به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 27
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام.
    ممنون از همتون.
    خب من تازه اومدم سر زدم.دانشگاه بودم.

    نمیدونم خرابش کردم یا نه.
    بهش گفتم :باید تکلیف من مشخص بشه.
    من کاری به خونه بابات ندارم.من میخوام برم سر زندگیم.حالا تو میخوای واسم خونه اجاره کن.میخوای پولی که واسه ماشین گذاشتی کنارو بده واسه خونه...
    خلاصه هر کار که میخوای بکن.واسم مهم نیست.
    فقط باید تا اخر تابستون جمعش کنی.ببین میتونی یا نه.
    اونم گفت: باشه.من خودم حلش میکینم.اونجا مال بابامه.دلشم نخواد نمیده بهم.من خودم یه کاریش میکینم.

    این یعنی چی؟؟
    چیکار کنم فرشته مهربان؟
    من نمیخوام مستاجر شم!!! نمیتونم.فک نمیکردم قبول کنه.
    باباش بهمون قول داده بود.به همبن راحتی تموم شد؟؟
    من نمیخوام به این رحتی کوتاه بیام.


    کاشکی زودتر اومده بودم خونه پیش تاپیکم.اه.
    کمکم کنید.
    بگم بهش حرفمو پس میگیرم.اینطوری نمیشه که به این راحتی بزنین زیر حرفتون؟؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید الهام20 تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 13 اسفند 92)

  3. #12
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بانو الهام

    هیچی نگو هیچی.شب خونه بابات اومد کاملا براش توضیح بده نوشته های بانو فرشته مهربان رو خوب.الان روی کاغذ بنویس اومد براش برو پیشش بخون بگو اومدم پیشتون مشورت بگیرم و باهاتون حرف بزنم.بابات هستش غریبه نیستش که هرچی فرشته مهرابن گفتش انتقال بده به پدرت.بهش بگو خودش زنگ بزنه بگه بیان قرار بزاره تا تکلیف رو کامل مشخص کنن.هرکاری گفتن رو انجام بده وگرنه نتیجش میشه همونی که خط آخر نوشتن.

    منم برم دیرم شد دوستان شب خوش
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  4. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92), الهام20 (سه شنبه 13 اسفند 92)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    بابام نیستش.
    رفته چین.
    تا یه هفته دیگه م نمیاد.
    ای خدااا

    - - - Updated - - -

    اصن منم مثه خودش دبه میکنم.
    میگم حالا من یه چیز گفتم.تو چرا جدی گرفتیش؟؟؟منم مثه تو که میگی از دهنم افتاده فلان حرف.از دهنم افتاد

  6. #14
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    عزیزم به نظر من کمی صبر کن. کمی در کلامت ثبات داشته باش. اگر قرار باشه دائم حرفت رو عوض کنی ممکنه کسی در اینده روی حرفهاتون حساب باز نکنه. اگر کمی صبر کنی متوجه می شوی عکس العمل همسرت در عمل چه خواهد بود و آیا اینقدر مسولیت پذیر هست که حتی به دنبال اجاره خانه باشد یا نه. کمی بهش فرصت بده،
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  7. 10 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (سه شنبه 13 اسفند 92), del (شنبه 17 اسفند 92), khaleghezey (چهارشنبه 14 اسفند 92), paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92), sanjab (سه شنبه 13 اسفند 92), she (یکشنبه 25 اسفند 92), toojih (سه شنبه 13 اسفند 92), فرشته مهربان (چهارشنبه 14 اسفند 92), واحد (سه شنبه 13 خرداد 93), الهام20 (سه شنبه 13 اسفند 92)

  8. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط deljoo_deltang نمایش پست ها
    عزیزم به نظر من کمی صبر کن. کمی در کلامت ثبات داشته باش. اگر قرار باشه دائم حرفت رو عوض کنی ممکنه کسی در اینده روی حرفهاتون حساب باز نکنه. اگر کمی صبر کنی متوجه می شوی عکس العمل همسرت در عمل چه خواهد بود و آیا اینقدر مسولیت پذیر هست که حتی به دنبال اجاره خانه باشد یا نه. کمی بهش فرصت بده،
    راست میگین دقیقا همینکارو باید بکنم.باید صبر کنم ببینم عکس العملش چیه.
    اصن میدونین از دیشب همه شخراب کردم فک کنم.
    نمیدونم.صبر گردن الان بهترین راهه.
    اگه بتونم...

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط she نمایش پست ها
    با خاله قزی موافقم.

    داره عملن اذیتت می کنه و همین رو میخواد. این که کم بیاری.

    اگر واقعن کم آوری پس حداقل اینجا رو منفعل نباش.

    بکش کنار و از خانوادت کمک بگیر.

    اگر از خانواده ات کمک گرفتی، کاملا بکش کنار و توی کارشون دخالت نکن. بذار پدر و مادرت با پدر و مادرش صحبت کنند و تصمیم نهایی رو به تو اعلام کنند.

    تماس هات رو کاملا قطع کن و کلن بی خیال شوهرت شو و آمادگی هر چیزی رو داشته باش. محکم وایسا. یا رومی روم یا زنگی زنگ.

