به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 19 , از مجموع 19

موضوع: مصرف قرص

  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 دی 98 [ 01:15]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    194
    امتیاز
    6,016
    سطح
    50
    Points: 6,016, Level: 50
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    369

    تشکرشده 353 در 152 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام به روی ماهت عزیزم
    باران جان ممنون که اومدی و ممنون که من و دوستای همدردی رو دوست خودت می دونی و می خوای به خودت کمک کنی.
    حالا که با هم دوست شدیم بذار منم از دردام دو تا بهت بگم خواهر بلکه سبک شدم :)
    البته من به خودم نمی گم افسرده!!! :)
    دیروز بابت توهماتم مبنی بر شرکت زدن رفته بودم یه جای با کلاس دفتر انتخاب کنم!!! به قول خواهرم ویو رو به دریا باشه لطفا :) حالا پولم ندارم!!! هیچ کارامم تموم نکرده ام!!!
    البته نمی خوام شرکت بزنم الان. داشتم به خودم امید به زندگی می دادم. مثلا تو بری بیمارستان بعد فکر کنی دکتری که ایشالا پزشکی قبول بشی:) ملت میگن دیوانه شده و توهم میزنه!!! اینا نشانه تنبلیه:)
    اونجا یه اتفاقی افتاد. یه دفتری بود مال یه آقایی که سال ۸۹ قرار بود با هم ازدواج کنیم. اون موقع یک ریال پول و قیافه نداشت!!! الان شده معاون و دو تا شرکت کار داره در زمینه ی مورد علاقه من کار می کنه. به هر حال خیلی ساله و تو تمام این سالها تلاش کرده و الان این جاست.
    خانواده ام نذاشتن که من باهاش ازدواج کنم. چون دانشجو بود.
    حالا خانواده ی منم پولدار نیستن و نبودن ولی دلشون نمیخواست دخترشون جای ناهار و شام نون و نوشابه بخوره!!! و لباس کهنه بپوشه... همین...
    از اون روز که نشد و من اون آقا رو از دست دادم دیگه ورق زندگیم برگشت.
    از یه دختر با هدف و تلاش تبدیل شدم به یک دیوانه تمام عیار!!!
    از ضریب هوشی و تمرکز بالا تبدیل شدم به کسی که بهش میگن گیج!!!
    حالا به شوخی یا جدی. چون برام مهم نبود زندگی. من این شده بودم.
    می دونی چیه باران یه روزی آدم تمام تلاشش رو میکنه که موفق باشه
    اما همین آدم اگه یه روزی با خودش چپ بیوفته خودآگاه و نا خودآگاه بلاهایی سر خودش میاره که نگو و نپرس. معلوم نیست چند سال طول بکشه که بشه این دشمنی رو رد کرد و به حال طبیعی برگشت اگه آدم خودشو ول کنه.
    مدام به خودت توهین می کنی.
    مدام خودتو سرزنش می کنی.
    مدام به عالم و آدم گیر میدی.
    مدام برای کاراهای اشتباهت دلیل و بهانه میاری.
    گیر میدی من افسرده ام یا حتما یه بیماری ای دارم.
    بی توجه میشی به ظاهر و غذات و نمیخوای مسئولیت بپذیری
    دنبال قرص و دوا می گردی چون نمی خوای و تاکید می کنم نمی خوای خودتو با این وضعیت ببینی و میخوای فرار کنی از خودت!!!
    میدونی چیه عزیزم
    من نه دیروز ناراحت شدم و نه خجالت کشیدم و نه اومدم خونه قایم شدم. نمی خوامم قایم بشم. زندگی من اینه!!!
    نه از اون آقا نه از خودم و نه از خانواده ام خجالت نمی کشم.
    سرم رو گرفتم بالا و گفتم مسئول این زندگی بی نظم و این که نتونستی کارات و تموم کنی و هنوز تو توهم شرکت زدن موندی و همه از تو جلو زدن اهمال کاری توهم و تنبلی خودت بوده زندگی خوب!!!
    من عاشق اون آقا نبودم و تمام ناراحتی های چند سال اخیرم فقط این بود که چرا حق انتخاب نداشتم تو کل زندگیم. بهانه ای برای کم آوردن و تنبلی. دیروز تو کنفرانس از این که فهمیدم موفقه خوشحال شدم و میخوام تلاشمو بکنم که به چیزی که می خوام برسم و برای خودمم زندگی خوب تری درست کنم. خوب تر از آنچه که الان هست.

    باران جان اگه دارم این اتفاق رو برات تعریف میکنم دلیلش اینه که بفهمی چیزایی که ازش خجالت میکشی برای همه هست و اتفاق میوفته. اما همه مثل تو فکر و رفتار نمی کنن.
    عزیزم
    این مشکل ذهن توئه که فکر میکنی دوستت که دکتر شده تو رو با این وضعیت ببینه مسخره ات می کنه!!!
    تو نه تو زندگی اونی نه رقیبشی و نه آزاری بهش رسوندی و نه حتی مهمی!!! تو یک انسان معمولی هستی و اون هم همین طور.
    سرت رو بالا بگیر. دکتر بودن وسیله ای برای رفع احساس کمبود ما نیست. مطمئن باش برای اون هم نیست. نیازی به تحقیر تو ندارن آدما.
    کفش نداری عزیزم بخر ولی خودتو عذاب نده!!!
    دکتر شدن یعنی درآمد بهتر داشتن از آنچه که الان هست
    دکتر شدن یعنی دوستای بیشتری داشتن از آنچه که الان هست
    دکتر شدن یعنی بیشتر کمک کردن به دیگران از آنچه که الان هست
    بهتر شدن از یک چیزی!!! یک داشته ای!!!

