به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 10:17]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    2,783
    سطح
    32
    Points: 2,783, Level: 32
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 125 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    hamdan عزیز سلام
    هرچند که این پست یکی دیگه است ولی لازم دانستم که نکته ای رو به شما متذکر بشم.
    اینکه الان تو جامعه فعلی ما پسری که چندتا دوست دختر نداشته باشه و با هرکدوم یه سری روابط کم و زیاد برقرار نکرده باشه واقعا خیلی خیلی کم وجود داره
    اما من با اینکه اینجوری بودم و مثل شما همیشه توی ذهنم دختری رو برای ازدواج میدیدم که قبلا با هیچ پسری حتا لبخند هم نزده باشه
    با همچین دختری آشنا شدم و اونقدر بهم محبت کرد و از کارای گذشتش توبه کرد که من الان میخام باهاش ازدواج کنم
    عزیز دلم حس میکنم شما الان داغی و چشمات تقریبا بسته شده.متاسفانه اینقدر دیدم از این دست افرادی که اول زندگیشون چشمشونو رو گذشته طرفشون میبندن و بعد که میرن زیر یک سقف,تازه چشاشون باز میشه.این افکار مث خوره بلای جان میشه.مشکلت اینه که فکر میکنی افکارت مطلقه و همش درست !! درصد زیادی از این جامعه به بکارت همسر(چه زن و چه مرد)اهمیت میدن و براشون مهمه.
    لاله خانوم,اتفاقیه که افتاده و متاسفانه شما به علت خامی و تقریبا درونگرایی خودت و خانواده ات مسیر اشتباهی رو برای شروع رابطه انتخاب کردی.موارد زیادی از این تجربه تلخ شما رو روزانه در جامعه میتوان دید.
    چندتا تصمیم دارم که ازتون می خوام کمکم کنید و راهنمایی کنید ببینم درست تصمیم گرفتم یا نه
    1. ازدواج رو کنار میذارم (بخاطر دلایل گفته شده) چون خودمم دوست ندارم شوهرم قبل من با کسی بوده باشه...اصلا دوست نداشتم...پس اونم حق داره منو انتخاب نکنه و تحمل نکنه
    2. اگرم تصمیمم عوض بشه بهش میگم قبلا کسی بوده که خییلییییی دوستش داشتم که عذاب وجدانم کم شه هرچند میدونم پشیمون خواهد شد...اما حقشه بدونه
    این مشکل متاسفانه اینقدر برای شما بزرگ شده که بدترین راه را به عنوان اولین راه در نظر گرفته اید.
    راه حل:
    همانطور که ای تک عزیز هم گفت
    1)سعی کن اصلا دیگه به اون آقا و اتفاق افتاده فکر نکنی و به هیچ وجه ارتباطی از جانب شما برقرار نشه
    2)رابطه جدیدی رو فعلا شروع نکن
    اگر هم رابطه جدیدی رو شروع کردی با توکل به خدا و درس گرفتن از تجربه قبلی, حتما حتما به صورت رسمی و در چهارچوب عرف و خانواده ها باشه و اینکه لازم نیست همه جزییات رابطه قبلی رو به طرف بگین ولی حتما ایشون رو درجریان بزارین که فردا سو تفاهمی به وجود نیاد(این که ایشون در جریان روز به روز رابطه قبلی باشن اصلا لازم نیست)
    3)با امید و توکل به خدا مشکلتون حل خواهد شد



    موفق باشید

  2. 2 کاربر از پست مفید کوهنورد تشکرکرده اند .