    اما اما اما

    اگر میخوای وسطش جا بزنی و عشقولانه بازی دربیاری، از همین حالا بدون رودربایستی با خودت کنار بیا. بعدن پدر و مادرت که اومدن وسط، ضایع شون نکنی! باز کم نیاری! احساساتی نشی. کار رو خراب نکنی. نازت رو کشید خر نشی! اگر نمی تونی اگر دلش رو نداری با بی خونه و بی پول بودنش بساز و برو مستاجری.
    باز هم بهتر از الان ات میشه.
    اخ اخ.چقد ازینکار میترسم.
    این یه کارو نمیتونم.
    شوهرمم ازینکار متنفره.فقط کافیه اسم پدرومادرم بمبرم که فلان نظرو دارن.بعد دیگه بدبخت میشم.که چرا دخالت میکنن.
    قبلنا جراتشو داشتم.گوشیمو خاموش میکردم و جوابشو نمیدادم میگفتم بابام باهاش حرف بزنه.
    اما الان....
    یعنی میدونین رابطه ما شایدم تحمل این حرفارو نداره دیگه
    خانوم she.من یه ادمه ترسو شدم.
    من میترسم از حقم دفاع کنم.
    من به موجود عصبی تبدیل شدم.
    من همون منفعل پرخاشگری م که اقای sci میگفت


    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    با توصیفهایی که شما کردید اگر این باشد بخصوص وعده هایی که دوران خواستگاری داده و ..... ایشون توی مسئولیت پذیری مشکل دارند . بهتر هست خیلی قاطع و جدی با همراهی خانواده یک جلسه تشکیل دهید و تمام سنگها را محترمانه با هم وا بکنید و نیاز به مراجعه به مشاور برای اینکه مشخص شود اصلاً شما مناسب هم هستید و اصلاً اکنون ازدواج برای هرکدوم از شما صلاح هست یا نه یعنی بلوغ و رشد کافی برای اداره یک زندگی را ردارید یاخیر را مطرح کنید و کوتاه نیایید . شما بگویید با توجه به فلان موارد که همه را مصداقی ذکر می کنید من می خواهم تجدید نظر کنم و در خصوص ادامه یا عدم ادامه زندگی تصمیم بگیرم و برای این تصمیم گیری نیاز به مراجعه به مشاور هست . هر دلیلی آوردند ، یعنی حتی خانواده اش تضمین همه چیز را دادند و گفتند از فردا خونه فروخته میشه و خونه برای شما تهیه میشه و عروسی آنچنانی گرفته میشه و حتی تضمین دادند شما نپذیر چون همین خودش نشانه خوبی نیست و وابستگی ایشون به خانواده را در ادای مسئولیتهای متهأهلی می رساند و بگویید اتفاقاً به همین دلایل من تأکید دارم مشاوره برویم چون می خواهم بدانم وضعیت احساس مسئولیت در هرکدام از ما چطور هست و بدون خانواده هامون ما چطور هستیم و می توانیم مسئولیت زندگی را بپذیریم یا خیر . هرچقدر هم خانواده ایشون شما را خواستند مجاب کنند و از جانب ایشون خیالتان را راحت کنند از مشاوره رفتن کوتاه نیایید و بگویید چشم همه حرفهای شما و وعده های شما را می پذیرم اما بعد از مراجعه به مشاور و گرفتن نظر مشاور و از مشاوره رفتن هرگز کوتاه نیا . در هر صورت این استحکام و قاطعیت شما در مشخص شدن تکلیف و شرط مشاوره به شما کمک می کند تا با سنجش واکنش ها برایتان مشخص شود اشکال کجا هست و آیا می توانید روی ادامه زندگی مشترک حساب باز کنید یا خیر . قاطعیت محترمانه شما بسیار مهم هست . اگر قاطعیت که البته به معنی خشونت نیست ها ، را در پیش نگیرید با وعده ها سرخوش شوید و بپذیرید و لذت ببرید از عروسی ای که برایتان می گیرند ، بهتون قول می دهم که مدتی بعد از عروسی خواهید آمد و دوباره تاپیک باز می کنید و .....


    در یک کلام این مشکلات و اینکه بهتره وارد این زندگی بشوید یا خیر را قبل از عروسی باید به کمک یک مشاور مشخص کنید .

    موفق باشید
    ما مشاور زیاد رفتیم فرشته مهربون.
    که هیچ نتیجه ای نداشت.یه مشاور هست تو شهرمون.که اونم خدا خیرش بده...
    شوهرمم اصلا به حرف گوش نمیده.

    اما حتتتما اینکارو میکنم.فقط کافیه یه بار دیگه بخواد شونه خالی کنه.
    من کاری که گفتین میکنم و نتیجه شو میگم اینجا.
    فعلا که گفته اجاره میکنم.
    اینو دیگه چیکارش کنم؟؟ گیر افتادم

    - - - Updated - - -

    در کل من امروز فهمیدم که دیونه شدم
    نمیدونین چقد اعصابم ضعیف شده

    از دیشب تا حالا در و بستم و گریه کردم

    بعدشم گوشی رو ورداشتم به شوهرم بد و بیراه گفتم.
    گفتم تو دیوونه م کردی.تو خوشت میاد اذیتم کنی.خوشت میاد برات گریه کنم.خوشت میاد همه چی برام زهرمار شه.
    گفتم میدونم دروغ میگی راجع به خونه.بابات میده خونه شو.تو نمیگیری.چون ازم بدت میاد
    اونم اخراش هرچی دلش خواست گفت.
    گفت :تو نذاشتی بابات بهم ماشین بده.تو نذاشتی بابات بفرستمون ترکیه.از تویاد گرفتم.
    گفتم: فعلا نمیخوام ببینمت چند روز
    اونم گفت: اوکی.هروقت نظرت عوض شد بهم خ بده.
    گفت :تو با این اخلاقت نمیتونی زندگی اداره کنی.گفت: این مثلا گذشت کردنته؟؟ که اخرش قهره؟؟
    گفت :اشکال نداره.من به اداهای تو عادت دارم

