به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 12 از 17 نخستنخست ... 234567891011121314151617 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 111 تا 120 , از مجموع 164
  1. #111
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط cheshmakk نمایش پست ها
    سلام ویولت جان
    عزیزم من بهت پیشنهاد میکنم این وبلاگ+ همه آرشیوشو کامل بخونی...
    یه خانومه ک راجع به روزمرگیای زندگیش صحبت میکنه...
    ولی من خیلیییی دوسش دارم چون واقعا زندگیش پره آرامشه...
    من وقتی اینو میخوندم با خودم میگفتم چقدرررر تو زندگیم خیلی جاها اشتباه کردم، درحالیکه اگه این خانوم جای من بود با آرامش تموم و کلی انرژی مثبت موضوعو حل میکرد
    سلام عزيزم ممنونم حتما ميخونمش

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط gazal71 نمایش پست ها
    سلام ویولت عزیز
    تاپیک شمارو خوندم و بابت نگرانی درونی که دارید واقعا متاسف شدم
    من مشاور نیستم اما بشدت حالتون رو درک کردم حتی میتونم بگم همسرتون رو هم درک میکنم
    چیزی که در زندگی حس کردم این بوده که از دیگران مشورت بگیرید اما هیچ لزومی نداره اون مشورتها صد در صد با زندگی شما مطابق باشه، من در زمان بچگی چندنمونه از جنگ و دعواها و طلاق های عاطفی دورادور دیده بودم که همه قطع به یقین یا گفتن بسوز و بساز یا گفتن طلاق بگیر و الان خداروشکر وضعشون خوبه چو قلق زندگی خودشونو پیدا کردن و متناسب با اون رفتن جلو همه تاحدی میتونن راهنمایی کنند.

    طلاق مرگ نیست طلاق فوبیا هم نداره بنظر من با همسرتون صحبت کنید به توافق برسید مثلا بهش بگید که من بنظر تو احترام میذارم و اگر زندگیمون به پایان خودش داره نزدیک میشه میپذیرم اما تنها درخواستم اینه که بیا تا اخر تابستون کنار هم باشیم و این مسئله رو بتونیم هضم کنیم( برای کنار هم بودن چندماهه قانون و ضوابط بذارید... مثلا وعده های غذایی رو باهم بخورید، باهم به رختخواب برید، مهمون دعوت کنید و مهمونی برید بهم احترام بذارید خرید برید فیلم هایی که دوست دارید ببینید...)به اصطلاح کارهایی که یادتون رفته بود رو انجام بدید اگر عشق و علاقه ای باشه با اصلاح رفتار و زمان چند ماهه دوباره راه خودش رو پیدا خواهد کرد.

    ما ادما یا فاصله میگیریم که باعث سردی میشه یا اونقدر نزدیک میشیم که از گرما نمیتونیم تحمل کنیم رعایت اعتدال نه چسبیده نه با فاصله.

    امیدوارم هرتصمیمی که میگیرید آینده ی روزشنی رو براتون به ارمغان بیاره
    سلام غزل جان ممنونم بابت همدرديت و راهنماييت اين راهكارها خيلي خوبه ولي فكر ميكنم واسه يه قدم يا چند قدم قبلتر از جاييه كه من هستم يعني خوب من صحبت از فرصت كردم ولي داده نشده و اين قول و قرارا همه مسخره ميزه تو نگاه همسرم و خوب مسكل ديگه اينكه ايشون ديگه كارش رو منتقل كرد تهران و من ديكه خيلي كم ميبينمش

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    سلام. ویولت جان، شرایطت رو درک میکنم و میفهمم ازاردهنده است. واکنش های شما هم تا حدودی طبیعی هست و هر کس دیگه هم تحت این فشارها بود، ممکن بود همین واکنش ها رو نشون بده.

    عزیزم، اینکه دوستان روی رفتار خود شما تاکید دارند، به خاطر اینه که برای نگه داشتن این ارتباط فعلا فقط دسترسی به شما داریم. نه اینکه منظورشون کوبوندن شما باشه.


    اینجا همه شما رو دوست دارند و از روی خیرخواهی و راهنمایی باهاتون حرف میزنن.

