سلام به همه ی دوستان
من وقتی که 22 ساله بودم دلبسته ی آقایی شدم که به خاطر شرایط کاریش 6 ماه یه بارم نمیتونستم ببینمش.مسائلی که پیش اومد رابطه مونو کشدار کرد و مادر من در جریان بودو بهم گوشزد میکرد که زودتر رسمیش کنم.اما اصرار من مساوی بود با هزار و یک بهانه که هنوز شرایطش جور نشده.اون آقا طوری وانمود میکرد که انگار خونواده ی ایشون هم در جریانن و مخالفتی ندارن.بعد از تقریبا 2 سال و از دست دادن کلی موقعیت خوب برای من،بنا شد که مادرشونو بیارن که ببینه منو.منم بی خبر از همه جا بهش گفتم باشه.پدر و مادر من هر دو از سطوح بالای اجتماعی بودن.اما خانواده ی ایشون توی این زمینه با ما اختلاف فاحش داشتن و من ندیدم این تضادو تفاوت فرهنگ ها رو.خلاصه مادرش بهم زنگ زد،حتی حاضر نشده بود که منو ببینه ثانیه ای.پشت تلفن حرفایی بهم زد که الان،بعد این همه مدت که به یادش میفتم دردشو احساس میکنم.:(آقای عاشق بر خلاف گفته هاش به مادرش نگفته بود.این تفاوت فرهنگ منو پیشش خیلی کوچیک کرد.دیگه هیچ تماسیوجواب ندادم.هزار بار زنگ زد.اون موقع ها دوست داشتم که کاش حداقل برادری داشتم که میتونست بره و دعواش کنه؛بهش بگه که چرا 2سال زندگی خواهرمو نابود کردی.یه بار که زنگ زد گوشیو دادم به مادرم.اینکه چی بینشون گذشتو من نمیدونم.فقط مادرم اومدو گفت که گفته
مادرم دوست داره خودش برام زن انتخاب کنه.و دیگه تموم.
مدت زیادی گذشت تا بتونم کسی دیگه روبپذیرم.این آقا خونواده ش کاملا در جریان بودن.بنا شد که اگه به تفاهم رسیدیم بعد 2 ماه بیان خواستگاری رسمی.پدرم و همسر خواهرم میشناختنش.اونم که اواسط آشنایی فیلش یاد هندوستان کرد و رفت سراغ عشق قبلیش.باورتون میشه فقط با 1 اس ام اس گفت به درد هم نمی خوریم.حتی زنگ هم نزد!!!!
اگه همون اول میومد خواستگاری رسمی و خودم باهاش صحبت نمی کردم,ابهت پدر و تعهد رابطه ی شکل گرفته بهش اجازه نمیداد که هرطوری که دلش میخواد باهام رفتار کنه.توی این 2مورد به من توهین شد,ندیده گرفته شدم,اذیت شدم.
از اون به بعد تصمیم گرفتم که تا قبل از دیدار کسی با پدر و مادرم,حتی کلامی حرف نزنم.تصمیم گرفتم که مطمئن شم به متعهد بودنش بعد.کسایی که به ما معرفی میشن معمولا دورن از فرهنگ منو خونواده م.خانواده های تجملاتی که فقط یه سری چیزای خاص چشمشونو میگیره.خانومایی که چیدمان خونه مون از تحصیلات من براشون مهم تره.باورتون میشه یه بار که یه خانوم و دخترشون برا خواستگاری دست خالی اومدن خونه مون؟حتی یه جعبه ی کوچیک شیرینی هم نگرفته بودن.میخواستن که اگه نپسندیدن دیگه پول خرج نکنن.و به ادعای خودشون خیلی هم پولدار بودن.
مشکل اصلی من دخیل نبودن آقایون توی این زمینه س.من خسته شدم از اینکه قلبو احساسم بازیچه بشه.خسته شدم که هرکی هر جور دلش میخواد رفتار کنه باهام.
چشم سارا جون
.سعی میکنم که حساس نشم و فقط توی گردونه ی امتیاز دهیم نمره شونو کم بدم
آقای تهمتن اگه خواستگاری سنتی روی اصول خودش باشه خیلیم خوبه.رفتار مادر آقا داماد خیلی خیلی مهمه.اینکه نگاهش,حرف زدنش خریدارانه نباشه.من وقتی احساس راحتی می کنم که 1)مادر اون آقا برخوردش مناسب باشه 2)خود آقا داماد توی مراسم باشه به چشمای پدرم نگاه کنه که منو به یه اعتماد نسبی برسونه که نمیشکونه دلمو.شما میتونین به مادرتون تاکید کنید که اولا به سراغ کسی برن که اصول هم کفو بودن با شما رو داشته باشن و در ثانی رفتار دوستانه و مناسبی باهاشون داشته باشن.مطمئن باشین که ناراحت نمیشن اینجوری
دعا کنین که بتونم خودمو از شر این ایده های متناقض راحت کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)