    دکتر یا مهندس یا معاون یا هر کسی با تحصیلات و کار و درآمد بهتر یعنی کسی که تلاش کرده تا صرفا و صرفا زندگی خودش رو بهتر کنه از زندگی دیروزش.
    ما تو وسط شهر و تو هوای آلوده هم نفس می کشیم اما برای هوای تمییز تر میریم کوه و دشت. نفسمون رو داخل شهر و در هوای آلوده حبس نمیکنیم وگرنه بدون شوخی از پا می افتیم و می میریم!!!
    مرگ و بیماری در انتظار کسی هست که قطار زندگی شو متوقف کنه!!!
    این که تو یک سال درس بخونی و دور از جامعه باشی خوبه ولی بیشتر از اون نه.
    افسردگی اضطراب خشم عصبانیت تنهایی و در نهایت بیماری چیزی هست که از متوقف کردن زندگی معمولی به دست میاریم.
    فرار نکن از آنچه هستی. آنچه داری و حقیقت زندگی توئه.
    پدر عصبانی رو بپذیر تا روی تو تاثیر نذاره وقتی خونه جدا نداری.
    باید هوای آلوده رو با ماسک فیلتر کنی نه این که تحملش کنی!!!
    تلاش کنی که حال و هوای بهتری برای خودت بسازی.
    انرژی روانی خودت رو با این فکرا هدر نده.
    به نظر میاد رقابت با دیگران برات انگیزه اس ولی در واقع مانع موفقیتت خواهد بود.
    برو درست رو بخون و این بهانه های لباس و کفش و افسردگی رو نیار تالار نیا اگه نمی ذاره که به برنامه ریزی درسیت برسی.
    موفق باشی.

  2. 5 کاربر از پست مفید زندگی خوب تشکرکرده اند .

    Happy.girl.69 (یکشنبه 19 اسفند 97), zzzz (جمعه 24 اسفند 97), بهاره جون (جمعه 24 اسفند 97), باران-پاییزی (سه شنبه 21 اسفند 97)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آبان 02 [ 04:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-27
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    7,636
    سطح
    58
    Points: 7,636, Level: 58
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 53 در 36 پست

    Rep Power
    22
    Array
    سلام باران پاییزی جان.من ادمایی میشناسم وضعشون از شما بدتر وپدری که چندین سال حتی بالای سرشون نبود اما همون دخترا الان دکتر ومهندس و وکیل هستن.اونها هم نه کفشی داشتن ونه مانتویی ولی به خاطر نداشتن اینها خجالت نکشیدن که نرن بیرون وکسی مسخرشون کنه اونا به خاطر همون نداشته ها تلاش کردن تا بدست بیارن حتی از کارای کوچیک شروع کردن تا الان بهترین موقعیت رو دارن همه عالیترین رتبه های کاری رو دارن به خاطر اینکه میخواستن کفش ولباس تازه داشته باشن ولی بعد یه مدت این هدف کوچیکی به نظرشون امد وخواستن مادرشون که چندین وچندسال پدرشون اون رها کرد رو خوشبخت کنن وبراش خونه بخرن هرچی که پدرشون کم گذاشت رو جبران کنن.تازه شما تو یه شهر کوچیک.هستین واونا روستا زندگی میکردن.پس نداشتن لباس بهانه هست.مگه نمیگی الان دیگه خانوادت میگن برو خب اونا الان رهات کردن خودت میتونی خودت رو رها کنی.خودت عادت کردی به زندانی بودن واینها رو بهانه میکنی.
    سعی کن بذار دوبار همه مسخرت کنن تا انگیزه بشه برات.تو زندان موندی و فقط توهمات ذهنت رو مرور میکنی.ده سال بیرون نرفتی تو این ده سال اوضاع خیلی عوض شده.بجنب دختر تا دیرتر نشده.بالاخره از یه کاری شروع کن.

  4. 3 کاربر از پست مفید mlika2 تشکرکرده اند .

