با خوندن جمله هایی که برام نوشتید مخصوصاً اینکه ۲تا از باتجربهترین اعضای تالار برام نوشته بودن هیچ کاری جز گریه کردن نتونستم بکنم ،من چند بار تاپیک زدم ولی مشکلم با خودمه هربار میخوام که فراموش کنم نمیتونم نمیخوام ناشکری کنما نه ،ولی خوب ناراحتم ، چشم دیگه هم این تاپیک نمیام چون فقط ناراحت میشم همین ،مهراد جان درست میگی ولی تواین این شرایط که همش پدرت جلوی چشمت غیب بشه و همه بپرسن پس کجاست پس کجاست فکر نمیکنم بتونی خیلی هم موفق بشی ، چون یه بار یه جملهای از خانوم گٔل آرا خوندم (اگه اشتباه نکنم البته) که هنوز هم درگیرشم و به یکی از بچها گفته بود با این مضمون که اگه زیاد در اثر مشکلات له شده و داغون باشی بعدا هم قطعاً یه انسان موفق نخواهی بود چون ذهن و جسمت خسته هست ، من با این جمله موافقم چون حتی یه لحظهام آرامش ندارم و احساس خوشبختی نمیکنم همش عصبی هستم اینا همش بخاطر مشکلاتی که داشتم ،چیزایی که شاید از توانم خارج بود...خیلی در هم بر هم نوشتم اینا رو بگذارید به حساب ذهن آشفتم ، (عذر میخوام که پست نامربوط گذشتم)
علاقه مندی ها (Bookmarks)