به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 16 از 17 نخستنخست ... 67891011121314151617 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 151 تا 160 , از مجموع 164
  1. #151
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط niloofarjan نمایش پست ها
    متوجه هستم که شما دست خودت نبود منم دقیقا به همین دلیل هست که موندم چون مدام به خودم میگم دست خودش نیست و بیماره. اینکه همسرت درک نمیکرد هم دست خودش نبود اون واقعا نمیتونست تورو بفهمه، برای کسی که مشکل شما رو نداره حالتهای شما قابل درک نیست و یک جور لوس بازی و زیاده روی به نظر میرسه به خصوص برای کسی که خودش هیچوقت خودش یا خانوادش درگیر چنین مشکلاتی نبوده باشند. ببین اینکه شما میگید یک سال و نیمه خوب شدید درست ولی شما زمانی خوب شدید که مشکلات شما دیگه اثر خودش رو روی احساسات همسرت نسبت به شما و رابطه با شما گذاشته بود. ببین عزیزم یکسری از حس ها
    وقتی میمیرن دیگه زنده نمیشن! برای زنده شدنشون باید راه و روش رو کلا عوض کرد و یک ادم دیگه شد که اونم واقعا برای هر دو طرف زمانبر و فرسایشی هستش. ولی همچنان با چیزایی که از همسرت و خودت میگی و اینکه خیلی دوستت داشته من فکر میکنم زندگی شما هنوز امکان داره که درست بشه. بزار همسرت یکم تنها باشه و فکر کنه بهش فرصت بده.
    مستقل عمل کن شما یک خانم هستی مستقل، زمان زیادی هم از رفتن همسرت نگذشته فعلا پای خانواده ها رو وسط نکشی به نفعته تجربه نشون داده هر وقت خانواده ها اومدن وسط کارو خرابتر کردن. ببین اون از همین رفتارای متکی شما فرار کرده ، قوی ظاهر شو نتیجش رو میبینی.
    بله نيلوفر جان دقيقا همينطوره تاثيرش رو گذاشته يه بار روانشناسم پرسيد چي ميخواي گفتم يه كنترل كه ميشد دكمه عقبش رو زد رفت عقب و عقبتر دوباره شروع كرد ميدونم خيلي غيرواقعيه نميشه مگر تو سريال دارك!من راستش از خودم و سهم خودم بدم مياد اگه بر ميگشتم با همين دانش نميگم مريض نميشدم ولي سعي ميكردم بهترين خودم باشم خيلي كارها و نميكردم خيلي رفتارهارو اصلاح ميكردم ولي متاسفانه نميشه وقتي خراب ميشه وقتي ناراحتي بي احترامي دخالت عدم تفاهم و درك پيش بياد و همش بشينه تو ذهن طرف چجوري پاك بشه،يه مشاوري كه خوشم هم نمياد ازش و همين دو ماه پيش رفتيم گفت شما شش سال اين مسايل رو داشتين حالا شش سال هم زمان نيازه اصلاحش كنيد يعني خوب ميشه گذاشتن وقت و صرف زمان و يه جورايي با اين حرفش مهر تاييد زد به حرفاي شوهرم ،به قول همسرم هرچيزي تاوان داره اينم تاوان منه،بعيد ميدونم اون فكر كنه اخه خودش ميگفت تصميم گرفته يعني قبلا تنهايي فكراش رو كرده و اين منم كه نمتونم تصميم درست رو بگيرم خانوادمم بيچاره ها همش نگرانن تلاشم اينه حال خودم خوب باشه كه اونام استرس منو نكشن، ممنونم ازت