    Happy.girl.69 (یکشنبه 19 اسفند 97), باران-پاییزی (سه شنبه 21 اسفند 97)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 مرداد 98 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1396-6-04
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    4,103
    سطح
    40
    Points: 4,103, Level: 40
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger Second Class
    تشکرها
    244

    تشکرشده 259 در 139 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام باران پاییزی
    اسمتو خیلی دوست دارم.
    من بلدم نیستم مثل دوستان انقد خوب و تخصصی راهنمایی کنم ولی گفتم منم حرفامو بزنم.
    همچین میگی سی رو رد کردم انگار مثلا پنجاه رو داری رد میکنی، اصلا 50 هم باشه، نمیدونم چرا انقد عدد سن رو واسه خودمون بزرگ میکنیم، خودم هم خیلی وقتا این کارا میکنم که مثلا واای 28 سالم شد فلان کارو نکردم و .....
    برو اینستاگرام و پیج azajoon رو ببین.
    الان چهل سالشه.
    تو سن پایین ازدواج کرد و رفت سوئد، دو تا بچه هم به دنیا آورد، بعدش زبان سوئدی رو مسلط شد، بعدش درسای اونجا رو خوند، بعد رشته داروسازی قبول شد و الان جزو یکی از کاشفان داروی درمان آلزایمر هست.
    من اصلا عشق میکنم از این خانوم.
    هر موقع کم میارم حتما به پیجش سر میزنم، جزو معدود افرادی هست که چهار ساله فالوورش هستم و هیچوقت نخواستم آنفالو کنم.

    اصلا افتخاره که آدم تو سن 30 یه کارایی رو شروع کنه.
    وگرنه دانشگاه رفتن تو 18 سالگی و ........ رو که همه بلدن

    در کنار درس سعی کن حتما یه کاری پیدا کنی. خیلی خوبه...
    کتاب چهار اثر از فلورانس اسکاول شین هم اگه نخوندی حتما بخون، نسخه اینترنتیش هم هست و میتونی دانلود کنی.

  6. 2 کاربر از پست مفید Happy.girl.69 تشکرکرده اند .

    باران-پاییزی (سه شنبه 21 اسفند 97)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 اردیبهشت 98 [ 17:13]
    تاریخ عضویت
    1397-12-09
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    325
    سطح
    6
    Points: 325, Level: 6
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط زندگی خوب نمایش پست ها
    سلام به روی ماهت عزیزم
    باران جان ممنون که اومدی و ممنون که من و دوستای همدردی رو دوست خودت می دونی و می خوای به خودت کمک کنی.
    حالا که با هم دوست شدیم بذار منم از دردام دو تا بهت بگم خواهر بلکه سبک شدم :)
    البته من به خودم نمی گم افسرده!!! :)
    دیروز بابت توهماتم مبنی بر شرکت زدن رفته بودم یه جای با کلاس دفتر انتخاب کنم!!! به قول خواهرم ویو رو به دریا باشه لطفا :) حالا پولم ندارم!!! هیچ کارامم تموم نکرده ام!!!
    البته نمی خوام شرکت بزنم الان. داشتم به خودم امید به زندگی می دادم. مثلا تو بری بیمارستان بعد فکر کنی دکتری که ایشالا پزشکی قبول بشی:) ملت میگن دیوانه شده و توهم میزنه!!! اینا نشانه تنبلیه:)
    اونجا یه اتفاقی افتاد. یه دفتری بود مال یه آقایی که سال ۸۹ قرار بود با هم ازدواج کنیم. اون موقع یک ریال پول و قیافه نداشت!!! الان شده معاون و دو تا شرکت کار داره در زمینه ی مورد علاقه من کار می کنه. به هر حال خیلی ساله و تو تمام این سالها تلاش کرده و الان این جاست.
    خانواده ام نذاشتن که من باهاش ازدواج کنم. چون دانشجو بود.
    حالا خانواده ی منم پولدار نیستن و نبودن ولی دلشون نمیخواست دخترشون جای ناهار و شام نون و نوشابه بخوره!!! و لباس کهنه بپوشه... همین...
    از اون روز که نشد و من اون آقا رو از دست دادم دیگه ورق زندگیم برگشت.
    از یه دختر با هدف و تلاش تبدیل شدم به یک دیوانه تمام عیار!!!
    از ضریب هوشی و تمرکز بالا تبدیل شدم به کسی که بهش میگن گیج!!!
    حالا به شوخی یا جدی. چون برام مهم نبود زندگی. من این شده بودم.
    می دونی چیه باران یه روزی آدم تمام تلاشش رو میکنه که موفق باشه
    اما همین آدم اگه یه روزی با خودش چپ بیوفته خودآگاه و نا خودآگاه بلاهایی سر خودش میاره که نگو و نپرس. معلوم نیست چند سال طول بکشه که بشه این دشمنی رو رد کرد و به حال طبیعی برگشت اگه آدم خودشو ول کنه.
    مدام به خودت توهین می کنی.
    مدام خودتو سرزنش می کنی.
    مدام به عالم و آدم گیر میدی.
    مدام برای کاراهای اشتباهت دلیل و بهانه میاری.
    گیر میدی من افسرده ام یا حتما یه بیماری ای دارم.
    بی توجه میشی به ظاهر و غذات و نمیخوای مسئولیت بپذیری
    دنبال قرص و دوا می گردی چون نمی خوای و تاکید می کنم نمی خوای خودتو با این وضعیت ببینی و میخوای فرار کنی از خودت!!!
    میدونی چیه عزیزم
    من نه دیروز ناراحت شدم و نه خجالت کشیدم و نه اومدم خونه قایم شدم. نمی خوامم قایم بشم. زندگی من اینه!!!
    نه از اون آقا نه از خودم و نه از خانواده ام خجالت نمی کشم.
    سرم رو گرفتم بالا و گفتم مسئول این زندگی بی نظم و این که نتونستی کارات و تموم کنی و هنوز تو توهم شرکت زدن موندی و همه از تو جلو زدن اهمال کاری توهم و تنبلی خودت بوده زندگی خوب!!!
    من عاشق اون آقا نبودم و تمام ناراحتی های چند سال اخیرم فقط این بود که چرا حق انتخاب نداشتم تو کل زندگیم. بهانه ای برای کم آوردن و تنبلی. دیروز تو کنفرانس از این که فهمیدم موفقه خوشحال شدم و میخوام تلاشمو بکنم که به چیزی که می خوام برسم و برای خودمم زندگی خوب تری درست کنم. خوب تر از آنچه که الان هست.