    دست خودم نیست.
    باهر جرقه ای منفجر میشم

    - - - Updated - - -

    منظورتون چیه فرشته مهربون؟؟

    صدبار پستتونو خوندم.
    مغزم درگیره نمیفهمم.
    یعنی میگین اگه از زیر خونه رفتن و مسیولیت در میره بریم مشاور؟
    یا چون گفتن بهمون خونه نمیدن و زدن زیر حرفشون؟

  9. 2 کاربر از پست مفید الهام20 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (چهارشنبه 14 اسفند 92), paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92)

  10. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    سلام ؛
    خانوم الهام20
    من فکر میکنم:
    شوهر شما زیادی روی قول قرارها و وعده های خانواده ها حساب باز کردن.
    البته خانواده ها هم این وسط کم مقصر نبودن اما خب ایشون هم باید این احتمال و درنظر میگرفتن که حالا اگر بنا به هردلیلی
    پدر من نتونست خونه برام تهییه کنه!
    مادر من نتونست هزینه عروسیمو بده!
    پدر زن من نتونست ماشین بهم بده!
    پدر زن من نتونست منو بفرسته ترکیه!

    خودم بتونم یکاری کنم ، زندگیمو بسازم
    بتونم سرمایه ای کافی برای آمادگی برای شروع یه زندگی جور کنم.

    شما میگین شوهرتون طوری هستن که مطمعنین نمیتونن پسنداز داشته باشن.
    این و موارد بالا یعنی ایشون مسولیت پذیر و آینده نگر نیستن، رو حساب دیگران حرف میزنن. حالا اگه دیگران زیر حرفشون بزنن ایشون هم بد قول میشن.

    ایشون حتی احترام بزرگترا و رعایت نمیکنن . (البته من درمورد شما نمیدونم چقد رعایت میکنین. اما حتی اگه شما بی احترامی هم کنین باز هم این دلیل منطقی ای نمیتونه برای یه آدم عاقل و به بلوغ فکری و عقلی رسیده ؛ باشه. )


    حالا شما تصور کنین تمام اینها در زمان عقدتون و قبل از عروسی اتفاق افتاده ؛ و داره شما رو اذیت میکنه، بنظرتون بعد از جشن عروسی قراره فرشته سیندرلا ظاهر بشه و همه اینا رو با یه چوب جادویی تو یه چشم بهم زدن درست کنه؟؟؟

    نه ، معلومه که نه!

    مگه عروسی چیه؟ اونم مثه عقده! با این تفاوت که مشکلات شما به مراتب خیلی بیشتر خواهد شد.
    شما اینا رو الان میبینین و از نظرتون دیوونه شدین و افسرده شدین پس بعد عروسی چی میخواین بگین! اونجا که مشکلات دیگه ای هم اضافه میشه! .

    پس اول بهتره این مشکلات و حل کنی! بعد عروس خانوم خونه خودت بشی! (بطور مثال شما الان مینالین که احترام به پدر و مادرم نمیذارن ؛ خب عزیزم فردا که زنش شدی اگه گفت حق نداری بری پیش خانوادت چکار میخوای بکنی؟ حالا این مثال بود که فقط مشکلات بعد عروسی هم ببینی ؛ ممکنه همچین چیزی نگن اما میگم اگه گفتن چی؟ ایشون آینده نگر نیستن شما باش. نمیگم منفی نگر شو میگم آینده نگری کن ؛ الان این مشکل هست خب وقتی الان حل نمیشه ، چه تضمینی وجود داره بعد عقد بدترم نشه؟ هان؟)

    اینم راهش اینه که با شوهرت و خانواده ها با قاطعیت حرف بزنی! بگی خواستت از زندگی چیه! به شوهرت بگو سه سال نامزد بودین که ایشون شرایط و مهیا کنن دیگه، خب سرمایه این سه سال کجا رفته ؟ سرمایه ای که جمع کردن ؛ چقدره؟ با همون بدون هیچ چشم داشتی به خانواده ها ؛ برای خودتون زندگیتون و شروع کنین. توقعاتونو بیارین پایین.
    حالا اگه این وسط خانواده ها هم کمکی کردن این نظر لطفشونه نه وظیفه شون !
    اینو هم شما باید بدونین هم اوشون.

    بنظر من هم این درست نیست که شما از خانواده شوهر انتظار دارین خونشونو بفروشن برای شما خونه بخرن؛ یا هزینه عروسیتونو بدن
    هم توقع شوهرتون درست نیست نسبت به خانواده شما که انتظار دارن ببرنتون سفر ترکیه یا ماشین واستون بخرن!

