به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 18 , از مجموع 18
  1. #11
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:07]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,165
    امتیاز
    90,542
    سطح
    100
    Points: 90,542, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,833

    تشکرشده 6,808 در 2,382 پست

    Rep Power
    0
    Array


    سلام


    من بعضی موقع ها که از چیزی ناراحت می شم یا دلهره دارم

    سعی می کنم اونو تو کاغذ بنویسم

    بعد که نوشتم - بهتر می شدم !

    راز آرامش اینه که ، به قلمرو ذهنت بری - و در آنجا به ماجراجویی بپردازی

    البته ماجراجویی شاد !

    ( پاک کردن بعضی ا ز چیزها - بیلد کردن چیزهای خوب )


    +

    ورزش کردن

    +

    دکتر رفتن ، اگر لازم شد



    موفق باشی.






    ویرایش توسط باغبان : جمعه 26 تیر 94 در ساعت 13:55

  2. 3 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    :)لبخند (شنبه 27 تیر 94), من می دونم (جمعه 26 تیر 94), افسونگر (جمعه 26 تیر 94)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1394-2-25
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    9,870
    سطح
    66
    Points: 9,870, Level: 66
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 180
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    713

    تشکرشده 351 در 126 پست

    حالت من
    Bitafavot
    Rep Power
    42
    Array
    سلام بر دوستان خوبم...
    اول عید رو به همتون تبریک می گم
    با محدودیت سه پست مواجهم وگرنه با جزییات بیشتر توضیح می دادم...

    آقای محمدرضا از پست مفیدتون تشکر می کنم. مخصوصا معرفی تاپیک خطاهای شناختی...خیلی از بندهاش رو در وجودم کشف کردم و این اکتشاف منو بسیار خوشحال کرد. حالا می تونم بفهمم مشکل من حدودا چه ابعادی داره و تا کجاها پیشرفته....این برای من خیلی مهمه.....روش کاغذ و قلم رو هنوز انجام ندادم...حتما انجامش می دم....
    خانم لبخند ،من می دونم و محیا ناز.....از شما هم متشکرم..گاهی واقعا احساس می کنم با هیچ قدرت ذهنی نمی تونم با خودم مبارزه کنم ....
    در مورد بیماریها هر نوعش رو بگید من دارم کلا میکسه در میکسه.....سوتی ام ندادید.....
    آقای باغبان گرامی...
    هر آن تونستید بهترین پیشنهاد ممکنه رو دادید..از این همه زمانی که گذاشتید بسیار متشکرم..
    من خیلی سعی می کنم با اندیشه های مثبت روحیه ام را در آن زمان استرسزا کنترل و مهار کنم اما گاهی ذهن و فکر قدرت کافی رو برای غلبه بر الگوی نگرانی رو نداره...هر چه تلاش می کنم با افکار مثبتم به جنگ باهاشون برم آخرش هم مغلوب برمی گردم.....فقط تنها چیزی که این مواقع کمکم می کنه ذکر لاحول و لا قوه الا بالله......آرومم میکنه ولی با این ایمان ضعیف چند دقیقه ای بیش طول نمیکشه......دلواپسیهام کمتر میشه ولی از بین نمیره.....