    capitan2 (یکشنبه 31 خرداد 94), mahtab61 (سه شنبه 02 تیر 94)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 تیر 94 [ 17:20]
    تاریخ عضویت
    1394-3-30
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    100
    سطح
    1
    Points: 100, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    یه دنیا ازتون ممنونم دوستان که دلسوزانه راهنماییم کردید
    من یه حس عجیب دیگه هم دارم... میدونم الان اکثر مردم جامعه حداقل 1 بار همچین تجربه عاطفی داشتن...اما من می شناسم اطرافم کسایی که این تجربرو نداشتن اصلا و ابدا...خیلی بهشون غبطه می خورم و حسودیم میشه...مثلا خواهرم که از من بزرگتر هم هست...هرچند که شاید علتش این باشه که موردی که دلش بخواد باهاش ازدواج کنه فعلا نبوده... نمی دونم..شاید علتای دیگه هم داره...یا یه آقایی اومد خواستگاریم که 10 سال از من بزرگتر بود و اون هم حتی دوست دختر هم نداشت (از منابع موثق مطلع شدم)...خیلی از خودم خجالت کشیدم اونجا... این حس ها رو چه جوری برطرف کنم؟ با اکثر آدمای جامعه که فرمودید مقایسه می کنم، شاید بتونم آروم بگیرم اما وقتی اطرافم همچین کساییو می بینم خیلیییییییییی حسودیم میشه...میگم شاید خواهرم این حس منو با شوهرش تجربه میکنه و درگیر مقایسه و اینا نمیشه ولی من قبلا...
    Hamdan عزیز اگر خودتون مایلید بیشتر تعریف کنید که چطور حاضر شدید اینکارو بکنید...شاید از حس عذاب وجدان من کم کنه...
    اما حسین40 یعنی شما فکر میکنید از خودخواهیه که من دوست نداشتم چه خودم چه شوهرم فقط احساسمونو برای هم بذاریم؟ شایدم راست بگید و خودخواهی باشه...و شاید لازمش این باشه آدم تو سن پایین ازدواج کنه... ولی اگه این باشه چرا هنوز بعضی افراد اطرافم هستن و از من بزرگترن و تجربه نکردن؟L یعنی اونا از ازدواجشون لذت بیشتری میبرن؟ چون دیگه مقایسه نمی کنن...چئن فکرشون پیش کس دیگه ای نیست؟حتی شده چند دیقه که بیان تو ذهنت و برن...همونم دردناکه
    من هم معتقدم دلیلای این آقا اصلا محکم نبود خصوصا که گفته بود اگر خودت راضی باشی مشکلاتو خودم کنار میزنم...اما آقای hamdan چقدر ممکنه یه دختر در مورد احساس طرف مقابلش اشتباه کنه؟ چندین باررر شده بود که امتحانش کردم به روشای دخترونه... اینا به کنار مگه یه مرد چقدر میتونه تو دیدار حضوری نقش بازی کنه؟ چقدر تو این 2 سال و نیم باید نقش بازی کنه که من مطمئن بشم دوستم داره...اینو میگم که بگم چون مطمئن بودم دوستم داره صبر کردم و موندم و عشق ورزیدم ... وگرنه من دختری نبودم که به راحتی اجازه بدم کسی وارد زندگیم شه...واسه همین تا 28 سالگی صبر کردم...که کسی بیاد دوسویه همو دوست داشته باشیم... من با خواستگارای قبلیم صحبت کردم ولی سعی میکردم کاری نکنم که وابسته شن... من دختر خامی نیستم فقط روابطم بسیااااار کنترل شده بود با آقایون. خیلی کنترل شده که تو اردوهایی که بچه ها با پسرها میذاشتن هم سعی میکردم نرم..شوخی مطلقا نمی کردم و ....
    اما شما راست میگید...این آقا اگر منو به اندازه ای که من دوستش داشتم دوست می داشت قدمی برمیداشت! اینو کاملا میپذیرم که لااقل قدر احساسات منو ندونست و نفهمید چقدر براش از خودگذشتگی کردمو خیلی خیلی خودخواهی کرد..و از زیر بار مسئولیت شونه خالی کرد و یه زندگی شیرینو از هردومون گرفت...
    حالا مشکلی که ازتون می خوام راجع بهش کمکم کنید بخش های‌لایت شدست... شاید بخندید به دغدغه های من! حسادت و غبطه به چیزی که هنوز اتفاق نیفتاده!...اما راستشو بخواین این افکار کمک می کنن به اینکه من نخوام این رابطه بی سود و بی نتیجه تموم شه و به هرکاری دست بزنم که بگم بله بالاخره نتیجه داد! اینکه همه بگن دیدی اینقدر وقتتو تلف کردیو نشد؟ دیدی برات مناسب نبود؟ دیدی چقدر براش از زندگیت مایه گذاشتیو نیومد؟ اینا آزارم میده+ اینکه می تونستم مثل خواهرم احساساتمو دست نخورده بذارم و تو زندگیم با ذهنم که همش تو گذشته سرک میکشه مقابله نکنم...این مقابله برای اینکه نذاری خاطرات تو زندگی فعلیت سرک بکشن از آدم انرژی میگیره...بجای اینکه تمام هوش و حواسم به شوهر و زندگیم باشه باید مراقب باشم ذهنم نره پی خاطرات...همش باید خودنگهداری کنم...فکرمو از اون آقا پاک کنم..اینا یعنی چالش های ذهن! یعنی سعی کنی مقایسه نکنی! به خودت بقبولونی قسمت نبود! شوهرت الآنت خیلی بهتره! تجربه کردی و اصلا مهم نیست! اون لیاقت نداشت! به نظر شخص من یعنی گول زدن ذهن! یعنی راه فرار! در صورتیکه عمق عمق وجودت خاطره داری..علاقه داری... هرچقدرم توبه کنی بازم صفحه ای از زندگیت سیاه شده! وجه تمایز آدمی که شوهرش تجربه اولشه با آدمی که نیست اما سعی کرده فراموش کنه، مثل دفتریه که هیچوقت توش نوشته نشده و دفتری که توش سیاه شده و با پاک کن پاک شده! آثارش تو صفحه میمونه! همه می فهمن کدوم صفحه زلال تره! مهم تر از همه اینکه خودت حس آرامش داری!
    ممنون میشم دوستان خوب درست راهنماییم کنید که چیکار کنم این افکار مخرب از ذهنم خارج بشه و فکر نکنم من دستخورده و بی مصرف شدم (در مقایسه با افرادی که اطرافم هستن و به نطر من مثل اون دفتر بدون نوشتن!).
    بازم ممنون
    ویرایش توسط لاله_لاله : دوشنبه 01 تیر 94 در ساعت 10:50