  2. #152
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    68
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط niloofarjan نمایش پست ها
    سلام ویولت جان، من تا حدودی حال همسرت رو میفهمم چون شوهر من مثل خود شماست البته با توضیحاتی که خودت دادی اینطور برداشت کردم. همسر من اضطراب مداوم ، افسردگی، حمله های اظطرابی شدید و ترس از بیماری داره، تو این چند سال که باهاش زندگی کردم میتونم بگم حتی یک روز آروم و بی دردسر نداشتم چون همیشه درگیر مشکلات همسرم بودم. با من رفتارش همیشه مهربان و محترم بوده، به من هیچ بدی نکرده، به خانوادم احترام کامل میزاره و خیلی هم دست و دلباز هستش ولی زندگی کردن باهاش بسیار سخته و من هم احساس میکنم دیگه بیمار شدم. من هم به خاطر مشکلات روحی همسرم نتونستم بچه دار بشم چون اون توان پذیرش مسیولیت و مشکلات و درگیریهای بچه رو نداره. بعد از مدتی ادم احساس میکنه تبدیل شده به یک پرستار خصوصی که کارش فقط سرویس دادن به همسرش هست بدون اینکه این رابطه متقابل باشه. روزهایی بود که شوهرم روزی 3 بار حمله اضطرابی شدید میگرفت و من باید آرومش میکردم، روزای سختی بود. رابطه جنسی هم صفر چون همسرم نمیخواد و تمایلی نداره... تو این شرایط من بعد از یک دوره طولانی تلاش برای درمان همسرم با دارو و روانشناس و غیره دیگه بریدم و تصمیم گرفتم جدا بشم و اقدام هم کردم و چون خارج از ایران زندگی میکنیم احتیاجی به رضایت همسرم نبود و خودم یکطرفه میتونستم اقدام به جدایی کنم. همسر منم مثل شما به شدت مخالف بود ولی فرق من با شما این بود که من از خونه نرفتم و همینجا موندم، ازون به بعد همسرم خیلی تغییر کرد و بهتر شد انگار یک تلنگر بود بهش... من هم دیگه پیگیر طلاق نشدم وای واقعا دچار یک حال بدی هستم چون میدونم هیجوقت زندگی نرمال نخواهم داشت و همه عمرم باید همسرم رو تر و خشک کنم و مراقبت کنم... شرایط سختی هستش میدونم ولی اولین قدم برای اینکه به هسمرت نشون بدی داری تغییر میکنی اینه که وابستگی شدید نشون ندی تماس نگیری حالت خوب باشه ناله نکنی فعان نکنی... امیدوارم متوجه منظورم باشی چون تجربش رو دارم میگم... امیدوارم هر چی خیره برات بیش بیاد
    نیلوفرجان مقایسه شما با صاحب تاپیک درست نیست و اشتباه هست در واقع شما را باید با همسر ویولت مقایسه کرد ، ویولت دقیقا شرایط همسر شما را داره و همسرش هس که از پرستار خصوصی بودن برای یه عمر خسته شده و دیگه تحمل ادامه دادن را نداره همسرشه که میخواد از این زندگی فرسایشی بیاد بیرون همین تصمیمی که شما در مورد زندگی با همسرت گرفته بودی
    اما همسر شما سعی کرد و خودشو عوض کرد تا شما را داشته باشه چون میدونست واسطه کردن پدر و مادرا و بقیه بزگترا فایده نداره و البته نتیجه این تغییر رفتارش را هم دید و تونست شما را نگه داره امیدوارم ویولت هم بتونه خودشو تغییر بده تا نتیجه بگیره
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  3. #153
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 اردیبهشت 00 [ 20:56]
    تاریخ عضویت
    1396-1-07
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    4,735
    سطح
    43
    Points: 4,735, Level: 43
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12

    تشکرشده 69 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بله منم دقیقا همین را گفتم! حس خودم را گفتم که مشابه حس همسر ویولت هست، شاید بد نوشتم ولی منظورم همین بود

  4. #154
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 خرداد 02 [ 21:06]
    تاریخ عضویت
    1397-11-25
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    5,190
    سطح
    46
    Points: 5,190, Level: 46
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    336

    تشکرشده 193 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ویولت جان،
    خبری ازتون نیست دیگه نمیایید به تاپیکتون سربزنید.