    باران جان اگه دارم این اتفاق رو برات تعریف میکنم دلیلش اینه که بفهمی چیزایی که ازش خجالت میکشی برای همه هست و اتفاق میوفته. اما همه مثل تو فکر و رفتار نمی کنن.
    عزیزم
    این مشکل ذهن توئه که فکر میکنی دوستت که دکتر شده تو رو با این وضعیت ببینه مسخره ات می کنه!!!
    تو نه تو زندگی اونی نه رقیبشی و نه آزاری بهش رسوندی و نه حتی مهمی!!! تو یک انسان معمولی هستی و اون هم همین طور.
    سرت رو بالا بگیر. دکتر بودن وسیله ای برای رفع احساس کمبود ما نیست. مطمئن باش برای اون هم نیست. نیازی به تحقیر تو ندارن آدما.
    کفش نداری عزیزم بخر ولی خودتو عذاب نده!!!
    دکتر شدن یعنی درآمد بهتر داشتن از آنچه که الان هست
    دکتر شدن یعنی دوستای بیشتری داشتن از آنچه که الان هست
    دکتر شدن یعنی بیشتر کمک کردن به دیگران از آنچه که الان هست
    بهتر شدن از یک چیزی!!! یک داشته ای!!!

    دکتر یا مهندس یا معاون یا هر کسی با تحصیلات و کار و درآمد بهتر یعنی کسی که تلاش کرده تا صرفا و صرفا زندگی خودش رو بهتر کنه از زندگی دیروزش.
    ما تو وسط شهر و تو هوای آلوده هم نفس می کشیم اما برای هوای تمییز تر میریم کوه و دشت. نفسمون رو داخل شهر و در هوای آلوده حبس نمیکنیم وگرنه بدون شوخی از پا می افتیم و می میریم!!!
    مرگ و بیماری در انتظار کسی هست که قطار زندگی شو متوقف کنه!!!
    این که تو یک سال درس بخونی و دور از جامعه باشی خوبه ولی بیشتر از اون نه.
    افسردگی اضطراب خشم عصبانیت تنهایی و در نهایت بیماری چیزی هست که از متوقف کردن زندگی معمولی به دست میاریم.
    فرار نکن از آنچه هستی. آنچه داری و حقیقت زندگی توئه.
    پدر عصبانی رو بپذیر تا روی تو تاثیر نذاره وقتی خونه جدا نداری.
    باید هوای آلوده رو با ماسک فیلتر کنی نه این که تحملش کنی!!!
    تلاش کنی که حال و هوای بهتری برای خودت بسازی.
    انرژی روانی خودت رو با این فکرا هدر نده.
    به نظر میاد رقابت با دیگران برات انگیزه اس ولی در واقع مانع موفقیتت خواهد بود.
    برو درست رو بخون و این بهانه های لباس و کفش و افسردگی رو نیار تالار نیا اگه نمی ذاره که به برنامه ریزی درسیت برسی.
    موفق باشی.
    سلام عزیزم. قربونت عزیزم باعث افتخارمه با عزیزانی مثل شما هم صحبت شدم و افتخار دوستی دادین. چقدر حرفات رو دوس دارم. داستانت اصلا باورم نمیشه، نه که باور کردنی نیس، نه اتفاقا هست، اصلا تو بحر حرفات موندم یه ساعته دارم میخونمش و کلمه به کلمه ش رو میبلعم. من همیشه از این چیزایی که گفتم خجالت کشیدم و به خاطر همینایی که گفتم ده ساله خودمو چپوندم تو خونه. ینی من جای شما بودم تو اون لحظه که اون آقا رو دیدی اصلا واکنشم یه چیز دیگه میشد ینی خیلی خوشم اومد از واکنش شما. جالبه منی که میگم از لباس پاره خجالت میکشم یک بار تو زندگیم نشده کسی رو به خاطر لباس مسخره کنم یا دیدم بهش فرق کنه ولی حس میکردم دید بقیه نسبت بهم مهم بوده. آقا پس من تا همین چند ساعت پیش خیلی قاطی بودم که همچین فکرای پوچی داشتم. ینی قیافم بعد خوندن نوشته هات دیدنیه: دهن باز، چشا گرد، مات و مبهوت و تو کف :0
    وسط نوشتن هی برمیگردم نوشته هاتو میخونم و بقیه ش رو مینویسم! :)
    کاملا حرفاتو قبول دارم عزیزم. کاملا باهات موافقم. پدرمم قبول کردم حققیتش (حالا این عصبانیت یه چشمشه) ولی به هر حال هر از گاهی یه کاری میکنه نه با من که با بقیه و من ترس و لرز میره تو وجودم که الان یه بلایی سر این میاره یه بلایی سر اون میاره زبونم لال:(
    خب زندگی خوب جان از اونجایی که حرف زدن باهات کلی بهم انرژی داد و من یه جورایی مدیون شمام می خوام جبران کنم اینجوری: کی افسرده س؟! من که نیستم :). نمیدونم کی بود اینجا گفت افسردم میخوام قرص بخورم :) (تازه این اولشه ها - میخوام جواب دوستای عزیز رو بدم و برم سراغ درسم :))))))))))) یووهووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووو)
    یه دنیا ممتونتم.امیدوارم هرچه زودتر به آرزوهای خوب و قشنگت برسی