    به عنوان یه تمرین برای نظم دادن به افکارتون، سعی کنید وقتی برای ما اینجا مینویسید، با ارامش بیشتری بنویسید. منظورم این نیست که وقتی اشفته اید، ننویسید‌. منظورم اینه که حتی وقتی اشفته اید و میخواید از اسفتگی ها و ناراحتی هاتون بنویسید، سعی کنید در پایان هر جمله حتما نقطه بگذارید. وقتی مثلا در مورد صحبت های همسرتون حرفتون تموم شد و خواستید برید قضیه ی پدرتون رو تعریف کنید، چند تا اینتر بزنید و بعد تعریف کنید.


    اینجوری هم ما در برداشت حرفهاتون دچار ابهام نمیشیم، هم ذهن و افکار خودتون منظم تر میشه، هم پستتون باکلاس تر و خوشگلتر میشه.
    سلام عزيزم ، خيلي سخته كه رعايت كنم منظم بنويسم ولي چشم سعيم رو ميكنم. مرسي بابت مهربونيت متوجهم چي ميگين و من هم تو شرايط احساسي خوبي نيستم.بابت راهنمايي همه دوستان كه وقت گذاشتم برام نوشتن متشكرم .باورم نشد وقتي بعد چند روز اين صفحه رو باز كردم و ديدم كلي پيام جديد دارم شايد كاملا نااميد ولي عجيبه كه وقتي دست ميكشي از لطف كسي يا چيزي تازه شامل حالت ميشه .متشكرم از لطفتون

  2. 2 کاربر از پست مفید ويولت تشکرکرده اند .

    Pooh (سه شنبه 06 خرداد 99), زن ایرانی (جمعه 09 خرداد 99)

  3. #112
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بالهای صداقت نمایش پست ها
    تاپیکتون خیلی طولانی شده ، و فرصت نشد همه 11 صفحه رو بخونم کاش یه مختصر از مشکلاتتون طی چند خط می نوشتید

    >>>>>شما اصلا ، اصلا، اصلا آمادگی لازم برای طلاق رو ندارید و تا این آمادگی در شما ایجاد نشده ، بهتره که طلاق نگیرید

    >>>>>آزرده هستید و خسته ، نیاز دارید مدتی رو به آرامش سپری کنید تا ذهن تون بتونه خودش رو بازسازی کنه و درست تصمیم بگیره

    >>>>>وقتی آرامش داشته باشی ، کم کم می تونی قضیه رو حلاجی کنی و مشکل رو مدیریت کنی

    >>>>>برای کسب آرامش و آرام کردن ذهن تون لازم هست یه مدت از فکر کردن به اینکه چی میشه و چی نمیشه دست بردارید ، اصلا نه به گذشته و اشتباهات خودتون و همسرتون فکر کنید و نه به آینده ای که نمی دونید چی قرار هست بشه و نه حتی به تصمیم قاطعانه ای که همسرتون گرفته ... ذهن تون را خالی کن از گذشته و آینده و روی زمان حال متمرکز شو ... اگر فکر های ناراحت کننده اومد توی ذهنت سریع ذهنت رو به سمت یه فکر دیگه منحرف کن ، موسیقی گوش بده ، برو پیاده روی .. یه کتاب بخون ، برو برای خودت گل بخر ، یه چند خط برای خودت درد و دل بنویس و سریع ازش رد شو ...یعنی می گم توی احساسات منفی که از گذشته و احساسات مبهم آینده نمون و صرفا روی حال و کاری که در زمان حال داری می کنی ، متمرکز شو ... به غذایی که داری می خوری به ظرفی که داری می شوری به نمازی که دار می خونی و ... متمرکز باش

    من نمی دونم آیا شما در کنار همسرتون هستید یا جدا از هم ... چنانچه در یک خانه و زیر یک سقف هستید .... نمی دونم الان شرایط چگونه هست ، اگه مختصر بهم بگویی یه راهنمایی دیگه هم بهتون دارم که باید با توجه به شرایط انجام بشه