    شما از درسام پرسیدید....اگر بدونید این ترسهای من چقدر تو این یکساله باعث ناکامی من بوده:
    2) ترس از تهمت....من حتما تاپیکی با این موضوع و تمام جزییاتش باز خواهم کرد...
    من حدود 4 سال پیش سرکار میرفتم ...در عرض یکماهه خیلی پیشرفت کردم تا حدودی که قرار شد مدیریت یه بخش کوچک به من واگذار بشه....این برای برخی ها اصلا خوش آیند نبود...
    و تلاشهاشون برای نابودی من شروع شد....از یه طرف دیگه بدلیل زیبایی من-واقعا دوست ندارم در موردش صحبت کنم ولی نمی تونم کتمانش کنم- خیلی از پسرهای مجرد پاشون به اتاق ما باز شد و جریانات خواسگاری و ..... این مورد هم برای برخی ها اصلا خوش آیند نبود و خلاصه بعد از چند ماه تلاشهای مختلف سعی کردن با تهمت!!!! کلا منو حذف کنند. این موضوع خیلی برام سنگین تموم شد...البته خدا جزاشونو داد ولی این فکر که هر لحظه می تونم در مظن تهمت باشم درونم وجود داره....
    بطوریکه سال گذشته یکی از اساتید مجردمون به من خیلی ابراز علاقه می کرد ولی من به دلیل ترس از تهمت همیشه برخورد خیلی بدی داشتم و بی توجهی می کردم.خوب جلوی دیگر اساتید بود و من فکر می کردم اونها می تونن فکرای عجیب بکنن.....گاهی حتی از سلام کردن هم وحشت داشتم.....کلا به دلیل همین ترس متواری بودم....تا اینکه خواستم جراتنمندانه رفتار کنم و عادی!!!اما ایشون جواب سلام ها مو نمی داد و رفتارش دقیقا مثل رفتارهای خودم شده بود.خوب بازخورد رفتارهام بود.....من خیلی ناراحت بودم..از خودم و رفتارهام.....و اینکه چگونه تمام این برخوردهای ناجور رو توجیه کنم.یکی دیگه از علتهای افت تحصیلیم هم همین موضوع بود...حالا هفته گذشته متوجه شدم با یکی از همکلاسیهام عقد کرده...وقتی این خبر رو شنیدم دنیا رو سرم خراب شد....احساس پوچی شدید کردم.....احساس خیلی بد..این هم شکست احساسی منه....

    یکسری مشکلات دیگر هم هست که راستش ترس دارم شناخته بشم...وگرنه بیان می کردم.....
    با ورزش خیلی موافقم....ولی به دلیل تصادفی که سال گذشته داشتم نمی تونم خیلی تحرک داشته باشم....
    ویرایش توسط مسافر زمان : دوشنبه 29 تیر 94 در ساعت 21:38 دلیل: ویرایش موردی که نویسنده درخواست کرده بود

  4. 2 کاربر از پست مفید افسونگر تشکرکرده اند .

    :)لبخند (شنبه 27 تیر 94), باغبان (جمعه 26 تیر 94)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 مرداد 94 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1394-3-15
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    205

    تشکرشده 184 در 75 پست

    Rep Power
    0
    Array
    افسونگر عزیز، من دوباره از صحبت های شما برداشتم این بود که انگار دارید برای استادتون درس میخونید !!! همین باعث اضطراب چند برایری شما میشه. علت درس خوندن پیشرفت
    تحصیلی خودتونه بهبود زندگی شخصی خودتون. به سنتون نگاه کنید. تو این سن و این فکرا!!!

    علت اینکه دچار افت تحصیلی شدید مشخصه. افرادی که همیشه تو زندگی شون خودشون رو قبول ندارن خودشون رو دوست ندارند یه سری عملکردای مشخصی دارند .همه همین طورن.

    من دوست ندارم شما به وضعیتتون به چشم بیمار نگاه کنید. فقط مسئله ای که شما دارید اینه که خودتون رو در عمق وجودتون قبول ندارید همین. در واقع گرفتارید.

    درمان دارویی لازمه چون بسیار کمک کننده است.

    شما برای ازدواج خودتون رو قبول نداشتید چون متاسفانه خودتون چنین لیاقتی تو خودتون نمی دیدید. شما برای درس خوندن دنبال راضی کردن دیگران و جلو دادن در نظر دیگران بودید

    نه موفقیت و خوبی خودتون.

    شاگرد اول بودن برای شما برابر با کل ارزشتونه و حالا که نیست احساس بسیار بدی تجربه می کنید.احساسی مثل خطر تهدید وجودتون.

    من ار بقیه ی زندگی تون بی خبرم خودتون باید فکر کنید که دارید چه میکنید.

    بنابراین مسئله ی اصلی باز هم دوست نداشتن خودتون و تلاش مدام برای راضی نگه داشتن دیگران از خودتونه. یک اضطراب بسیار زیاد ناشی از دوست نداشتن خودتون دارید تحمل میکنید.

    این رو حل کنید زندگی روی خوش و زیبا شو بهتون نشون خواهد داد.