  4. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 تیر 96 [ 08:10]
    تاریخ عضویت
    1393-6-06
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    5,221
    سطح
    46
    Points: 5,221, Level: 46
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    149

    تشکرشده 449 در 170 پست

    Rep Power
    49
    Array
    اول
    اینکه خب شما هم تجربه این خانم
    لاله
    رو داشتید و قصه تون شبیه هم هست پس بهش بگید که این آقا اگه لیاقت تو رو داشت اگه جربزه و شهامت اینو داشت که یکیو دوست داشته باشه هیچوقت اینجوری خنده دار! نمیذاشت بره!

    دوم
    اینکه خانم
    خیال تو
    شما قبلا تاپیک زدید که به فکر پسر قبلی افتادید و دارید شوهرتونو با اون پسری که با یه حرف مادرش جا زد ! مقایسه میکنید
    آیا هنوزم که مدتی از زندگی مشترکتون گذشته این کار رو میکنید؟ آیا کاملا از ذهنتون پاک شده اون پسر بی اراداه! و بی شهامت!

    چون همسر خود من هم قبلا با پسرهایی رابطه داشته که فکر میکرده باهاشون ازدواج میکنه! خیلی دوست دارم در مورد شما این رو بدونم که آیا الان که وارد زندگی با یه مرد دیگه شدید هنوزم گاهی یاد خاطره ها تون با اون پسر بی اراده! میفتید؟

    سوم
    اینکه آیا به همسرتون از چون و چرای اون خاستار قبلی چیزی گفتید؟ و تا چه حد گفتید؟ و الان چیا میدونه از اون خاستگاری؟


    ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    جناب همدان عاشق.
    این حرفهای بالاتون بوی خوبی نداره.ضمنن شما برید زیر یک سقف و امیدوارم براتون مشکلی پیش نیاد.
    قبل از عقد و بعد از عقد خیلی چیزا متفاوت میشه.
    بعدشم نگید همه خانوما اینجورین.نخیر.من خانومای زیادی رو دیدم که اصلن اینطوری نیستن.کم هم نیستن.خواهشن نگید این چیزارو.حرمت بعضی از خانومارو نگه دارید.

    باز کننده تاپیک شما نیازمند صبر و گذر زمان هستید.عجله نکنید .زمان لازم که بگذره خودتون تو مسیر درست میافتید.فقط مراقب باشید این تفکر که سنم داره میره بالا و باید زود شوهر کنم شمارو به ناکجا آباد نکشونه.