    این قول و قرار هایی که خانواده ها گذاشتن و شما ها هم زیادی روش حساب کردین شاید 20 درصدش خانواده ها مقصر باشن اما 80 درصدش خودتون مقصرین که الکی روش اینقدررررر حساب باز کردین که این قضیه اجازه بده اینقدر فاصله بین شما دوتا ایجاد کنه.

    شما دوتا وقتی تصمیم به ازدواج گرفتین یعنی به اون حد پختگی و بلوغ عقلی رسیدین که همچین تصمیم بزرگی گرفتین. شما دوتا دارین ازدواج میکنین ، پس توقعتون فقط باید در حد خودتون باشه در حد توان خودتون نه بیشتر.

    اگه شوهرتونو انتخاب کردین اجاره نشینی هم باید بپذیرین. حالا این وسط اگه خانواده شوهر کمکی هم کرد نظر لطفشونه.فقط همین


    اما اینجا الان مسله فقط خونه و عروسی و اجاره نشینی نیست.
    مسله شما دوتا خیلی فراتر از این حرفاست.
    1.عدم مسولیت پذیری شوهر شما
    (با وجود توصیفات خودتون)؛
    2.لجبازی طرفین،
    3.عدم گذشت مناسب طرفین
    ؛
    4.بی احترامی و شکست حرمت ها
    ،
    5.بی اعتمادی طرفین
    .
    6.رسوندن آسیب روحی شدید به همدیگه
    ؛
    7.نداشتن حس استقلال,
    8.وابستگی بیش از حد به دیگران (خانواده)
    ؛
    9.عدم تصمیم گیری بدون دخالت خانواده ها
    .


    من موندم شما چطور تصمیم گرفتین بدون حل هیچکدوم از این مشکلات برین زیر یه سقف.
    دختر خوب اول به یه مشاور مجرب دوتاییتون با هم مراجعه کنین. ببینین اصلا کجای کارین؟ اصلا شما دوتا بدرد هم میخورین با این همه مشکلات. توان حل این مشکلات و دارین . بعد تصمیم به ازدواج بگیرین.

    بذار پدرتون که اومدن ؛ باهاشون منطقی صحبت کنین ، برین خونه شوهرتون یا اونها رو دعوت کنین و بگین در مورد پاره ای از مسایل باید باهم حرف بزنیم، یه تصمیم جدی بگیرین، تا شما زودتر از این بلاتکلیفی خلاص بشین و بتونین زودتر به اوضاع روحی سابقتون برگردین . اینجوری که شما بیشتر دارین به روح و جسم خودتون آسیب میزنین.
    (اصلا این کینه ایجاد شده بین خانواده ها درست نیست، بالاخره یکی از طرفین باید پا پیش بذاره و ریش سفیدی کنه! نمیشه که بخاطره دعوای دو خانواده دو جوون هم این وسط بلاتکلیف بمونن.)

    راسی سال جدید پیشاپیش مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشی
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : چهارشنبه 14 اسفند 92 در ساعت 00:04 دلیل: تبریک سال نو:)

  11. 8 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    alireza35 (چهارشنبه 14 اسفند 92), asemaneabi222 (چهارشنبه 14 اسفند 92), del (شنبه 17 اسفند 92), heaven65 (پنجشنبه 15 اسفند 92), khaleghezey (چهارشنبه 14 اسفند 92), فرشته مهربان (چهارشنبه 14 اسفند 92), الهام20 (چهارشنبه 14 اسفند 92), ستیلا (چهارشنبه 14 اسفند 92)

  12. #17
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array


    ممنون از دختربیخیال عزیز بخاطر راهنمایی بسیار دقیق و موشکافانه


    لینک زیر را هم مطالعه کن و درتصمیم گیری ازش استفاده کن . شما هم ماشاء الله اشتباهات کمی نداری خود شما هم نیاز هست مشاوره داشته باشی و هردو ، هم اشتباهاتتون را بفهمین هم وضعیت احتمالی زندگی مشترک با توجه به خصوصیات و میزان سنخیتتون .


    http://www.hamdardi.net/thread-10711.html





  13. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    1234567 (سه شنبه 20 اسفند 92), alireza35 (چهارشنبه 14 اسفند 92), khaleghezey (چهارشنبه 14 اسفند 92), paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92), الهام20 (چهارشنبه 14 اسفند 92), دختر بیخیال (چهارشنبه 14 اسفند 92)

  14. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 آذر 93 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-13
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    1,059
    سطح
    17
    Points: 1,059, Level: 17
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    131

    تشکرشده 275 در 125 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الهام خانم ، عزیز من ، شما اولا به حرف ها دقت نمیکنی ،

    در تاپیک های اول ، پست های که برای شما ارسال کردم خدمت شما نوشته بودم ، شما اولا باید وقت بزاری و اصول صحیح برخورد اجتماعی و زناشویی را مطالعه کنی و یاد بگیری .این را هم فراموش نکن که هیچ چیزی مفتی نیست و با زحمت بدست میاد ،
    بعد با استفاده از قدرت فکر و نوآوری در هر لحظه و موقعیتی که قرار میگیری واکنش مناسب ، منطقی و صحیح نشون بدی ، این اولین و مهم ترین کاری که شما باید انجام بدی ،،،

    سوالاتی که شما به صورت مقطعی میپرسی که میشه اینطوری همه را خلاصه شون کرد ،،، شما بگید الان من چیکار کنم ؟،،، این مسیر نادرست است ، این مسیر فقط برای کسانی ان هم به صورت نسبی مناسب هست که تعداد کمی سوال دارند اما شما در تقریبا کل روند زناشوییتون نیازبه راهنمایی و سوال دارید ، که نشون دهنده این هست که در پایه واصول مشکل هست.