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط mlika2 نمایش پست ها
    سلام باران پاییزی جان.من ادمایی میشناسم وضعشون از شما بدتر وپدری که چندین سال حتی بالای سرشون نبود اما همون دخترا الان دکتر ومهندس و وکیل هستن.اونها هم نه کفشی داشتن ونه مانتویی ولی به خاطر نداشتن اینها خجالت نکشیدن که نرن بیرون وکسی مسخرشون کنه اونا به خاطر همون نداشته ها تلاش کردن تا بدست بیارن حتی از کارای کوچیک شروع کردن تا الان بهترین موقعیت رو دارن همه عالیترین رتبه های کاری رو دارن به خاطر اینکه میخواستن کفش ولباس تازه داشته باشن ولی بعد یه مدت این هدف کوچیکی به نظرشون امد وخواستن مادرشون که چندین وچندسال پدرشون اون رها کرد رو خوشبخت کنن وبراش خونه بخرن هرچی که پدرشون کم گذاشت رو جبران کنن.تازه شما تو یه شهر کوچیک.هستین واونا روستا زندگی میکردن.پس نداشتن لباس بهانه هست.مگه نمیگی الان دیگه خانوادت میگن برو خب اونا الان رهات کردن خودت میتونی خودت رو رها کنی.خودت عادت کردی به زندانی بودن واینها رو بهانه میکنی.
    سعی کن بذار دوبار همه مسخرت کنن تا انگیزه بشه برات.تو زندان موندی و فقط توهمات ذهنت رو مرور میکنی.ده سال بیرون نرفتی تو این ده سال اوضاع خیلی عوض شده.بجنب دختر تا دیرتر نشده.بالاخره از یه کاری شروع کن.
    سلام عزیزم. من کاملام متوجهم منظورتون چیه. میدونم کیا از چه شرایطی به کجا رسیدن. فقط یه چیزی بگم گفتنش برا خودم تلخه بعضی وقتا بودن کسی تو زندگی از نبودنش بهتر نیس. ینی ممکنه یکی انقدر بد و منفی باشه که زندگی همه رو مختل کنه. اینو میگم چون تجربه ش رو داشتم وگرنه 100 درصد با حرفاتون موافقم.
    خانوادمم میگن برو میدونن جایی ندارم برم البته واقعا نسبت به چند سال قبل الان رفتارشون 180 درجه بهتر شده و راضیم. با تمام حرفات موافقم زندگیم فقط شده نشخوار ذهنی. حتما یه کارایی رو شروع میکنم حتما

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Happy.girl.69 نمایش پست ها
    سلام باران پاییزی
    اسمتو خیلی دوست دارم.
    من بلدم نیستم مثل دوستان انقد خوب و تخصصی راهنمایی کنم ولی گفتم منم حرفامو بزنم.
    همچین میگی سی رو رد کردم انگار مثلا پنجاه رو داری رد میکنی، اصلا 50 هم باشه، نمیدونم چرا انقد عدد سن رو واسه خودمون بزرگ میکنیم، خودم هم خیلی وقتا این کارا میکنم که مثلا واای 28 سالم شد فلان کارو نکردم و .....
    برو اینستاگرام و پیج azajoon رو ببین.
    الان چهل سالشه.
    تو سن پایین ازدواج کرد و رفت سوئد، دو تا بچه هم به دنیا آورد، بعدش زبان سوئدی رو مسلط شد، بعدش درسای اونجا رو خوند، بعد رشته داروسازی قبول شد و الان جزو یکی از کاشفان داروی درمان آلزایمر هست.
    من اصلا عشق میکنم از این خانوم.
    هر موقع کم میارم حتما به پیجش سر میزنم، جزو معدود افرادی هست که چهار ساله فالوورش هستم و هیچوقت نخواستم آنفالو کنم.