  5. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 تیر 94 [ 17:20]
    تاریخ عضویت
    1394-3-30
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    100
    سطح
    1
    Points: 100, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    تصمیممو گرفتم! دیگه ازدواج نمی کنم! یه دختر با احساسات دستخورده نه مادر خوبی می تونه بشه نه همسر مناسبی! پستهای زیادی تو این سایت خوندم! دخترایی که خاطرات گذشته مدام بهشون رجوع میکنه! شوهری که زجر میکشه! و زندگی‌ای که روح نداره!
    28 سال از مردها کناره گیری کردم که این بلا سرم نیاد! حالا که اومده باید تاوانشو پس بدم. تا آخر عمر با فکر 1 نفر زندگی کردن خیلی بهتر از تخریب زندگی چند نفره! من این آقا رو دوست دارم! هرچقدر سعی میکنم که تصویرشو تو ذهنم خراب کنم نمیشه! به زور و اصرار بی خود نمی تونم به خودم بقبولونم بله ایشون آدم بدی بود.. چون نبود! صرف اینکه بخاطر دلایلی ... نتونست بیاد نمی تونم بگم آدم خوبی نبود. اون کارهای زیادی برام انجام داد که فهمیدم قصدش فقط و فقط ازدواج بود...سختیهای زندگیشو درک میکنم و می فهمم که تحت فشار زیادیه...
    ممنونم دوستان خوب از همدردیتون...ولی راستشو بخواین فکر میکنم حرفاتون فقط واسه خوب کردن حال من بود...وگرنه همه می دونیم زندگی که بنیاد اصلی خونواده (یعنی مادر) توش ثابت قدم نباشه به جاهای خوبی نمیره...
    بازم سپاسگذارم

  6. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 اردیبهشت 95 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-4-18
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,571
    سطح
    22
    Points: 1,571, Level: 22
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 20 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من احساستونو کاملا درک میکنم
    برای دوست صمیمیم همچین اتفاقی افتاده بود اصلا اهل دوستی با پسرها نبود البته ادم مذهبی نبود ولی خیلی پایبند بود ، به یه پسری علاقه مند شد و وقتی اون پسر پیشنهاد دوستی داد قبول کرد ، به شدت به اون پسر علاقه داشت طوریکه وقتی از اون حرف میزد انگار داشت از یه فرشته حرف میزد بعد از چند ماه پسره باهاش قطع کرد و دوستم به شدت اسیب دید البته اونا رابطه ای نداشتن ولی دوستم خیییییییلی اسیب دید طوریکه بعد از اون هر پیشنهاد ازدواجی رو رد میکرد
    من باهاش خیلی حرف میزدم اوایل هنوز بهش علافه داشت و منتظر برگشتن اون بود البنه با گذشت زمان همه حسش نسبت به پسره از بین رفت و الان ازش خیلی بدش میاد
    البته قضیه شما فرق میکنه برای شما دوستی نبوده بلکه خاستگاری رسمی بوده میخوام بگم شما نیاز به زمان دارید
    شاید شما اشتباه کرده باشین فقط برای اینکه نباید قبل از عقد با اون اقا وارد رابطه میشدید
    در هر صورت ایشون خاستگار رسمی شما بودن و نباید عذاب وجدان داشته باشید
    اون اقا به دلیل خیلی مسخره شما را ترک کرد و اگه علاقه ای داشت شما را به خاطر این بهانه ها ترک نمیکرد.

    شاید مهم باشه که احساسات شما برای همسرتون دست نخورده باشه و شوهرتون اولین مرد در زندگی باشه اما این همه چیز نیست چیزی که مهمتر از گذشته شماست اینه که شما به همسرتون وفادار باشید. گذشته شما گذشته نباید خودتونو سرزنش کنید که فایده ای نداره .
    به نظرم یه مدت که بگذره شما منطقی تر میتونید تصمیم بگیرید به خودتون زمان بدید و توی این مدت خودتونو مشغول کارای دیگه کنید نمیتونم بگم به اون اقا فکر نکنید چون مطمئنم نمیشه ولی با گذر زمان درست میشه
    اصلا به این فکر نکنید که دیگه ازدواج نکنید و سعی کنید گذشته را فراموس کنید .

  7. کاربر روبرو از پست مفید mozhdeh تشکرکرده است .

    hamdan (دوشنبه 01 تیر 94)

  8. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 11:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-26
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    7,915
    سطح
    59
    Points: 7,915, Level: 59
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    487

