همه چیو به پدرت بسپری و خودتو با همسرت درگیر نکنی بهترین کاره
آفرین
تشکرشده 2,698 در 675 پست
تشکرشده 1,855 در 418 پست
سلام عزیزم
من خودمو درگیر نمی کنم
میگه با فروش همین خونه بابات نمیتونه خونه بسازه!؟منم حتما باید خونه م رو بفروشم؟ میگه هر کی قصد داره منو عذاب بده خدا عذابش بده(منظورش خانواده مه)
بحث جا نیست هر جا بره باهاش میرم اما خودش گفته کاری از دستم بر نمی آد
من اگر دخالت نکنم زنگ میرنه با خانواده ش و راجب خونه م تصمیم می گیرند
همسرم به بابام چیزی نمیگه همه حرفا رو به من میزنه واسه همینه ناراحت میشم
با من خوبه و خیلی هم دوستم داره اما سر جریان خونه م که میشه دیگه نمیشناسمش
این تاپیک هم گفتم قفل بشه چون ظاهرا نتیجه نمیگیرم و حال خودم بد میشه
آقا پارسا و زندگی موفق گلم ممنونم
پدر من هم خبر دامادشو داره میخواد نزدیکش باشم تا هوامو داشته باشه
اگر هم نفروشم نمیشه چون پدرم میخواد دوتا واحد رو در نهایت بفروشه(منزل خودشون و خواهرم)
تشکرشده 6,488 در 1,468 پست
آرام جان سلام
اگه همسرت باپدرتون صحبت نمیکنی خب ازپدرتون بخواین اینکاروکنه
بهش زنگ بزنه وبگه بیامیخوام باهات صحبت کنم...دیگه بزارخودشون یه جوری به توافق برسن!!
ناامیدنباش آرام جان..من فکرکردم به نتیجه رسیدی گفتی تاپیک روقفل کنن
آرام دیگه درمورداین موضوع باهمسرت صحبت نکن...حساسش نکن...وگرنه یه حرفی میزنه توهم عصبی میشی...
آرامشت روحفظ کن...
عمر که بی عشق رفت
هیچ حسابش مگیر...
تشکرشده 1,855 در 418 پست
بهم sms زد که ناهار نمیام میرم خونه بابام اینا
علتشو پرسیدم گفت یه کاری با بابا دارم
میخواد راجب خونه ازشون نظر بخواد مطمئنم
پای خانواده ش بیاد وسط من دیگه نمیتونم آرام باشم
- - - Updated - - -
من که دشمن خونی خانواده ش نیستم خیلی هم احترامشون رو نگه میدارم اما نمیتونم اجازه بدم تو زندگیم دخالت کنند
متأسفانه راهشو بلد نیستم و فقط حرص میخورم و زندگی خودمو متشنج میکنم
پاییزه جان ممنونم گلم
ویرایش توسط آرام دل : شنبه 17 آبان 93 در ساعت 11:36
تشکرشده 3,304 در 1,073 پست
خب عزیزم فکر کنم منظور ما رو متوجه نشدی
من میگم بشین سر جات و بذار کلا اون تصمیم بگیره
سری که درد نمی کنه که دستمال نمی بندن
اگه نمی خواد اصلا جا به جا نشین تا یه روزی که خودش بیاد بگه بلند شیم بریم خونه بهتر پیدا کنیم
پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟
تشکرشده 7,555 در 2,378 پست
آرام جان اگه درست یادم بیاد یه بار یه جایی واسه اینکه کاری رو شروع کنی پرسیده بودی
پرسیده بودی کنکور بدی یا یه حرفه رو شروع کنی
گلم این کارو کردی؟ اگه نکردی یه کاری که خیلی دوست داری رو شروع کن. به اینکه اعصابت اروم بمونه تو موقعیت های اینطوری بهت کمک می کنه
مطمن نیستم اما به نظرم خودت خیلی از کارهای زنونه رو مامانت بهت یاد داده و بلدی
مثل بافتنی خیاطی و این چیزا. خوب همینا رو انجام بده وقتی اعصابت به هم داره می ریزه. نذار بیکار بمونی
در مورد پست اولت. من خوندم همون وقت که زدی. اما نفهمیدم کی به کیه چی به چیه و اخرش کدوم خونه فروخته و خریده میشه!