    توجه کنید که دانشجوهای دیگه هم توانایی درس خوندن بسیار زیادی دارند و اتفاقا باهوش هم هستند اما در عین حال که نمیخونن هیچ نوع اضطرابی هم تحمل نمیکنن که استادم در مورد

    من چه فکر میکنه و ناراحته.

    خب شما چرا این همه خودتون رو عذاب میدید به قدری که فکر میکنید حالا که گند زدم و استادم از من راضی نیست دیگه چه ارزشی داره مقاله هامو بنویسم؟

    علت دقیق افت تحصیلی شما همین پاسخ والد درونتونه به شما که تو هیچ وقت نمیتونی موفق باشی اگه منو راضی نگه نداری و بعد این پاسخ رو به همگان فرافکنی میکنید.

    این تفکر فلج کننده رو از ذهنتون پاک کنید. به کمک یک روانشناس خوب و مدتی وقت گذاشتن برای خودتون خود واقعی تون رو با خود خیالی و آرمانی تون جدا کنید و باور کنید شما خوبید و

    هیچ لزومی به هیچ ترسی نیست.

    حدس من در مورد کودکی شما اینه که مسئول تربیت خواهرتون که از شما کوچکتره بودید و همین مسئول بودن و تلاش با تمام وجود برای جلب توجه پدر و مادر برای اینکه شما رو بیشتر از

    خواهرتون دوست بدارند و شکست های تلخ در این راه به شما آموخته که نمیتونی و اینکه به هیچ عنوان پدر و مادر از شما ناراحت نباشن مبادا دیگه شما رو نخوان با شما چنین کرده که الان

    پر از رنج باشید.

    این رو باید بدونید حتی اگه کل عمرتون رو تلاش کنید باز هم نمیتونید دیگران رو راضی نگه دارید. پس دنبال درمان باشید با کمک روانشناس برتی تغییر تفکرتون.

  6. کاربر روبرو از پست مفید :)لبخند تشکرکرده است .

    افسونگر (شنبه 27 تیر 94)

  7. #14
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:07]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,165
    امتیاز
    90,542
    سطح
    100
    Points: 90,542, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,833

    تشکرشده 6,808 در 2,382 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سلام


    عید بر شما مبارک

    ممنون.


    .............................................


    ترس ها تو مُخ ما هستند – بنده خداها ، جایی برای در رفتن ندارند.
    پس همان جا می مانند
    باید یه جوری بندازیمشون بیرون
    یکی از اون راه ها ، نوشتن هست.

    وقتی ترس هایمان را روی کاغذ بیاوریم – دلهره یمان کم میشود.

    وقتی دلهره کم شود – یعنی قدرت ترس کم میشه – وقتی قدرت ترس کم شود با تلقین راحت آنها را از بین می بریم. + ........

    نوشتن ترس ها + تلقین مثبت + شبیه سازی ذهنی+ دارو ( اگر لازم شد )..... == آزادی


    در نوشتن باید چند تا کار را انجام دهیم :


    ( اول شکایت کنیم – بعد علت ترس را بنویسیم – سپس مثبت آن را بنویسیم - تصویری سازی - اقدام )

    البته باید دل حرف بزنه !
    ....................................


    مثلا ترس رفتن در جامعه : ( یه شخصیت خیالی )


    طرف باید یه کاغذ و قلم بر داره و بنویسه :

    مرحله 1 ) از این کار بیزارم – من از جمعیت بدم می یاد – برم تو خیابون که چی - برم دانشگاه که چی......
    این شخص باید هر چی می تونه دلش را خالی کنه....امکان داره چند صفحه یا چند کتاب بشه !

    مرحله 2 ) می ترسم جامعه منو قبول نکنه – می ترسم مردم منو مسخره کنند – می ترسم – خب چی کار کنم - .......
    در این جا ذهن درگیر سئوالات میشه و .....

    مرحله 3 ) این همه تو خیابون هستند – این همه می رنند دانشگاه – من چی از اینها کم تر دارم - می خوام برم تو جامعه – هیچ اتفاقی هم نمی افتاده – اگر اون تونسته – منم می تونم – من چی از اون کم دارم.....
    · در این جا ترس قدرتش کم میشه


    حالا با تلقینات مثبت :
    من شاد هستن – من زیبا هستم – من موفق هستم – خدا منو دوست داره – مردم منو دوست دارنند و .....
    ترس کم رنگ تر می شود.