    تشکرشده 433 در 149 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام دوست عزیزااگه بخام بگم که فرضا منی که - 9- 10 سال قبل با یه آقا پسری به قصد ازدواج آشنا شدیم و حتی کار به چندین خواستگاری و تحقیق و .. رسید و بنا به هر دلیل نشد .. الان به کل فراموشش کردم مسلما دروغ گفتم.من فراموش نکردم ولی عاقل شدمخوشبختانه من یه همسری دارم عاقل و با شعورکسی که از روی احساسم انتخابش نکردم و عاقلانه باهاش یه زندگی رو شروع کردم.و این یعنی برگ برنده من تو زندگیم.به نظرت اگه من تا الان اسیر احساساتم باقی می موندم و میگفتم دیگه می خام ازدواج کنم اون موقع موفق تر بودم یا الان؟درسته دقیقا من هم بعد از به هم خوردن ازدواجم با اون اقا دقیقا یه مدتی شرایط شما رو داشتم و می تونم بگم چقدر سخت بود ... حرفای اطرافیان .. فامیلی که منتظر خبر عقد بودن .... دوستام آشناهام که دورادور در جریان بودن...چقدر گریه کردم چقدر سختی کشیدم ... انواع و اقسام احساسات به سراغم میومد ... یه روز بی نهایت دوستش داشتم یه روز ازش متنفر بودم ... اون موقع من 22 سالم بود و خیلی از لحاظ عاطفی شکننده بودم و فکر می کردم دیگه نمیتونم جز اون هرگز با مرد دیگه ای ازدواج کنم... چقدر از دست خانوادم ناراحت بودم که چرا مثلا فلان حرف رو نزدنو فلان کار رو نکردن که کار به اینجا بکشه.. هر چی مادرم بهم میگفت بابا حرفاشون همش بهانه بود و بفهم .. گوشم بدهکار نبود.. و نتیجش این شد که تقریبا 1-2 سال تو خودم بودم. احساس سرخوردگی و عدم ئذیرش می کردم .. نتیجش این بود که خلاصه بگم دو سه سال از زندگیمو تلف کردم .. به خاطر فقط یک اشتباه که روند اشنایی و شناختم درست نبود.. شاید جامعه هم مقصر باشه ولی مقصر اصلی خودم بود که قبل از شناخت واقعی بی نهایت بهش وابسته شده بودم. من الان ازون آقا فقط اسمش یادم مونده خداروشکر دیگه زیاد بهش فکر نمی کنم... اوایل ازدواج خیلی همسرم رو باهاش مقایسه می کردم ولی بعدش .. مخصوصا بعد ادزواج دیگه اصلا بهش فکر م نمی کنم .. شاید به این خاطر یه همسر خوب نصیبم شده.. ---خلاصه این که پایه همه مشکلات برمیگرده به همون ارتباط دختر و پسر ( هر چند سالم و پاک) قبل ازدواج که متاسفانه همه میدونیم ولی عمل نمی کنیم.---و یه توصیه به صاحب تاپیک:سعی کن طرز تفکرت رو عوض کنی .. اشتباهیه که شده و خداروشکر خوب جایی تموم شد.. بهتره روخودت کار کنی و برای آیندت تلاش کنی ... امیدوارم بهترین ها نصیبت بشه.کاری نداریم ایشون دم بدی بود یا نبود .. ما اصلا رو بد بودن ایشون تاکید نداریم .. ایشون حتی بهترین فرد روی زمین هم باشه جواب منفی دادن به شما و تشخیص دادن که بهتره با شما نمونن .. پس لطفا زیاد بهش و خصوصیاتش و این مساِل تمرکز نکن.. امیدوارم خودت شرایطت رو طوری رقم بزنی که بتونی راحتتر این مسُله رو هضم کنی.

  9. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 آذر 96 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1390-10-21
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    5,696
    سطح
    48
    Points: 5,696, Level: 48
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    108