پدرت همون کسیه که پول واسه خریدن این چیزا رو دراورده دیگه. پس حتما استعداد مالی و تجاریش خوبه. بهش می تونی اعتمادکنی.
در مورد شوهرت هم کل چیزی که می تونم بگم اینه که پولاتو واسه خودت نگه دار هی به این و اون نده. اما در رفتارت هم اروم و مهربون باش
یعنی کار درست رو بکن درعمل. اما باهاش بحث نکن
سنتون هم کم بوده موقع ازدواج. هنوزم عزیز و نی نی مامان باباهاتون هستین. اینم در نظر بگیر
موفق باشی
تشکرشده 1,855 در 418 پست
چرا خانومم متوجه شدم گلم
اگر خودش تنها تصمیم بگیره من مشکلی ندارم اما خودش تصمیم نمیگیره از خانواده ش کمک میگیره به حدی که جاری منم راحت نظر میده چی کار کنیم یا نه
- - - Updated - - -
مینوش سلام عزیزم خوبی؟
ممنونم گلم اما هر چی خودمو مشغول کنم اما باز هم نمیشه
من تو خیلی از مسائل کوتاه اومدم اما قضیه خونه واقعا نمیشه
خودش تصمیم بگیره نوکرشم هر جا بگه باهاش میرم اما بر خلاف اینه...
تشکرشده 6,488 در 1,468 پست
آرام جان غصه نخور
آروم باش..فکرهای بدنکن...بزارببینیم اول میخوادچکارکنه؟؟مگه نمیگی نظرت واسش مهمه پس دیگه نگران نباش...
فعلا صبورباش..به روش نیارکه رفتی خونه پدرت واسه این کار...عجله نکن
عمر که بی عشق رفت
هیچ حسابش مگیر...
تشکرشده 1,855 در 418 پست
سلام دو بار همسرم به گوشیم زنگ زد جوابشو ندادم (نه اینکه از قصد ندما)
فکر کنم همسرمم فهمیده که دارم اذیت میشم...زنگ زدم به گوشیش بدون سلام دعوام کرد کجایی چرا گوشیتو جواب نمیدی نمیگی نگرانت میشم !!!
صدام خیلی بی حال بود منم بی حال ترش کردم پرسید چرا حال نداری!! گفتم حالم خوب نیست دارم میمیرم قلبم بدجوری میزنه(بنده خدا هول کرد) گفت با مامان برو دکتر گفتم نمیرم!!! گفت پس من الآن میام دنبالت باهم بریم باز هم گفتم نمیام:)
گفتم داروهایی که میخورم از یک طرف فشار عصبی که تو به من وارد میکنی از طرف دیگه که ایشون فرمودند من!!!!!!
من که دوستت دارم من که این همه بهت محبت میکنم خب شما بگو من چیکار کنم چه جوری بهت ثابت کنم دوستت دارم !!!
گفتم بابت قضیه خونمون کسی دخالت نکنه نه خانواده من و نه خانواده تو اونم گفت قرار هم نبود کسی دخالت کنه!!! گفتم پس چرا ناهار میری اونجا گفت با، بابا راجع به اداره م کاری دارم بعدا جریانشو برات تعریف میکنم میخوای ناهار بیام خونه عصری برم؟ گفتم نه عزیزم حالم خوب شد (خب همون اول میگفت تا این قدر حرص نخورم!!!)
بعدش کلی نصیحتم کرد که چرا انقدر خودتو عذاب میدی!!چرا حرص میخوری!!اصلا واست خوبه!!؟به دکترت میگما!!!
گفتم تو فکر میکنی خانواده م عذابت میدن که اون حرفو زدی!!!گفت کی!!!من!!!نه بابا اشتباه متوجه شدی من گفتم هر کی تو رو عذاب میده خدا عذابش بده(از اون مارموزاست)
نکنه گولم زده باشه!!! منم که ساده و زود باور!!!
- - - Updated - - -
یعنی میشه قضیه خونه م به خوبی و خوشی فیصله پیدا کنه
ویرایش توسط آرام دل : شنبه 17 آبان 93 در ساعت 13:37
parsa1400 (شنبه 17 آبان 93), zendegiye movafagh (شنبه 17 آبان 93), رزا (شنبه 17 آبان 93), سوده 82 (دوشنبه 19 آبان 93)
تشکرشده 3,304 در 1,073 پست
ان شاالله هر چی که خیر و صلاحه همون پیش بیاد براتون
پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)