    حتی اگرشخصی با تجربه و کارشناس مثلا فرشته مهربان ، فرضاکاملا وقت برای شما بزاره و تمام این سوالات شمارابه صورت مقطعی جواب بدهد بازهم در روز بعد یا روزهای بعد سوالات جدیدی برای شما به وجود مگراینکه یک راهنما همواره همراه شما باشه و دایما شما را راهنمایی کند که البته غیر ممکنه.

    اگر در مسیرصحیح قرار بگیرید ، حتی اگر راه خیلی طولانی باشه ، به نتیجه درست میرسید،

    این نتیجه الزاما ادامه زناشویی یا عدم ان نیست بلکه چیزی هست که از رسیدن به ان احساس پشیمانی و حسرت نمیکنید .
    ویرایش توسط alireza35 : چهارشنبه 14 اسفند 92 در ساعت 02:48

  15. 2 کاربر از پست مفید alireza35 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (چهارشنبه 14 اسفند 92), الهام20 (چهارشنبه 14 اسفند 92)

  16. #19
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو الهام

    یه سپاس مخصواز از بانو
    دختر بیخیال گرامی دقیقا نکانتی رو که میخواستم بگم ایشون گفت(البته نه به این خوب یو کاملی که گفتن)

    الان دوتا مشکل داریم یکی شما.که همونطور که alireza35 عزی زنوشتن شما اول خودت باید بشینی فکر کنی ببینی واقعا چی میخوای میخوای چیکار کنی؟

    اول خودت رو آروم کن بخودت استراحت بده به هیچی فکر نکن نه تلفنی جواب بده نه استرسی بخودت وارد کن تا وقتی که پدرت نیومده هیچکاری نکن مطلقا هیچی.

    دومندش.کارایی کن که دوست داری و بهت آرامش میده برو بازار خردی کن میدونم دل و دماغ نداری ولی برو

    سومندش:خیلی از دوستان پراکنده به این موضوع اشاره کردن که ایشون هنوز به اون درجه از بلوغ نرسیدن که بدونن هرکسی خودش مسئول مشکلاتش هستش.ایشون همش چشش به دست باباش یا بابای شماست اینو بخون

    گفت :تو نذاشتی بابات بهم ماشین بده.تو نذاشتی بابات بفرستمون ترکیه.از تویاد گرفتم.


    این آقا هنوز نمیدونه زندگی مشترک و مسئولیت داشتن چیه!!


    پایینش نوشتی بهش گفتم فعلا نمی خوام چند روز ببینمت.

    خوب بیا امتحان کنیم ببینیم میتونی اینکارو کنی؟صبر داشته باش سعی کن بعد آروم کردن خودت بشینی فکر کنی ببینی میخوای چیکار کنی از طریق خانواده ها اقدام کنی یا همین مسیر رو بری ؟

    اصلا باهاش تماس نگیر و پیامک نده به هیچ عنوان تا وقتی بابات نیومده.باز نری برگردی بهش زنگ زدم اینو گفت اونو گفتا؟ آفرین دختر خوب

    فعلا یه کاری کن یه تایپیک جدا گانه باز کن در مورد خودت تا دوستان بیان راهنماییت کنین چجوری توی این چند روزه آرامشت بیشتر بشه و اعتماد بنفست بره بالا خواهشا فقط فقط از خودت بگو به هیچ عنوان از فرد دیگه ای مطلب ننویس تا پدرت برنگشته.

    یا کار ساده تر بری مقالات رو بخونی و بهشون عمل کنی.(مورد بالا رو گفتم یکم حرف بزنی آروم بشی )

    خواهشا خواهشا هیچ کاری نکن هیچی تا وقتی بابات نیومده فقط بشین تصمیم قطعی بگیر میخوای چیکار کنی.اینجور یکه من متوجه شدم شما دوتا نمیتونین تصمیم درست بگیرین.پس میمونه همون راهکار کشیدن به خانواده البته به روش بانو فرشته مهربان.اگه نمیتونی اونجور یکه نوشته حرفات رو بزنی بهتره که اصلا هیچکاری نکنی و همین مسیر رو ادامه بدی.اگرم زندگیت رو دوس داری و برای خودت ارزش قائلی پس حرفات رو بزن و محکم روشون پافشاری کن
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  17. 5 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    alireza35 (چهارشنبه 14 اسفند 92), paiize (چهارشنبه 14 اسفند 92), الهام20 (چهارشنبه 14 اسفند 92), دختر بیخیال (چهارشنبه 14 اسفند 92), رها70 (چهارشنبه 14 اسفند 92)

  18. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام.
    ممنونم ازتون.
    واقعا ممنونم.نمیدونم اگه این تالار و شماها نبودین این وقتا باید چیکار میکردم؟؟
    مرسی.

    اقای kheleghezy.