    اصلا افتخاره که آدم تو سن 30 یه کارایی رو شروع کنه.
    وگرنه دانشگاه رفتن تو 18 سالگی و ........ رو که همه بلدن

    در کنار درس سعی کن حتما یه کاری پیدا کنی. خیلی خوبه...
    کتاب چهار اثر از فلورانس اسکاول شین هم اگه نخوندی حتما بخون، نسخه اینترنتیش هم هست و میتونی دانلود کنی.
    سلام. قربونت دوست خوبم. حرفای همه دوستانی که میان اینجا لطف میکنن باهام حرف میزنن به دلم میشینه حقیقتش. میدونی؟ این سنم برا خودم دغدغه نیس ولی بدبختیم اینه که خودم و میذارم جای بقیه و به جای اونا خودم و قضاوت میکنم! :/
    آره عزیزم تواین همه سال یه طرفه خواستم درس بخونم و کار تعطیل شد و خیلی بده یه ماه دیگه اولویت و میدم به کار اینجوری بی پول نمیشه زندگی کرد
    حتما کتابی که معرفی کردی رو میخونم :)

  8. 2 کاربر از پست مفید باران-پاییزی تشکرکرده اند .

    زندگی خوب (سه شنبه 21 اسفند 97)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-2-06
    نوشته ها
    339
    امتیاز
    15,253
    سطح
    79
    Points: 15,253, Level: 79
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    700

    تشکرشده 557 در 227 پست

    Rep Power
    70
    Array
    سلام
    من هم شرایطم مثل شما بودو تقریبا هست
    بااین تفاوت که شما کارشناسی هستید وبیکار
    من سال دیگه باید دفاع کنم تو مقطع ph.D وبیکارم .تازه مواد ازمایشگاهی بخاطر قیمت دلار چندبرابر شده خیلی بیشتر فشار بهم میاد
    فشار روحی که روی من هست خیلی بیشتر ازشماست
    خواهر وبرادرمم ازدواج کردن خیلی تنهام
    خواهرم هم صحبتم بود. داغون شدم
    ولی برای کمک کردن از صحبتام استفاده کن
    من حتی وقتی دانشگاه نمیرم اکثر روزها بخاطر پایان نامم خونه م
    اشپزی میکنم اروم میشم
    جاروبرقی
    خرید خونه
    ورزش میکنم برای اینکه اندامم بهتر بشه
    سرگرم کن خودتو هرکاری که دوس داری
    بهترین کاری که کردی امتحان دادن بر ارشده
    انقد درس خوندن سرگرمت میکنه معجزه کنندس بهت اعتماد بنفس میده
    شاید حتی برای پیدا کردن شغل خوب و موقعیت اجتماعی خوب بهت کمک کنه
    فقط باید صبر کنی همچی درست میشه
    ویرایش توسط zzzz : جمعه 24 اسفند 97 در ساعت 17:26

  10. کاربر روبرو از پست مفید zzzz تشکرکرده است .

    باران-پاییزی (جمعه 16 فروردین 98)

  11. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 اردیبهشت 98 [ 17:13]
    تاریخ عضویت
    1397-12-09
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    325
    سطح
    6
    Points: 325, Level: 6
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط zzzz نمایش پست ها
    سلام
    من هم شرایطم مثل شما بودو تقریبا هست
    بااین تفاوت که شما کارشناسی هستید وبیکار
    من سال دیگه باید دفاع کنم تو مقطع ph.D وبیکارم .تازه مواد ازمایشگاهی بخاطر قیمت دلار چندبرابر شده خیلی بیشتر فشار بهم میاد
    فشار روحی که روی من هست خیلی بیشتر ازشماست
    خواهر وبرادرمم ازدواج کردن خیلی تنهام
    خواهرم هم صحبتم بود. داغون شدم
    ولی برای کمک کردن از صحبتام استفاده کن
    من حتی وقتی دانشگاه نمیرم اکثر روزها بخاطر پایان نامم خونه م
    اشپزی میکنم اروم میشم
    جاروبرقی
    خرید خونه
    ورزش میکنم برای اینکه اندامم بهتر بشه
    سرگرم کن خودتو هرکاری که دوس داری
    بهترین کاری که کردی امتحان دادن بر ارشده
    انقد درس خوندن سرگرمت میکنه معجزه کنندس بهت اعتماد بنفس میده
    شاید حتی برای پیدا کردن شغل خوب و موقعیت اجتماعی خوب بهت کمک کنه
    فقط باید صبر کنی همچی درست میشه
    سلام دوست عزیز. خیلی متاسفم که مشکلاتی داری که منم تجربشون کردم واقعا دردناکن و سخت. امیدوارم دفات عالی بشه. منم سرگرم میشم با کارای خونه ولی تازگیا به زور بلند میشم از تخت خواب. چون برا ارشد میخوندم دیگه ولش کردم، یکم بهم امید میداد که الان دیگه اونم نیس.
    خیلی ازت ممنونم به خاطر امیدواری که بهم میدی

  12. کاربر روبرو از پست مفید باران-پاییزی تشکرکرده است .

    zzzz (جمعه 16 فروردین 98)