  5. #155
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان عزيز چي بگم براتون ،اين روزا سرم خيلي سرگرم بود و پيش يه مشاور جديد رفتم تا الان دو جلسه رفتم ،حس بهتري دارم از اينكه پيش مشاور ميرم هرچند كه اعتمادم كمي متزلزل شده ولي خوب وقتي پرسيد ازم چه كمكي ازشون ساختس،من گفتم ميخوام كمكم كنيد تصميم بهتري داشته باشم و تو حل و تحليل بهتر كمكم كنيد و خوب تصميم گيري خيلي برام سخته و گاهي وقتا واقعا نميدونم بايد چي كنم ،
    حالا براتون از همسرم بگم كه شنبه اومد دوشنبه رفت ،وقتي اومد همون شب خوشحال بوديم روبوسى كرديم حرف زد خودش رو مشتاق مسايل كاري من نشون داد ،شب هم كمكي در اغوش هم خوابيديم تا بعدازظهر و شام اوكي بود تا رفتيم شام اونجا انگار باز ميخواست بگه ما سرديم با فاصله از من رو مبل ديگري نشست وقتي اومديم بالا داشت با گوشيش ور ميرفت ميخنديد اروم از پشتش گذشتم،ديدم چتي رو بست حساس شدم گفتم چرا ميبندي گفت نبستم دستم خورد گفتم من خرم مگه،گفت مهم نيست،كشيدم كنار ديگه حيزي نگفتم شب بينمون سكوت بود،يهو شروع كرد ويولت خيالت رو راحت كنم كه راحت بخوابي اميدي نداشته باش به رابطه ما من تصميمم رو گرفتم و كلي حرف قطار منم گفتم اينارو قبلا هم شنيدي بعدم كلي اروم با خودم تاصبح گريه كردم،ظهر ميخواست بره قبل رفتن صحبت كرديم دوباره،گفتم اينبار ببين راهش مشخصه گفت چي گفتم تو فقط حرف از جدايي ميزني اگه مرد عملي بفرما درخواست و مهريه رو پرداخت ميكني با پوزخند گفت چشم با يه كيسه پول ميام گفتم اين تاوانشهرهمينجوري نيست كه بعد گفت ببين من به اين نتيجه رسيدم ما به درد هم نمخوريم بايد باكسي باشي كه لذت ببري شاد باشي باهاش كفتم صد درصد گفت نمدونم ما رابطه جنسيمون بد بود ....گفتم خوب ما يه پيماني بستيم تو الان گذاشتي رفتي حداقل اين راهش نبود و تصميماتت منطقي نيست گفت تو كه اينجايي من مثل كارگر افغاني دارم ميگذرونم برام سخته و...اگه طلاق بده چرا اينهمه ادم ميگيرن گفت من با خودم فكر ميكنم تا جوني بري سراغ فرد بهتري خلاصه سرتون رو درد نيارم خيلي حرف زديم
    موقع خدافظى شد من فقط گفتم حيف من كنترل ندارم دكمه برگشت داشته باشه ولي تو حداقل نامرد نباش رفت و منم رفتم سراغ كارم با هزار تا فكر نيم ساعت ٤٠دقيفه گذشت زنگ خورد در اومد تو با حالت بغض و گريه با دست گفت بيا بغلم رفتم تو بغلش گريه ،منم ترسيدم كسي چيزيش شده ،گفت من نامرد نيستم كلي بغل ،تهش گفت من ميدونم پشيمون ميشم همش بهت حس دلسوزي دارم از كجا پشيمون نشم..
    بعد رابطه جنسي داشتيم و حتي در شب و هر دو بار به نظرم اوكي بود عالي بود حتي تلاشم رو كردم كه من شروع كننده باشم من يه كاري يا پوزيشنى رو داشته باشم كه دوست هم ندارم ولي تهش بعد ارضا چندان راضي نبود اينكه گفت نميشه ديگه سكسمون رو نگاه ،انگار مثلا خودش فوق العادس يا يه فانتزي كامل عالي تو ذهنش داره كه من اون لذت رو به همراه نميارم حس بدي بود شادي از اينكه دارم تلاش ميكنم فاصله كم كنم ناراحتي از اينكه ضدحال ميخورم با حرفا
    ویرایش توسط ويولت : چهارشنبه 18 تیر 99 در ساعت 01:20

  6. کاربر روبرو از پست مفید ويولت تشکرکرده است .

    زن ایرانی (چهارشنبه 18 تیر 99)

  7. #156
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گفتم همينه ديگه بي نظير نميشه حالا خوبه تو هميشه ارضا ميشى ديگه حرفي نزديم صبح هم موقع رفتن خدافظي خوب بود و رفت رسيدم زنگ زد .
    ولي بچه ها من دلم خونه، حس بدي دارم اين وضعيت منو دلسرد ميكنه .
    امروز با مشاور همه رو در ميون گذاشتم اون ميگفت با توجه به صحبتاي من ديگه شوهرم نميخواد اين رابطه رو و باتوجه پيشينه من محيط خانواده و ... تنها راه اينه رها كنم اونرو به حال خودش و بهش بگم باشه من اينجا ميمونم تو اونجا و انقدر تلاش نكنم و در نهايت شايد يكسال هم بشه ولي يا اون رابطه ديگه رو شروع ميكنه يا بر ميگرده ولي اگر برگرده ميمونه و اون يا يه چيزي تو ذهنش تموم نشده داره يا درگير رابطه ايه يا ميخواد بره تجربه كنه و خوب بهرحال علاقه اي نداره اينور درست كنه و تو اين مرحله بازسازي نميشه صورت بگيره گفت مثل يه آدم مرده و احيا كردنش خيلي سخته ،اگر اينجا يه كشور غربي بود با توجه به اينكه اون ميخواست ترك كنه همه قطعي ميگفتن رها شو ولي خوب در ايران پروسه طلاق سخته و شرايط منم ويژه منه و بهترينكار اينه ...البته ته جلسه يه چيزاي در مورد اوايل ارتباط جنسيمون گفتم كه براش جالب بود گفت جزييات خيلي كمك ميكنه دلايل رو بهتر درك كنيم .ته تهش خودمم و خداي خودم واقعا از اينكه به زور بخوام نگهش دارم خوشم نمياد دلم ميخواد خودش بخواد منو دوباره كه نميخواد اين تلخترين حقيقت ممكنه ،ديگه برم ،منتظر نظراتتون هستم مهربونا
    ویرایش توسط ويولت : چهارشنبه 18 تیر 99 در ساعت 01:43