    راستش فک نمیکنم کلید این مشکل تو دست بابام باشه:
    1.پدر من از طلاق وحشت داره و همیشه پیشنهاد صلح میده
    2.ازین خونواده خیلی حساب میبره و هیچوقت باهاشون رودر رو نمیشه.
    پارسالم همین جریان بود.خودمو کشتم گفتم بابا ازشون بخواه عروسی بگیرن.
    گفت من به این جماعت رو نمیزنم.
    که خودم رفتم به شوهرم گفتم و اونم گفت مامانم میگه ما پول نداریم فعلا و تا زنت نیاد بهمون احترام نذاره خبری از عروسی نیست.
    3.بابام منو مقصر میدونه همیشه.تا کوچکترین مشکلی میشه شرع میکنه سرکوفت زدن.که خودت کردی.من کاری ندارم...

    اما.فک میکنم زمانی که جریان خونه جدی شد و من مطمین شدم خونه ای درکار نیست بهترین کار اینه که بابام با پدرش صحبت کنه نه با شوهرم!
    اونو گذاشتم گزینه اخر چون فک میکنم اخرین راهه.یا نتیجه ای که میخوام رو میده یا بدترین نتیجه رو داره!
    چون فوق العاده به پدر و مادر من حساسن.


    تنها کسی م که میتونه این مارو از سوراخ دربیاره.خود همسرمه.میدونین چرا؟؟ :

    دختر بیخیالعزیزم.اتفاقا من چیز دیگه ای فک میکنم.
    من شوهرمو میشناسم.
    چیزی به اسم بابام نمیده یا بابام نمیذاره یا... وجود نداره براش.
    چون هرچی که بخواد رو با قهر و دعوام که شده میگیره ازش.
    بماند که باباش خودش همه کار میکنه واسش.

    الانم این جریان خونه همش دروغ خودشه.که نمیده و...

    من میشناسمش.
    هم خودشو هم باباشو.
    دلایلشم میدونم:
    1.لذت میبره از ینکه قبل از هرکاری اذیتت کنه.
    وای به روزی که ضعف نشون بدی.بیچاره میشی.
    اگه م به روی خودت نیاری که میگذره.
    که متاسفانه من ضعف رو نشون دادم اون شب.ب عصبانیتم.با قهرم.با حرفام.
    الانم شک ندارم که خونه رو از باباش نمیگیره
    2.فوق العاده بدبینه به من.یعنی الان داره فک میکمنه چه منافعی پشت اون خونه بود واسه من و چه مضراتی واسه باباش کهانقد من ناراحت شدم!
    3.اون شب یه گوشه از افکارشو گفت غیر مستقیم:
    که بابای تو نمیده و نداده.بابای من چرا بده؟؟؟

    مشکلش ایناس.شک ندارم.
    اگه مطمین بودم که باباش نمیده منم انتظاری نداشتم و کنارش میرفتم اجاره نشینی.
    ولی میدونم این کار خودشه نه باباش


    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر بیخیال نمایش پست ها
    سلام ؛
    خانوم الهام20
    من فکر میکنم:
    شوهر شما زیادی روی قول قرارها و وعده های خانواده ها حساب باز کردن.
    البته خانواده ها هم این وسط کم مقصر نبودن اما خب ایشون هم باید این احتمال و درنظر میگرفتن که حالا اگر بنا به هردلیلی
    پدر من نتونست خونه برام تهییه کنه!
    مادر من نتونست هزینه عروسیمو بده!
    پدر زن من نتونست ماشین بهم بده!
    پدر زن من نتونست منو بفرسته ترکیه!

    خودم بتونم یکاری کنم ، زندگیمو بسازم
    بتونم سرمایه ای کافی برای آمادگی برای شروع یه زندگی جور کنم.

    شما میگین شوهرتون طوری هستن که مطمعنین نمیتونن پسنداز داشته باشن.
    این و موارد بالا یعنی ایشون مسولیت پذیر و آینده نگر نیستن، رو حساب دیگران حرف میزنن. حالا اگه دیگران زیر حرفشون بزنن ایشون هم بد قول میشن.

    ایشون حتی احترام بزرگترا و رعایت نمیکنن . (البته من درمورد شما نمیدونم چقد رعایت میکنین. اما حتی اگه شما بی احترامی هم کنین باز هم این دلیل منطقی ای نمیتونه برای یه آدم عاقل و به بلوغ فکری و عقلی رسیده ؛ باشه. )


    حالا شما تصور کنین تمام اینها در زمان عقدتون و قبل از عروسی اتفاق افتاده ؛ و داره شما رو اذیت میکنه، بنظرتون بعد از جشن عروسی قراره فرشته سیندرلا ظاهر بشه و همه اینا رو با یه چوب جادویی تو یه چشم بهم زدن درست کنه؟؟؟

    نه ، معلومه که نه!

    مگه عروسی چیه؟ اونم مثه عقده! با این تفاوت که مشکلات شما به مراتب خیلی بیشتر خواهد شد.
    شما اینا رو الان میبینین و از نظرتون دیوونه شدین و افسرده شدین پس بعد عروسی چی میخواین بگین! اونجا که مشکلات دیگه ای هم اضافه میشه! .