    · مرحله بعد شبیه سازی ذهنی ست :
    طرف باید چشماش رو ببنده – سپس در ذهن در جامعه با مردم قدم بزنه – حرف بزنه – سلام بده و .....( خیلی مهمه )


    حالا بریم سراغ nlp

    حالا باید افکار منفی را پاک کنه و افکار مثبت بیلد کنه .
    با تلقین.


    · مرحله بعد اقدام هست که باید در جامعه انجام بده .خود مرجع .
    .................................................. ..................................


    کارهای بالا کار روانشناسه

    امکان داره امکان داره نیاز به تجویز دارو هم باشه برای کاهش اضطراب و ....برای آن شخص ..
    این کار روانپزشکان هست .



    اگر دو مرحله با هم ترکیب بشه( روانشناس + روانپزشک ) + توکل به خداوند + اقدام عملی + خواستن خودش = موفقعیت


    چیزی که خیلی مهمه مدیریت ذهن هست
    اگر ارباب ذهنمان باشیم دیگه آزادیم.
    با تمرین می تونیم


    مثلا اکر شخصی به ما بی احترامی کرد
    خودمان را تصور کنیم که داره خودمان را می بینه با آن شخص !
    حالا باید به وقایع نگاه کنه .
    می بینه که ما در بُعد روح زیباتر هستیم.
    بعد می بینه که سکوت – بهترین پاسخ هست .
    یا شاید خندیدن !
    .................................................. ................................


    اون تصادفی که شما کردید ، را به خودتان تلقین نکنید ( ممنون )

    خِیر بدونید.

    برنامه ریزی کنید سال بعد این موقع برید کوه – و در کوه بدوید !.

    البته اگر بخوای فردا هم میتونی!

    ترس از تهمت و نگاه بد دیگران را با شیوه مثال بالا می تونی از بین ببری
    ( از بُعد روح به دیگران نگاه کنیم – نه جسم – چون ما انسانها فراتر از جسم هستیم )


    چیزی که خیلی مهمه ، ما زنده هستیم برای اینکه خودمان باشیم
    برای اینکه زندگی کنیم – شاد باشیم – دیگران را شاد کنیم –و ....
    و باید تمام تلاشمان را بکنیم که به این مهم برسیم.


    بریم پیش روانشانس یا روانپزشک
    ورزش کنیم
    کتاب بخونیم
    یا .....
    هر کاری لازمه باید انجام بدیم
    تا خودمان باشیم.


    خانم خوب و موفقی هستی
    و به نظرم ، زندگی زیبایی را پیش رو داری
    قدر خودت را بدان
    مراقب باش.


    .................................................. ...




    لای لای لای لای.....لای لای لای ...

    لای لای لای لای.....لای لای لای ...

    لای لای لای لای.....لای لای لای ...


    دنیا اگه ، تاریک شد !
    دستای فانوسو بگیر
    ( خدا – نزدیکان- دوستان همدردی - روانپزشک – روانشناس – ورزش - درس خوندن و مطالعه و ...............)

    با آنها برو با آنها برو
    چیزی نمونده از مسیر.



    سرما و سوز برف رو
    آهسته پشت سر بزار
    امروز وقت خواب نیست
    ما باهمیم ...باهمیم.


    لای لای لای لای.....لای لای لای



    موفق باشی .





    ویرایش توسط باغبان : شنبه 27 تیر 94 در ساعت 15:04

  8. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    افسونگر (شنبه 27 تیر 94)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم برا منم پیش اومده شما چون هی اهمیت دادی بیشتر شده و فکر میکنی دیگه توان مثبت فکر کردن رو نداری برای اینکه خلاص بشی باید اعتمادت رو به خدا زیاد کنی یعنیهمونطور که خدا تو قران میگه بدون اجازه خدا حتی یه برگ از درخت نمی افته سعی کن هروز یه صفحه معنی قران رو بخونی و اونوقت هست که میبنی چقدر تغییییییییر میکنی وراحتتتتتتتتتتت میششششششششی تنها راهش همینه الا بذکرالله تطمین القلوب

  10. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    افسونگر (دوشنبه 29 تیر 94), باغبان (یکشنبه 28 تیر 94)