  13. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 دی 98 [ 01:40]
    تاریخ عضویت
    1397-10-27
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,295
    سطح
    19
    Points: 1,295, Level: 19
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 67 در 40 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام باران پاییزی عزیز، خواستم برم سر کارهایم که اتفاقی سایت رو چک کردم و مطلب شما را دیدم. من هم دوس داشتم چند نکته بگم خدمتتون.
    من این چند روزه موفق شدم سوالات و کامنت برخی دوستان را بخوانم. به دلیل علاقه ام به مطالعه و پیش زمینه ای که دارم مشکلات ناشی از عدم عزت نفس را تا حدی میشناسم. جالب است که بدون استثنا در همه کامنت های این دوستان مشکل نبود عزت نفس را مشاهده کردم. در خصوص شما هم به همین صورت. یک نشانه آن این است که راضی شدید از حق خودتون بخاطر برادرهایتان کوتاه بیاید تا جایی که لباس کهنه و پاره بپوشید. این مساله بنظر من ناشی از عدم عزت نفس است و نه همفکری و همدلی با خانواده (چراکه زیاده روی شده است). یکی از مهمترین نشانه های عدم عزت نفس این است که خودتان را لایق چیزهای خوب ندانید (صرف خواسته ذهنی بدون جرکت، قابل قبول نیست).
    اینکه خیلی ها از تربیت خانوادگی مناسبی بهره نبرده اند، چیز مسلمی است اما شما 30 ساله هستید و وقتش هست مسیر مناسبی را خودتان پیدا کنید. البته کار شما سخت تر است از کسی که از ابندا مسیر بهتری داشته است اما کار نشد نداره!!
    اینکه میگید مادرتون ناراحت شد که نمیخواید ارشد امتحان بدید نشون میده که به شما علاقه داره. البته در خصوص ادامه تحصیل بنظرم حتما دقت کنید. اگر به رشته خود علاقه شدیدی ندارید بنظرم کارهای بهتری نسبت به ادامه تحصیل وجود داره. در اخر اینکه میگید برای کنکور نمی توانید اماده شوید با اینکه در دوران تحصیل موفق بوده اید، بنظرم مهمترین علتش عدم تمرکز است. مطالعه بدون تمرکز مگر میشود؟!!

    به دنبال ساختن زندگی تون باشید، موفق باشید.

  14. کاربر روبرو از پست مفید Hamid22 تشکرکرده است .

    باران-پاییزی (جمعه 16 فروردین 98)

  15. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 اردیبهشت 98 [ 17:13]
    تاریخ عضویت
    1397-12-09
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    325
    سطح
    6
    Points: 325, Level: 6
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Hamid22 نمایش پست ها
    سلام باران پاییزی عزیز، خواستم برم سر کارهایم که اتفاقی سایت رو چک کردم و مطلب شما را دیدم. من هم دوس داشتم چند نکته بگم خدمتتون.
    من این چند روزه موفق شدم سوالات و کامنت برخی دوستان را بخوانم. به دلیل علاقه ام به مطالعه و پیش زمینه ای که دارم مشکلات ناشی از عدم عزت نفس را تا حدی میشناسم. جالب است که بدون استثنا در همه کامنت های این دوستان مشکل نبود عزت نفس را مشاهده کردم. در خصوص شما هم به همین صورت. یک نشانه آن این است که راضی شدید از حق خودتون بخاطر برادرهایتان کوتاه بیاید تا جایی که لباس کهنه و پاره بپوشید. این مساله بنظر من ناشی از عدم عزت نفس است و نه همفکری و همدلی با خانواده (چراکه زیاده روی شده است). یکی از مهمترین نشانه های عدم عزت نفس این است که خودتان را لایق چیزهای خوب ندانید (صرف خواسته ذهنی بدون جرکت، قابل قبول نیست).
    اینکه خیلی ها از تربیت خانوادگی مناسبی بهره نبرده اند، چیز مسلمی است اما شما 30 ساله هستید و وقتش هست مسیر مناسبی را خودتان پیدا کنید. البته کار شما سخت تر است از کسی که از ابندا مسیر بهتری داشته است اما کار نشد نداره!!
    اینکه میگید مادرتون ناراحت شد که نمیخواید ارشد امتحان بدید نشون میده که به شما علاقه داره. البته در خصوص ادامه تحصیل بنظرم حتما دقت کنید. اگر به رشته خود علاقه شدیدی ندارید بنظرم کارهای بهتری نسبت به ادامه تحصیل وجود داره. در اخر اینکه میگید برای کنکور نمی توانید اماده شوید با اینکه در دوران تحصیل موفق بوده اید، بنظرم مهمترین علتش عدم تمرکز است. مطالعه بدون تمرکز مگر میشود؟!!

