نوشته اصلی توسط
Parastou
به نظرم کاملا درسته.
من هرگز به تنهایی نتونستم علت این لغزش های ایشون رو بفهمم. چون اصلا و ابدا با بقیه ی رفتاری که ازش می بینم همخونی نداره. و تا نفهمیم چرا تضمینی نداره دوباره اتفاق نیفته و این چیزیه که نگرانم می کنه.
یه دغدغه ی من اینه که من همین الان هم می تونم همسرم رو ببخشم و با خودم می گم نکنه دیگه برای خودم ارزشی قائل نیستم؟ نکنه نسبت به همسرم بی غیرت شدم و قبح این کارش برام ریخته؟
اما نمی تونم غمگین نباشم . همین الان زندگی عادی خودم رو دارم اما یه غم همیشه و هر لحظه همراه منه و احساس پوچی و بی ارزشی می کنم متاسفانه.
عزیز دلم وقتی پستت رو خوندم بی نهایت متاثر شدم. از صمیم قلبم برای وجود نازنین خودت و همسر محترمت بهترین ها رو آرزو میکنم و امیدوارم یه روز که دیر نباشه خبرهای خوبی ازت بخونم.
پرستو جان
ممنون از لطف شما
من قصد نداشتم با درددلهای شخصی خودم تاپیک شما رو خط خطی کنم
قصدم فقط این بود یه یاداوری کوچیک باشه که بیشتر قدرخوبیا و محسنات شوهرتونو بدونین
نیمه پر لیوان بیشتر به چشمتون بیاد
نه نه اصلا احساس پوچی نکنین
شما بحدکافی غیرت نشون دادین
با ایشون برخورد کردین بی تفاوت نبودین و نیستین
دلیلی وجود نداره واسه احساس پوچی
اگه هردوتون پیش مشاور برین
مشاور با همسرتون صحبت کنه
انگیزه ها که روشن شه اروم اروم خیلی چیزا حل میشه
یه مشاور خبره پیدا کنین که تو زوج درمانی تخصص داشته باشه
صبور باشین و پیگیر جلسات مشاوره
البته شرطش اینه همسرتونم همراهی کنه
بهرحال ایشون باید بپذیره یه مساله تو زندگیتون وجود داره که باعث ناراحتی شما شده
حتی اگه ایشون از دید خودش کاراشتباهی نکرده
اما چون باعث رنجش شما شده پس این تبدیل به مساله شده و باید حل بشه
به قدرت ذهنتون متکی باشین و با خودتون تلقین مثبت کنین
مشاوره حضوری روهم جدی بگیرین
من خیلی امیددارم مشکلتون بطور کامل حل بشه
تو عاشق نبودی که درد دل عاشقا رو بفهمی
تو بارون نموندی که دلگیریه این هوا رو بفهمی
تو گریه نکردی برای کسی تا بدونی چی میگم
دلت تنگ نبوده میخندی تا از حس دلتنگی میگم
تو تنها نموندی که حال دل بیقرارو بفهمی
عزیزت نرفته که تشویش سوت قطارو بفهمی
تو از دست ندادی بفهمی چیه ترس از دست دادن
جای من نبودی بدونی چیه فرق بین تو و من
علاقه مندی ها (Bookmarks)