    پس اول بهتره این مشکلات و حل کنی! بعد عروس خانوم خونه خودت بشی! (بطور مثال شما الان مینالین که احترام به پدر و مادرم نمیذارن ؛ خب عزیزم فردا که زنش شدی اگه گفت حق نداری بری پیش خانوادت چکار میخوای بکنی؟ حالا این مثال بود که فقط مشکلات بعد عروسی هم ببینی ؛ ممکنه همچین چیزی نگن اما میگم اگه گفتن چی؟ ایشون آینده نگر نیستن شما باش. نمیگم منفی نگر شو میگم آینده نگری کن ؛ الان این مشکل هست خب وقتی الان حل نمیشه ، چه تضمینی وجود داره بعد عقد بدترم نشه؟ هان؟)

    اینم راهش اینه که با شوهرت و خانواده ها با قاطعیت حرف بزنی! بگی خواستت از زندگی چیه! به شوهرت بگو سه سال نامزد بودین که ایشون شرایط و مهیا کنن دیگه، خب سرمایه این سه سال کجا رفته ؟ سرمایه ای که جمع کردن ؛ چقدره؟ با همون بدون هیچ چشم داشتی به خانواده ها ؛ برای خودتون زندگیتون و شروع کنین. توقعاتونو بیارین پایین.
    حالا اگه این وسط خانواده ها هم کمکی کردن این نظر لطفشونه نه وظیفه شون !
    اینو هم شما باید بدونین هم اوشون.

    بنظر من هم این درست نیست که شما از خانواده شوهر انتظار دارین خونشونو بفروشن برای شما خونه بخرن؛ یا هزینه عروسیتونو بدن
    هم توقع شوهرتون درست نیست نسبت به خانواده شما که انتظار دارن ببرنتون سفر ترکیه یا ماشین واستون بخرن!

    این قول و قرار هایی که خانواده ها گذاشتن و شما ها هم زیادی روش حساب کردین شاید 20 درصدش خانواده ها مقصر باشن اما 80 درصدش خودتون مقصرین که الکی روش اینقدررررر حساب باز کردین که این قضیه اجازه بده اینقدر فاصله بین شما دوتا ایجاد کنه.

    شما دوتا وقتی تصمیم به ازدواج گرفتین یعنی به اون حد پختگی و بلوغ عقلی رسیدین که همچین تصمیم بزرگی گرفتین. شما دوتا دارین ازدواج میکنین ، پس توقعتون فقط باید در حد خودتون باشه در حد توان خودتون نه بیشتر.

    اگه شوهرتونو انتخاب کردین اجاره نشینی هم باید بپذیرین. حالا این وسط اگه خانواده شوهر کمکی هم کرد نظر لطفشونه.فقط همین


    اما اینجا الان مسله فقط خونه و عروسی و اجاره نشینی نیست.
    مسله شما دوتا خیلی فراتر از این حرفاست.
    1.عدم مسولیت پذیری شوهر شما
    (با وجود توصیفات خودتون)؛
    2.لجبازی طرفین،
    3.عدم گذشت مناسب طرفین
    ؛
    4.بی احترامی و شکست حرمت ها
    ،
    5.بی اعتمادی طرفین
    .
    6.رسوندن آسیب روحی شدید به همدیگه
    ؛
    7.نداشتن حس استقلال,
    8.وابستگی بیش از حد به دیگران (خانواده)
    ؛
    9.عدم تصمیم گیری بدون دخالت خانواده ها
    .


    من موندم شما چطور تصمیم گرفتین بدون حل هیچکدوم از این مشکلات برین زیر یه سقف.
    دختر خوب اول به یه مشاور مجرب دوتاییتون با هم مراجعه کنین. ببینین اصلا کجای کارین؟ اصلا شما دوتا بدرد هم میخورین با این همه مشکلات. توان حل این مشکلات و دارین . بعد تصمیم به ازدواج بگیرین.

    بذار پدرتون که اومدن ؛ باهاشون منطقی صحبت کنین ، برین خونه شوهرتون یا اونها رو دعوت کنین و بگین در مورد پاره ای از مسایل باید باهم حرف بزنیم، یه تصمیم جدی بگیرین، تا شما زودتر از این بلاتکلیفی خلاص بشین و بتونین زودتر به اوضاع روحی سابقتون برگردین . اینجوری که شما بیشتر دارین به روح و جسم خودتون آسیب میزنین.
    اگه اینو از کس دیگه ای کمک بگیرم بد میشه؟؟
    مثلا از دومادشون بخوام اینکارو برام بکنه.دو تا خونواده رو دعوت کنه.یا با اونا صحبت کنه عید همه چیزرو بذارن کنار و پاپیش بذارن.
    من زورم به مامانم و بابام نمیرسه اخه.
    با رفتارایی که شوهرم میکنه اصن دیگه روم نمیشه همچین چیزی بخوام.

    (اصلا این کینه ایجاد شده بین خانواده ها درست نیست، بالاخره یکی از طرفین باید پا پیش بذاره و ریش سفیدی کنه! نمیشه که بخاطره دعوای دو خانواده دو جوون هم این وسط بلاتکلیف بمونن.)

    راسی سال جدید پیشاپیش مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشی
    اینم بگم که دومادشون اوایل خیلی سعی میکرد بهم کمک کنه.همیشه باهام صحبت میکرد و میگفت تو مثه خواهرمی.خیلی هوامو داشت خلاصه

    - - - Updated - - -

    تصمیم من راجع به خونه:


    فعلا صبر میکنم و هیچی نمیگم.
    تو این چند روز سعی میکنم خودمو اروم کنم.
    تا زمانیکه حساسیت های سر خونه از بین رفت,یه بار دیگه زمانیکه با شوهرم رابطه خوبی داشتم با خوش رویی بحث رو پیش میکشم ببینم مزه دهنش چیه.
    و اگه حرف از مستاجری شد خودمو میزنم به اون راه.یعنی تا الان حتی بهش فکرم نمیکردم و من فکرم رو همون پول ماشین بوده که بدیمش واسه خونه.