    به دنبال ساختن زندگی تون باشید، موفق باشید.
    سلام دوست عزیز. ممونم به خاطر نوشته به حقتون. این عزت نفس ندارم کاملا باهاتون موافقم. ببینید البته اینکه من از حقم گذشتم دلایل زیادی داره. یکی اینکه خب خانواده مخصوصا اوایل روالش این بود که دختر در اولیت اول نیس. یکیش این بود که خب من برای برادرای برگتر از حقم گذشتم به قول شما اما خب برای کوچیکترا من یه جورایی مادری کردم براشون. خواسته قلبیم بوده. گفتم من نپوشم اینا بپوشن، من نخورم اینا بخورن. چرا؟ چون خودم که به سن اونا بودم میدونستم نخوردن و نپوشیدن ینی چی و چقدر دردناکه.
    راجع به مادرم هم باز درست فرمودید برعکس گذشته که بر خلاف شغل و تحصیلاتشون ناآگاه بودن الان صمیمانه من و دوس داره به نوعی. و من مدیون ایشون هستم چون خیلی هوام و دارن.
    راجع به تحصیل هم بگم خدا میدونه چقدر دوس دارم ادامه تحصیل بدم ولی وقتی فشار رو من آورد، وقتی من تمرکز نداشتم و وقتی از لحاظ عصبی گرفتارم کرد دیگه ولش گرفتم فعلا. و باز درست فرمودید من اصلا تمرکز ندارم و با روانشناس که مکاتبه کردم گفتن عدم تمرکز نشونه اضطراب و استرسه و مادامی که تمرکز ندارم درس خوندن بی فایده س. همین حرف شما رو گفتن.
    قعلا میخوام دنبال کار بگردم ببینم چی میشه. ممنونم برا وقتی که گذاشتین

  16. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 دی 98 [ 01:40]
    تاریخ عضویت
    1397-10-27
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,295
    سطح
    19
    Points: 1,295, Level: 19
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 67 در 40 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط باران-پاییزی نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز. ممونم به خاطر نوشته به حقتون. این عزت نفس ندارم کاملا باهاتون موافقم. ببینید البته اینکه من از حقم گذشتم دلایل زیادی داره. یکی اینکه خب خانواده مخصوصا اوایل روالش این بود که دختر در اولیت اول نیس. یکیش این بود که خب من برای برادرای برگتر از حقم گذشتم به قول شما اما خب برای کوچیکترا من یه جورایی مادری کردم براشون. خواسته قلبیم بوده. گفتم من نپوشم اینا بپوشن، من نخورم اینا بخورن. چرا؟ چون خودم که به سن اونا بودم میدونستم نخوردن و نپوشیدن ینی چی و چقدر دردناکه.
    راجع به مادرم هم باز درست فرمودید برعکس گذشته که بر خلاف شغل و تحصیلاتشون ناآگاه بودن الان صمیمانه من و دوس داره به نوعی. و من مدیون ایشون هستم چون خیلی هوام و دارن.
    راجع به تحصیل هم بگم خدا میدونه چقدر دوس دارم ادامه تحصیل بدم ولی وقتی فشار رو من آورد، وقتی من تمرکز نداشتم و وقتی از لحاظ عصبی گرفتارم کرد دیگه ولش گرفتم فعلا. و باز درست فرمودید من اصلا تمرکز ندارم و با روانشناس که مکاتبه کردم گفتن عدم تمرکز نشونه اضطراب و استرسه و مادامی که تمرکز ندارم درس خوندن بی فایده س. همین حرف شما رو گفتن.
    قعلا میخوام دنبال کار بگردم ببینم چی میشه. ممنونم برا وقتی که گذاشتین
    سلام. پس مشخص شد اوضاع به اون بدی هایی که موقع زدن تاپیک حسش میکردید نبود. صادقانه بخوام بگم اینکه این همه از خودگذشتگی کردید بنظرم میرسه یه بهانه هست برای کمبود نفس. از خودگذشتگی خوب هست اما آسیب به خودتون زدن خوب نیست. ضمن اینکه باید ببینید از ته دلتون راضی بودید به این همه بخشش یا نه. اگر رضایت نسبی داشتید یعنی باز همون که گفتم.
    در خصوص تحصیل من خیلی مشاوره تحصیلی دادم، الان چند سال هست تقریبا به ندرت به کسی میگم ادامه تحصیل بده. اکثر افراد تصور خامی از ادامه تحصیل دارند و حق هم دارند چون جامعه اینطوری القا کرده اما وقتی فارغ التحصیل می شوند میبینید چیز خاصی در برابر آن همه فشار کسب نکرده اند. ادامه تحصیل برای کسی خوب است که علاوه بر اشتیاق فراوان، حوصله زیادی برای فعالیت های تحقیقی داشته باشد. ترجیحا قدری هم از دانش یسانس خود بهره برده باشد.
    حالا که مشکلات رو فهمیدید چی هست، خیلی راحت تر میتونید اونها رو حل کنید. بشینید 20-30 تا سوال مهم روی برگه بنویسید (هر سوال یک برگ) و چند روز رو برای جواب دهی به اونها اختصاص بدید. سوالاتی مثل:
    1- چه زمانی حالم خراب میشه؟ چی باعثش شده؟
    2- چه زمانی حالم خوبه؟ چی باعثش شده؟
    3- هدفم چی هست؟
    4- زندگی ایده آل (با رویکرد واقعبینانه اما توام با قدری بلند پروازی) چی هست؟
    ...


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.