می خواهم زندگیمو از نو بسازم .

[نادیا-7777]

عزیزم
موضوع امید یا ناامیدی نیست
عاقلانه فکر کن
موضوع اینه که اگه بخوای تا مرحله حکم طلاق پیش بری (یعنی کشتن کامل زندگی مشترک) و اون حکم رو برای این توی دستت داشته باشی که بعنوان اهرم فشار برای گرفتن حق طلاق ازش استفاده کنی و حق طلاقم بگیری
بعد بیای به شوهرت بگی حالا بیخیال اینارو،بیا دوباره باهم زندگی کنیم!!! خودت ببین بنظرت شوهرت چه فکری درباره شما و این کارت میکنه و آیا دوباره قراره معجزه بشه بعد از این اقدامت و همه چیزو فراموش کنه و دوباره عااااشق و دل خستت بشه؟

[مینا 66]

من نام کاربریمو میخوام عوض کنم تو رو خدا میشه بگید چیکار کنم ؟

[khaleghezey]

از طریق تماس با ما بالای صفحه یا مثلث مشکی سمت راست همین کادر گزارش بدید خودمم اطلاع میدم

[اقای نجار]

سلام این تاپیکاهیی خانم سوده 82 خیلی مستونه براتون مفید باشه

شوهرم من و دخترم رو ترک کرد و رفت، لطفاً کمکم کنید...


کمکم کنید تا بتونم خودم و زندگیمو بازسازی کنم و همسر دلزدمو برگردونم...


میخوام با شخصیت همسرم و آقایون بیشتر آشنا بشم تا همسرمو برگردونم!!!


من با تغییراتم در زندگی و در برابر همسرم٫با صبر و ثبات و کمک شما دوستانم

[مینا 66]

سلام دوستان عزیزم.دو سه شب پیش با شوهرم حرف زدم گفت میاد با هم زندگی کنیم به شرطی که دیگه به حرف پدر و مادرم گوش نکنم و فقط به حرف شوهرم گوش بدم منم قبول کردم .مشکل دیگه ای که دارم اینه که ما از قبل از عید فهمیدیم پدرم با یک زن دیگه رابطه داره و صیغه اش کرده مامانمم فهمیده دیشب با مادرم درباره زندگی با شوهرم حرف زدم تو خیابون کتکم زد و برگشت خونه دادو هوار راه انداخت و بابامو شب از خونه انداخت بیرون گفت دیگه حق نداره بیاد خونه منم هر چی از دهنش در اومد گفت بعدم گفت خودمو میکشم اگر بخوای به فکر برگشتن باشی فقط طلاق .قسم خورد خودشو تو این خونه میکشه گفت بابامو بیرون کرده خودشم میکشه واقعا راست میگه اگر کاری رو بگه میکنه حالش خیلی بد بود خیلی بد بود امروز یه بلایی سرش نیاد شانس اوردم شوهرمم امروز قراره زنگ بزنه حرف آخرمونو باهم بزنیم که میخواییم چیکار کنیم تو رو خدا بگید من چیکار کنم دارم میمیرم جون تو تنم نیست خودمم کارم به بیمارستان داره میکشه هیچی غذا نمی خورم چند روزه تو رو خدا کمکم کنید من چیکار کنم.هیچ کس رو ندارم کمکم بکنه .

[عاشق خانواده]

سلام ميناي عزيزم
اميدوارم دوستان زودتر بيان و کمکتون کنند.
در مورد خودتون اول سعي کنيد آروم باشيد . مادرتون الان درشرايط خوبي نيستند. اما مي توانند براي شما الگوي خوبي باشند ببينيد مادرتون چي کار کرده که اين حال و روزشه شما با يک نمونه واقعي طرف هستيد. سعي کنيد شما مثل ايشون نباشيد.
با مادرتون بحث و جنگ نکنيد و سعي کنيد خيلي آروم با ايشون صحبت کنيد. اصلا از خودتون دفاع نکنيد. به مادرتون بگيد که دوستش داريد ولي همسرتون رو هم دوست داريد
درمورد شوهرتون هم طوري که فکر نکنه شما هنوز هم تحت نفوذ خانواده هستيد بگيد که من واقعا مي خواهم که تغيير کنم ولي دو سه روز فرصت ميخوام و من هم چند تا شرط دارم. چون تاپيکهاي دوستان رو مي خوندم بچه ها مشاوره داده بودند که خيلي بي قيد و شرط همه چيز رو قبول نکنيد و سعي کنيد شما هم چند تا شرط معقولانه بگذاريد يعني کلا منفعلانه برخورد نکنيد . (پيام فرشته مهربون رو لطفا دوباره در تاپيک قبليتون بخونيد)
هر چند که شرايط شما بهتره که خيلي ملايم و نرم بدون التماس با همسرتون صحبت کنيد.
تو اين دو سه روز هم انشاءا... مادرتون آروم مي شوند به نظرم براي مادرتون هم مشاوره ضروري باشه .
به نظرم اگه قرار باشه حرف مادرت رو قبول کني يعني واقعا تحت نفوذي
برات دعا مي کنم و اميدوارم خوشبخت باشي

[بی نهایت]

آرامش خودتون راحفظ کنید.از ورود به مشکل پدر و مادرتون خود داریکنید سعی کنیدبه مادرتون از طریق همدلی به ایشون آرامش بدین.

از هربحثی دوری کنید.