    میدونین 55 تومن پول داره کلا.میخواد باهاش همه کار بکنه!!

    فک میکنم هرچقدر بیشتر سر این جریان بحث کنم و بزرگترش کنم بیشتر از هدفم دور میشم با شناختی که از شوهرم دارم.بیشتر حساس میشه

    - - - Updated - - -

    میخوام اروم شم.

    من ناراحتم چون:
    1.دلیل این اتفاقا رو شوهرم میدونم.این که میخواد اذیتم کنه.اینکه داره باهام لج میکنه و بهم دروغ میگه.راه حل: نداره
    2.فک میکنم سر همه مسایل این جریان پیش میاد.
    سر جشن عروسی.سر جهیزیه.سر همه جی...
    که دلم میخواست شوهرم کنارم باشه اون لحظات جای اینکه مقابلم وایسته
    3.خیلی برام سخته.که قبول کنم تمام وعده هایی که میدادن دروغ بوده.
    مسلما این ریان تو مراحل بعدی هم اتفق میوفته.
    سر جشن عروسی.سر جهیزیه...
    من دلم میخواست همه این مراحل با خوشحالی طی شه.هم.نجوری که بهم قول داده بودن من واسش برنامه ریزی میکردم
    4.شوهرم اماده جنگه.تو تموم اون مراحلی که گفتم اماده امادست که اذیتم کنه.
    من دوتا راه دارم: کنار بیام و با صبر و حوصله سعی کنم که مدیریت کنم برای رسیدن به چیزایی که میخوام.
    که از من بعیده این صبر و از شوهرمم بعیده این کنار اومدن با شرایط و رام من شدن.

    هیچی نگم.هیچی.فقط صبر کنم تا بگذره و هر کم و کسری بود لال شم

    5..ناراحتم چون شوهرم زندگی رو میدون جنگ میبینه.
    همه ش فکراینه که یوقت باباش بیشتر از بابای من خرج نکنه.
    که ....

    فک نمیکنم توان تحمل اون روزا رو پیش رو داشته باشم


    - - - Updated - - -

    منم مثه بابام از طلاق میترسم چون:

    1.مردم نمیگن چره عیبی داشت که سه سال نامزد موند اخرم یه عروسی واسش نگرفتن و و اخرش شد طلاق؟
    2.من باکره نیستم.تو شهر ما طبیعیه.اما تو خونوادمون نه.پدر و مادرم بهم چی میگن؟؟
    اصن واسم چه فرقی داره برم خونم یا نه؟
    3.این همه سختی کشیدم.اگه یه وقت طلاق بگیرم.شوهرم چی رو از دست داده؟؟ من چی ؟
    من همه ابروم.همه ایندم.
    اما اون حتی یه هزاریش کم نشد.هیچکاری واسم نکرد.
    ادمیم نیست که بهم مهریه بده.
    دلم میسوزه به این راحتی ول کنم برم
    4.همه فامیل بهم تیکه طعنه میندازن.سر همین جریان عروسی و...
    5.من هنوز عیبایی دارم.که اصلاح نشده.
    عصبی شدم.زود از کوره در میرم.سیاست ندارم.جراتمند نیستم
    میترسم یه روزی به خودم بیام که دیر شده
    6.بابام.بابام اذیتم میکنه.یه ادم سنتی که طلاق یعنی مرگ براش.
    الانم میگه روزگارت این نیست کهمیبینی بعد از طلاق

    - - - Updated - - -

    میخوام به خودم کمک کنم.

    من مهمم.من حیفم.جوونیم حیفه.
    من ادمم.ارزشی دارم.
    نباید اجازه بدم هرکسی به این راحتی اذیتم کنه.

    نباید انقد ضعف داشته باشم که به این راحتی بشکنم.

    نباید به شوهرم و کاراش انقدر بال و پر بدم که بتونه اشکمو دربیاره.

    دیگه نمیخوام گریه کنم.
    به خاطر هیچکس.

    هیچکس منو دوست نداره.
    خودم که خودمو دوست دارم.

    من به تنهایی م باید بتونم خوشحال باشم.بدون شوهرم.
    باید بتونم اداره کنم.لا اقل خودمو.

    میخوام به خودم کمک کنم.قبل از همه کس و همه چیز من مهمم.من و ارامشم


    - - - Updated - - -

    راستی فرشته مهربون


    ​هزار بار ممنونم واسه لینکی که گفتین.عالیه


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 54
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 تیر 94, 18:47
  2. سرد شدن نسبت به همسر بدلیل مشکلات زیاد
    توسط سناریا در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 16 خرداد 94, 18:34
  3. از اینکه خیلی زیاد عاشق شوهرمم خسته شدم چون مشکلات زیادی برام ایجاد کرده
    توسط مهشید93 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 دی 93, 15:23
  4. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 خرداد 93, 10:55
  5. استرس شدید -تنبلی زیاد -بی حوصلگی زیاد باعث شده همه اش بخورم
    توسط پونه در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 دی 92, 23:06

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.