  11. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم برا من هم پیش اومده درکت میکنم ولی شما چون بیش از حد بهش اهمیت دادی بیشتر درگیرش شدی برای اینکه کاملا ازش خلاص شی باید باید بدونی که خدا تو قران میگه یه برگ درخت هم بدون اذن خدا از درخت نمی افته اگه هرروز فقط یه صفحه معنی قران بتونی بخونی از همه این کاووسها ظرف چند روز برا همیشه راحت میشی امتحان کن الا بذکرالل تطمین القلوب

  12. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    افسونگر (دوشنبه 29 تیر 94), باغبان (دوشنبه 29 تیر 94)

  13. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1394-2-25
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    9,870
    سطح
    66
    Points: 9,870, Level: 66
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 180
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    713

    تشکرشده 351 در 126 پست

    حالت من
    Bitafavot
    Rep Power
    42
    Array
    لیبخند عزیز....بله من خودم رو قبول ندارم.....اما متاسفانه خودی که در حال هست..من در سالهای پیش خیلی موفق و جسور و سرزنده بودم......حتی به خودم گفتن که تو الگویی....
    اما به خاطر یکسری اتفاقات و تغییر نگرش باعث شد که خیلی افول کنم.....انگیزه ام رو از دست دادم و تا حدودی سرخورده شدم...از آنجا روحیه ام ضعیف و لطمه پذیر شد..بارها خودم رو پیدا کردم و تعادلم را بدست آوردم ولی همان قسمت لطمه پذیر مثل پاشنه آشیل منو نابود می کرد.....فرایند ترمیم و نابود منو خسته کرده.....برای خودم هم خیلی جالبه..فاکتورهای موفقیت زیادی را در خودم می بینم(وقتی می نویسم) اما از درون هیچ حسی نسبت بهش ندارم و بی تفاوتم و نمی تونم ازش استفاده کنم
    با این سن بالا
    باغبان گرامی..
    از لطفتون ممنونم...
    خیلی از جملات شما مخصوصا تلقینات مثبت، انگیزه ام رو ریفریش کرد...
    اما نمی تونم بنویسم....چون موقع نوشتن، خیلی از ترسهایی که فراموش کردم جلوی چشمم میاد...دوباره گرفتارش می شم....
    وقتی حجم وسیعش رو می بینم مثل یک کوه سنگی سخت روبرو میشم....برای مثبت انگاریشون هیچ ابزاری به نظرم نمیاد و همشون در یک خط خلاصه میشن.....این منو بیشتر می ترسونه....
    مشکل بزرگ من ایمانمه...ستاره زیبا ،شما و .....خیلی ها اشاره به توکل به خدا کردید....من تازگی ها خیلی فلسفه بافی ها در مورد مقدرات خدا کردم که جوابی براش ندارم و نمی تونم به صورت عمومی مطرحش کنم......من خیلی ایمانم ضعیفه ......اسم حکمت خدا هم برای من ترسناکه....اسم تقدیر برام وحشتناکه.....هرچند می دونم تقدیر قابل تغییره و با دعا می تونیم تقدیر محکم شده هم تغییر بدیم ولی قوت این سخنان در ذهن من قدرتی ایجاد نمی کنه....
    برای خودم خیلی عجیبه با این که اطرافیان من همه خانواده های خوب و خوشبختی هستن و تا اینجا که من فکر می کنم هیچ اتفاق بدی در موردشون رخ نداده..چرا من اینگونه شدم؟

    سوالات زیادی از تفکراتم نسبت به خدا دارم.....اندیشه های پیچیده ای که منو بیشتر سردر گم می کنه.....
    وای..هر چی بیشتر می نویسم بیشتر قاطی می کنم...

  14. کاربر روبرو از پست مفید افسونگر تشکرکرده است .

    باغبان (دوشنبه 29 تیر 94)

  15. #18
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:07]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,165
    امتیاز
    90,542
    سطح
    100
    Points: 90,542, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,833

    تشکرشده 6,808 در 2,382 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سلام

    ممنون.


    این جمعه برو کوه .

    جای ما هم شاد باش.


    مراقب باش


    موفق باشی.




  16. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    افسونگر (دوشنبه 29 تیر 94)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.