داریم :)

    دو تا مسئله در این موضوع خدمتتون میگم :
    اول اینکه ما ، به چیزی فکر می کنیم که دغدغه اش را داریم
    دوم اینکه ذهنتون باید آموزش ببینه بازیگوشی نکنه

    در مورد اول خدمتتون بگم زیاد به آینده و گذشته فکر نکنید و تو زمان حال باشید
    در مورد دوم باید تمریناتی را انجام بدید ، مثلا بعد نماز تمرین کنید 1 دقیقه به چیزی فکر نکنید ... حتی به فکر نکردن هم فکر نکنید .....باید برید تو خلا :))
    هندی مندی ها یوگا را سفارش میدن ..ولی این تمرین بهتره :)
    سپس این مدت را افزایش بدید .
    اگه تونستید 10 دقیقه به چیزی فکر نکنید دیگه آزادی ،،آزاد از اسارت های فکری !
    نیاز به تمرین داره ...حداقل باید یه ماه تمرین کنید
    خواستید از یه مشاور کمک بگیرید




    .....................


    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها

    یه ایراد دیگم هم اینه که نه گفتن در کل برام سخته و همراه با عذاب وجدان. تقریبا برای تمام مواردی که تا حالا رد کردم، حس عذاب وجدان داشتم



    صریح بودن و صراحت لهجه یکی از ویژگیهای خوب انسانها ست
    متاسفانه این فرهنگ بیشتر در ما ایرانیا هست که تعارف های الکی می کنیم و از گفتن نه می ترسیم
    این صریح نبودن باعث میشه ما از گودال بیافتیم تو چاه :)
    عذاب وجدان هم نداره ،، یه ویژیگها مثبت هست ( البته در چارچوب احترام )
    باید تمرین کنید
    منم مثل شما بودم ، نه گفتم برام سخت بود ...زندگی بهم یاد داد یاد بگیرم
    از این تجربه استفاده کنید :)
    مگرنه ،،، زندگی خودش بهتون یاد میده
    تو مسائلی مانند ازدواج اگه صراحت لحجه نداشته باشید باید هزینه زیادی بدید !


    ......................


    در مورد پست شماره 18 شما ،،در پست قبلی براتون نوشتم
    اون آقا الحمد الله داره احساسی می بره جلوه و شما هم الحمد الله هماهنگید :)
    این خوب نیست !

    احساس می کنم بین منطق و احساس گیر کردید
    احساس را خاموش کنید ....با منطق بررسی کنید ( مواظب وابستگی بین خودتون و ایشون باشید )
    به ایشون بگید ادامه مسیر از طریق خانواده ها
    اونجا مسیر شناخت را ادامه بدید
    از طرفی خودتون را دست کم نگیرید و به خودتون باور داشته باشید !
    اگه به خودمون باور نداشته باشیم چطور انتظار داشته باشیم دیگران به ما باور داشته باشند
    به خودتون احترام بذارید



    افرادی هستند از جنس مردم ،،، الان زیر این آسمون هستند که دارنند با بیماریهای مختلف دسته و پنچه می کنند ،،افرادی که حتی نمی دونند نام مریضیشون چیه !
    و حاضرند یه روز مثل افراد عادی زندگی کنند
    شکر گزار خداوند باشیم
    ازدواج مسئله ای نیست که اصلا براش ناراحت بشیم چه برسه به غصه
    اگه با اون عزیزان صحبت می کردید شاید این جملات نوای آشنا تری داشته باشه براتون
    زندگی را سخت نگیرید
    ان شالله هر چی خیره


    ویرایش توسط باغبان : سه شنبه 03 دی 98 در ساعت 01:51

  18. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    Pooh (سه شنبه 03 دی 98)

  19. #20
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    جواب منفی دادم.


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.