  8. کاربر روبرو از پست مفید ويولت تشکرکرده است .

    زن ایرانی (چهارشنبه 18 تیر 99)

  9. #157
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    ویولت عزیز بنظرم که محبت همسرت خیلی امیدوار کننده س و چقدر خوبه که با مشاور صحبت میکنی و بهترین راهکار رو بهت داده که رها کنی و کار خودت رو انجام بدی. همسرت احتمالا بین دوراهیه و تصمیم گیری براش سخته و از طرفی شمارو هم دوست داره. فقط سعی کن التماس نکنی (البته منظورم از ابتماس اینه که موقع پیام فرستادنش توجهی نشون نمیدادی بهتر بود)هرچقدر بیشتر رها کنی، بهتر میتونه تو فضای آزاد تری تصمیم بگیره. این نظر منه. تنها نمون تو خونه و برو منزل پدرت. راستی رابطه ت با خانواده همسرت چطوره؟ باهات در تماس هستن موقع نبودن همسرت؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده است .

    ويولت (چهارشنبه 18 تیر 99)

  11. #158
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط زن ایرانی نمایش پست ها
    ویولت عزیز بنظرم که محبت همسرت خیلی امیدوار کننده س و چقدر خوبه که با مشاور صحبت میکنی و بهترین راهکار رو بهت داده که رها کنی و کار خودت رو انجام بدی. همسرت احتمالا بین دوراهیه و تصمیم گیری براش سخته و از طرفی شمارو هم دوست داره. فقط سعی کن التماس نکنی (البته منظورم از ابتماس اینه که موقع پیام فرستادنش توجهی نشون نمیدادی بهتر بود)هرچقدر بیشتر رها کنی، بهتر میتونه تو فضای آزاد تری تصمیم بگیره. این نظر منه. تنها نمون تو خونه و برو منزل پدرت. راستی رابطه ت با خانواده همسرت چطوره؟ باهات در تماس هستن موقع نبودن همسرت؟
    سلام ممنون عزيزم، من چرا اميدوار نبستم پس همش فكر ميكنم تو ذهنم كه طلاق بگيريم تموم شه اونم بره دنبال زندگيش منم شايد اين صلاح ماس شايد ما مال هم نيستيم يا از اول اشتباهي بوديم...مشاوره خوبه حس حمايت بيشتري دارم ولي راه حلش عجيب غريب بود يعني گفت خوب تو كه طلاق نمتوني بدي يا نمخواي يا نميشه اون آدمم پولي نداره بهت بده همين راه ميمونه حالا اين وسط ممكنه اون بره دنبال رابطه جديد يا من اصلا برم و ديگه نخوايم ولي قبلش توافق كنيم در اين شرايط ميشيم مثل دو تا هم خونه همون اصطلاحي كه شوهرم گفت و خوب يكم مسخرس از اين بابت كه يه همكاري داشتم با يه بچه زندگيشون اينطور بود كه خيلي دعوا داشتن و ميخواستن جدا شن ولي خانم بخاطر خانوادش نمتونست توافق كردن زير يه سقف بودنولي اقا با يكي دوست بود خانوم هم البته بعد بهم زدن ولي بعد دو سه سال هنوزم ميخوان يا در شرف جدايين اين چه وضعشه آخه البته مشاور گفت كساني كه تو دهه سي زندگي رابطه جديد تجربه ميكنند يا خيانت ميكنند به دليل پختگي بيشتر احتمال بازگشتشون خيلي بالاتر .
    خانواده همسرم خيلي تلاش ميكنن مادر شوهرم گاهي غذا ميده گاهي گوشت و مرغ مياره بالا و در كل خيلي سعي ميكنن صميميت حفظ شه از طرف من سر سنگينيه يعني خوب خيلي گرم هم نميگيرم بهش يه بار گفتم نميتونم طبيعي باشم و عادي وقتي قضيه عادي نيستش من دلخورم از اينكه شمام چيزي نميگين و اين يعني تاييد بعد اونم گفت خيلي حرف زده گريه كرده ....ميدونين نمخوام از سر دلسوزي منو بخواد راستش حس ميكنم اينجوري منتش رو سرم هست بخاطر اصرار خانواده اومده حسي نداره بهم يا بخاطر دلسوزي و ترحم و اين از درون من رو دچار ياس ميكنه پناه بر خدا
    ویرایش توسط ويولت : چهارشنبه 18 تیر 99 در ساعت 10:15