    تشکرشده 352 در 163 پست

    Rep Power
    38
    Array
    باسلام مجدد خانم لاله
    مراحل ترميم:
    1- سعي كنيد به خودتون يك فرصت مناسب بديد تا دوره احساس و تنش و سرخوردگي وتصور وتجسم و... سپري بشه و با مسايل غير احساسي و مثل مطالعه و ورزش و كار و پروژه وقتتان را پر و ذهنتان را به حد اقل درگيري برسانيد.
    2 اگر اعتقاد به خدا و خلقت و امام علي عليه السلام داريد به توسيه و تعليم آنها عمل كنيد كه اولاً زندگي و شان و تكيه گاه هيچ انسان نبايد وابسته به غير خدا باشد و توانمندي و شان سلامت خويش را با افكار و مشكلات گذشته و يا روياهاي نامعلوم آينده خراب كند و مشغول سازد. باز هم ميگم شما حق نداري يك خلقت جديد براي خودت در مقابل خلقت خداوند ايجاد كني و خود آزاري نمايي كه اين كفر و مقابله با خدا خواهد بود البته طبيعي است انسان هيچ خاطره اي را از ياد نميبرد كه مهم نيست از اوقات خوبش نيرو واز اتفاقات بدش بعنوان تجربه بايد استفاده كرد نه اينكه شان و وجود خويش را اسير آن نمود؟
    3-شما روال عادي زندگي بدون سختگيري و مراقبت غير ضرور و تافته جدا بافته بودن را ادامه بده و مدتي به كسي فكر نكن اگر افراد ديگري سر راحت قرارگرفتند يا حتي نامزدت دوباره رجوع كرد با همه با ديد جديد برخورد كن و ارزيابي كن با توضيحي كه قبلًاً دادم در بازه زماني مناسب يكي را انتخاب كن شايد نامزدت هم انتخاب مجددت باشد كه بنظرم نباشد بهتر است. كسي كه زندگي رسماً معرفي شده اش را كنار بگذارد بدون دليل قاطع كه رسماً بايد با توافق وحضور بزرگترها به آن خاتمه دهد قابل اتكا و اعتماد نيست يا حد افل ارزش انتظار ندارد.و تخصصيتر بايد ارزيابي شود.
    4- سعي كنيد مجدداً تكرار ميكنم از عالم رويا و خود خواهي و احساسات نوجواني و همه چيز را مطابق سليقه خود خواستن به استناد مراقبتهاي فرديتان و تعيين نوع پاداش با سليقه خودتان كه چه بسا صلاحتان در آ» نيست بيرون بياييد و فرد متعارف و عادي باشيد. كه يكي از اتفاقات متعارف برات پيش آمده تازه اينجاست كه بايد امتحان اعتقاد واقعي به خدا و.. را پس بدهيد كه تا چه اندازه متوكل و اميد وار به خداوند هستيد اينكه هر چي من دوست دارم همون بشود كه خداجويي و خود شناسي نشد؟ بايد با صبر و منطقي بودن ثابت قدم بودنت را ثابت كني نه با قدمهاي خواستگاران و مردم تو هنوز داري بجاي خداوند قضاوت ميكني و تعيين تكليف ميكني مگر خدايي؟ تو وظيفه منطقي بودنت را انجام بده تعيين تكليف نكن.
    كناره گيري افراتي شما ا زمردان انتظارات افراطي براتون پيش آورده پس به راه اعتدال برگرد تا همه چي عادي شود . اشتباه برداشت نكن عادي باش و براي خودت جايگاه ويژه و متمايز از ديگران نخواه.
    مگر تو انسان! يكبار مصرفيم كه دستنخورده بمانيم هر روز ما هر نفس ما يك واحد ارتباط و انسانيت است هر روز ما متفاوت از روز قبلمان بايد باشد فرمايش امام علي است. حتي اگر روزهاي ما با گناه كبيره عجين شده باشد با استرداد حق الناس و توبه به درگاه احديت مثل روز تولد پاك و مقربيم شما كه گناه نكردي؟ داري خود آزاري ميكني كه البته اين گناه است و نا اميدي كه بدترين گناهان است تازه شروع كردي با سرعت انجام بدي؟؟؟؟؟
    شخصيت را بتو خداوند ميدهد نه شوهر عزت را خداوند ميدهد نه شوهر و پدر و مادر و مردمان ديگر البته هر كدام از آنها هم نقش خود را بازي ميكنند چرا از خدا به شوهر و ديگر مردمان روبرميگرداني خودت باش و زندگي عادي داشته باش و ازش لذت ببر و شاد باش تا نماينده مهرباني و شادي خدا باشي نه غم و افسردگي و غيره
    ویرایش توسط حسين40 : دوشنبه 01 تیر 94 در ساعت 13:16


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چطور بفهمم تصمیم درستی گرفتن یا نه ؟
    توسط خطا پوش در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 بهمن 95, 19:01
  2. پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: دوشنبه 31 شهریور 93, 01:27
  3. پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 شهریور 93, 10:34
  4. پیشنهاد وقفه سه ماهه قبل از ازدواج تصمیم درستی بوده؟
    توسط بهار480 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: جمعه 12 اردیبهشت 93, 12:43
  5. مشکلات بین فردی " تو مشکل من هستی "
    توسط پندار در انجمن آگاهی ها، مهارتها و روشها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 15 دی 88, 17:52

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.