به همسرتون یه گوشی از اوضاع نابسامان منزل و پدر مادرتون بدین اما ماجرا را نگید درعین حال به ایشون اطمینان بدید که هدفتون
ادامه زندگی با ایشونه .

- - - Updated - - -

ازشون بخواین که برید زیر نظر مشاور و با پدر مادرتون اصلا بحث نکنید فقط یک جمله من زندگیم را دوست دارم و برای حفظش هر کاری می کنم. دیگه بحث نکنید . با مادرتون کل کل نکنید.

[مینا 66]

نمیدونم اینجا هم چرا کسی کمکم نمی کنه ؟ بابام دیشب برگشت خونه کلی تحقیر شد ولی بنده خدا نصف خونه رو هم زد به اسم مادرم و قول داد دیگه کارهای سابقشو تکرار نکنه.منم با شوهرم 2 ساعت تلفنی حرف زدم خیلی غد و یکدنه شده کلی برام شرط و شروط گذاشت گفت باید به حر فام گوش بدی گفت چند روز دیگه برگه عدم تمکین از شهرستان برام میاد گفت میام گیستو میکشم بر میگردونمت سر زندگیت گفت شهرستان زندگی میکنم سرکار نباید بری باید بچه دار بشی و با پدر و مادرت قطع رابطه کنی گفت خودمم دیگه پدر و مادرتو نمی شناسم بعدم گفت باید تعهد کتبی و محضری بدی منم حرفاشو قبول کردم به جز شهرستان رفتنو چون از اول شرط ازدواج من این بود که شهرستان نمی رم .ولی اون میگفت به تو ربطی نداره هر جا بخوام زندگی میکنم.منم بهش گفتم تو میری زندان ببینم چطوری منو میبری شهرستان پیش پدر و مادرت اونم قاطی کرد و هر چی دوست داشت گفت و قلدری کرد برام که با من در نیوفتین و از این حرفا گفت با تو نمیشه زندگی کرد مگر بالاجبار و اینجور صحبت ها منم از شکایتام پشیمون شده بودم میخواستم برم پس بگیرم به خودشم گفت با پدر و مادرم صحبت میکنم ولی اون فقط واسم شرط و شروط میذاشت آخرم قطع کردیم منم تصمیم گرفتم شکایت هامو پیگیری کنم اگه اون لحظه پیشش بودم و شرطاشو قبول نمی کردم میگرفت منو به باد کتک و دوباره همون برنامه های قبلی دوباره از دیروز رفتم دنبال شکایت ها ببینم به کجا میرسم من خیلی با آرومی حرف میزدم ولی اون طلبکار بود و کلی شرط و شروط گذاشت و بازم همش از خانوادش حمایت میکرد .بنظرتون کارم درسته و باید باهاش اینطوری برخورد کنم ؟

[نادیا-7777]

واقعیت اینه که بنده به عنوان یک شخص بیطرف و خارج از گود
یک زندگی مشترک نمیبینم
بلکه یک میدون جنگ میبینم که دو طرفش دشمن ایستاده و اون گلوله پرت میکنه اینیکی آرپی جی و دوباره اویکی با تانک و اونیکی خمپاره پرتاب میکنه
والا بخدا
این دیگه چه جور زندگی و متاهلی هست

آدما ازدواج میکنن که به یک آرامش روحی و روانی و همفکری و همیاری برسن
نه اینکه مشکلاتشون 100برابر بشه و یک روز خوش نداشته باشن و همش جنگ و دعوا و اعصاب خوردی و استرس و اشک و گریه و آه

من آینده خوب و سالمی در این رابطه نمیبینم
نشونه ها داره بیداااااد نیکنه در عدم موفقیت این زندگی

بچه دار شی؟؟؟؟
هرگز هرگز هرگز

پای یه طفل معصوم دیگه رو توی این میدون جنگ باز نکن لطفا

یاحق

[مینا 66]

درسته در واقع میدان جنگه ولی بخدا من کوتاه اومدم و بحرفتش گوش دادم گفتم بحرفت گوش میدم پولا رم از توقیف در میارم بریم خونه بگیریم ولی اون فقط حرف خودش رو میزد تازه ازم تعهد کتبی و محضری خواست برای شرط و شروط هاش منم قبول نکردم گفتم مگه اسیر میخوای ببری بعد از اینکه بهاش حرف زدم دوباره یاد قبل که با هم زندگی میکردیم افتادم که چقدر یکدنده و لجباز بود دوباره حرف 2 سال پیش و کشید وسط که خونه میخواستیم بگیریم من فلان جا میخواستم بگیرم و بابات برام وام گرفت نذاشت حالا بابام دور از انصاف نباشه خیلی بهش کمک مالی کرد تو عروسی و خونه گرفتن ولی اون همش میگفت پدرت دخالت کرد و این حرفا بمن میگفت تو عوض نشدی و نمیشی و به زور تو رو میارم سر زندگی داد و بیداد میکرد .فکر نمی کنم این زندگی فایده ای داشته باشه.با پدر و مادرم هم صحبت کردم بعد طلاق برم تنها زندگی کنم خودم تو این چند سال کار کردم میتونم برای خودم خونه بگیرم و زندگی کنم دیگه فکرم به جایی قد نمی ده .

- - - Updated - - -

دوستان اگر کسی میتونه راهنماییم کنه الان در ای شرایط من باید چیکار کنم خیلی به راهنمایی احتیاج دارم ؟