  12. 2 کاربر از پست مفید ويولت تشکرکرده اند .

    زن ایرانی (جمعه 20 تیر 99), شمیم الزهرا (جمعه 20 تیر 99)

  13. #159
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    68
    Array
    سر سنگینی همراه با پذیرش غذا و گوشت و مرغ با هم اصلا معنی نمیده

    اگه سرسنگین هستی غذا و... اصلا نگیر و اگه غذا و...میگیری سرسنگین نباش و خوب برخورد کن و خیلی عادی و منطقی باهاش حرفاتو بزن درخواست هایی که داری با مادرش مطرح کن

    یه بوم و دو هوا که نمیشه

  14. #160
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان،چه خبر هنوز كسي تاپيك منو دنبال ميكنه؟اميدوارم بخونيد هنوز ...
    دوستان شوهر من اصلا پيداش نيست من زنگ نميزنم اونم نميزنه ،كارم اشتباهه؟گفتم به حال خودش بزارمش شايد دلش تنگ بشه و اينكه فكر نكنه من يه طناب انداختم دورش ميكشمش به زور سمت خودم پيش مشاور هم ميرم بعضي وقتا فكر ميكنم اصلا بهتره جداشيم ولي كلي بررسي كرديم من و مشاور كه چرا جدايي خوبه چرا بده ...هنوز من سردرگمم ولي اين طرف منه چون اون حتي يكم هم حوصله منو نداره ميخوام براتون تعريف كنم چراشو...
    اول اينكه يه پولي رو از يكي طلب داشت من رو انداخت جلو بگيرم و بعد يكماه اون پول زنده شد ولي اون فرد مبلغ كمتري رو ميخواست واريز كنه ،خدا شاهده فقط دو سه بار گفتم طرف زرنگه و پول رو داره كمتر ميريزه كه از كوره در رفت و بهم گفت برو گمشو بابا!گداي سيصد تومني من ميزارم روش بهت ميدم!از همتون بدم مياد!من خشكم زد گفتم من اصلا پولي خواستم چه طرز حرف زدن نمخوام اصلا اون پول رو !تا الان كه دو هفته شده از پول كه من و پدرم زنده كرديم هيچ خبري نيست!
    ٢.پدربزرگم عمرشون رو دادن به شما ...هيچ زنگي نزد نه به مادرم نه مادربزرگم خودمم كه هيچي اصلا،يه مسج داد به من كاملا رسمي كه درگذشت نا گهاني پدربزرگ جنابعالي را تسليت عرض نموده و ...همين رو داد مادرم و فقط جاي پدربزرگ نوشت پدرتان،فقط تنها لطفي كرد اين بود به مادر پدرش گفت اونام جان بر كف لطف كردن اومدن سر تشييع جنازه و پدرش يكبار ديگم اومد ،يعني كاش اين درك رو خودش داشت جاي پدرش .
    از وقتي پدربزرگم فوت كرده حالم بد شده دوباره انقدر همه از شوهرم پرسيدن منم گفتم سر كار تهران ،پيچوندمشون ول كنم نبودن ،تازه يادم اومد دوباره چقدر شرايطم گنده ،خيلي تنهام ميدونم خدايي هست اما بدجوري دلم گرفته ،كسي نظري داره؟مشتاق شنيدنم...
    ویرایش توسط ويولت : پنجشنبه 09 مرداد 99 در ساعت 23:53


 
صفحه 16 از 17 نخستنخست ... 67891011121314151617 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.