    >>>>>> نکته آخر " خدای امروز ، فردا هم هست ... من مطمئنم ، تو هم مطمئن باش "
    سلام بالهاي صداقت عزيز باورتون نميشه من چقدر خوشحال شدم جواب شما رو ديدم...
    تلاش ميكنم الان خيلي خلاصه بگم براتون:
    ٦سال از زمان ازدواج من ميگذره ، شروع زندگي من با مشكلات افسردگي و اضطرابي همراه بود و در اينكه همسرم هم مهارت ارتباطي ضعيفي داشت شكي نبود ،رابطه جنسي ما خيلي ضعيف بود ،در اين سالها دعوا هم داشتيم بارها ولي حرف از طلاق نبود تا تقريبا دو الي سه سال كه اين حريم شكسته شد و صحبت از جدايي ميشده ، در كل حس ميكنم زندگي من بالا پايين زياد داشته تو اين مدت و من مشكلي نداشتم با اين قضيه اما همسرم چرا ،من خودم رو بخاطر كم و كاستي خودم سرزنش ميكنم ولي فكر ميكنم همسرم هم هيچ اشتياق يا دل نگراني نسبت به گرفتاريهاي من نوعي نداشته ،درد بيشتر همسرم رابطه جنسي بوده كه علت ضعيف شدنش از طرف من به نظرم ارتباط عاطفي حل نشده بوده ! همسرم هيچوقت از خواسته ها يا انتظاراتش پايين نمياد خيلي كمال طلبه و اينكه اكثرا انتقاد زيادي به من وارد ميكنه و به گفته خودش فكر ميكرده ميتونه من رو تغيير بده و نتونسته و الان پشيمانه !مسائل زياده من ميتونم خيلي توضيح بدم ولي فكر كنم زياد ميشه.
    واقعا توصيه عالي كردين حقيقتش خودم هم انگار به صورت يك مكانيزم دوست ندارم فكر كنم به مشكلات فكر كه ميكنم يهو حجم خاطرات حضور ميارن غصه اينكه :خراب شد و نشد بد بودم و تقصير من چيه.....
    و آينده كه تپش قلب بهم ميده نه فقط بار منفي طلاق احساس ميكنم مايه سرافكندگي خانوادم ميشم بازم نه بخاطر اينكه ازدواج به هر قيمتي بمونه به اينكه شوهرم به نظر خوب و سر به زير بود و نتونستم گليم خودم رو بكشم بيرون اينكه دوست داشتم تشكيل خانواده بدم تو اين سن و الان سنم رفته بالا و اضطراب شديد ميگيرم كه چي ميشه يه ثبات نسبي حس ميكردم تو اين مدت كه از دستش دادم ...

    در انتها راستش همسرم رو ديگه دير به دير ميبينم چون به بهانه كار رفت شهر ديگه ،اگه توصيه اي داريد يا داشتين ممنون ميشم بنويسين برام ،پيشاپيش ممنون
    ویرایش توسط ويولت : سه شنبه 06 خرداد 99 در ساعت 02:40

  4. کاربر روبرو از پست مفید ويولت تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (دوشنبه 13 بهمن 99)

  5. #113
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خوب هستين وقت نشد يه سري چيزارو تعريف كنم هفته گذشته تو تعطيلات كه همسرم اومد ما با هم رابطه جنسي داشتيم يعني رابطه جنسي خيلي پرشوري هم بود ،من خوشحال شدم از اينكه اخه بارها جلو مشاور گفت حسمم نسبت بهش از دست دادم ديگه دوست ندارم باهاش رابطه داشته باشم يا چيزاي ديگه!همسرم كه اومد خودش گفت چه خبر منم سعي كردم عادي برخورد كنم و جواب ميدادم يا صحبت عادي ميشد بينمون.مهماني هم خونه برادرش رفتيم كه اونجا موقع شام اول براي من شام كشيد .تو همون مهموني اومد گوشيش رو وصل كرد به تلويزيون اونا كه يه سري عكس نشون بده رسيد به مهمونيا و اشاره ميكرد كه مثلا غذاها كار خودشه بيشتر ،در صورتيكه اينطور نبوده و به من كمك ميكرد در مهموني حالا نمدونم چرا همش منم منم داره خوب وظيفه هر همسريه تو مهموني پر جمعيت كمك كنه حالا اونموقع اون بيشتر كمك ميكرد كه كاش نميكرد تا منت نذاره بعدش ،خلاصه اينكه در مجموع خوب بوديم حتي وقتي رسيد زنگ زد كه من رسيدم تهران ولي از فرداي اون روز دوباره كه من زنگ زدم با سردي و كوتاه كوتاه جواب ميده.الان من ٤روزه زنگ نزدم اونم نزده !،فقط استوري ميزاره بعضي وقتا استوريهاش كاملا با منظوره مثلا در مورد اينكه :بعضي دردا نه فراموش ميشن نه ميشه گذشت ميمونن و ادم درد ميكشه ،يا از دكتر انوشه كه:آدمي كه ميگه تغيير نمكنه امكان نداره و اين حماقته ....
    نظر شما چيه؟حس ميكنم خودش با خودش درگيره،منو ول كرده فرار كرده واسه خودش هيچ حس تعهدي هم نداره ،الان من زندم مردم چي ميكنم ،مهم نيست واسش.
    ویرایش توسط ويولت : جمعه 09 خرداد 99 در ساعت 10:39

  6. 4 کاربر از پست مفید ويولت تشکرکرده اند .

    cheshmakk (دوشنبه 12 خرداد 99), gholam1234 (جمعه 09 خرداد 99), Pooh (جمعه 09 خرداد 99), شمیم الزهرا (جمعه 09 خرداد 99)

  7. #114
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    سلام ویولت جان ان شاالله بهتر باشی
    میدونی من وقتی زندگیتو خوندم یاد خیلی از زندگیای مشابه و خیلی بدتر افتادم. خانم افسردگی حاد داره و نه کار خونه میکنه نه با کسی ارتباط داره، وسواس شدید داره جوریکه چندین سال مادر اقا پاشو خونه اینا نذاشته و هیچکدوم از خانوادا شوهر حق ورود به خونشو ندارن چون خانم میگه اونا نجسن... اما همه این موارد بالای سی ساله دارن باهم زندگی میکنندد و حالا لااقل در ظاهر که باهم خوبن
    منظورم اینه موندگاری زندگی یک سر بزرگش به مسئولیت و تعهد مرده.
    اینکه همسرت اینقد کم آورده بلاخره ظرفیتش اینقد بوده یعنی میتونسته ظرفیت بالاتری داشته باشه.
    یکی از نزدیکان خودم همسرش با دلایل واهی یکهو گفت طلاق و هرچی این دختر تلاش کرد شوهرش قبول نکرد و طلاق گرفتن. واقعا میزان مسئولیت پذیری و تعهد مرد خیلی مهمه واس دوام زندگی. میخواستم یکم حستو به خودت بهتر کنم. من از اشتباهات و ایراداتت چشم نمیپوشم اما واقعا همسرت هم استعداد بالایی تو تخریب زتدگیتوت داشتن
    به هرحال من جای شما بودم فضارو رها میکردم چوک مرد رفتنی میره. حالا نره باز چند وقت دیگه سر یک مشکل دیگه میره
    پس تامیتونی یک زندگی خوب و بانشاط تتها واس خودت داشته باش.
    هرچی ارتباطتتو با خدا قویتر کنی جبران همه نداشته هات میشه
    فارغ از تصمیم نهایی موندنت یا جدایی که شوهرت بالاخره بگیره
    همین قدرت تو در زتدگی خوبی که تنهایی داشته باشی میتونی جذابیتتو واسش بیشتر کنه

  8. 6 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    cheshmakk (دوشنبه 12 خرداد 99), gholam1234 (جمعه 09 خرداد 99), Pooh (جمعه 09 خرداد 99), Shivaaaa (جمعه 09 خرداد 99), ويولت (یکشنبه 11 خرداد 99), زن ایرانی (جمعه 09 خرداد 99)

  9. #115
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شمیم الزهرا نمایش پست ها
    سلام ویولت جان ان شاالله بهتر باشی
    میدونی من وقتی زندگیتو خوندم یاد خیلی از زندگیای مشابه و خیلی بدتر افتادم. خانم افسردگی حاد داره و نه کار خونه میکنه نه با کسی ارتباط داره، وسواس شدید داره جوریکه چندین سال مادر اقا پاشو خونه اینا نذاشته و هیچکدوم از خانوادا شوهر حق ورود به خونشو ندارن چون خانم میگه اونا نجسن... اما همه این موارد بالای سی ساله دارن باهم زندگی میکنندد و حالا لااقل در ظاهر که باهم خوبن
    منظورم اینه موندگاری زندگی یک سر بزرگش به مسئولیت و تعهد مرده.
    اینکه همسرت اینقد کم آورده بلاخره ظرفیتش اینقد بوده یعنی میتونسته ظرفیت بالاتری داشته باشه.
    یکی از نزدیکان خودم همسرش با دلایل واهی یکهو گفت طلاق و هرچی این دختر تلاش کرد شوهرش قبول نکرد و طلاق گرفتن. واقعا میزان مسئولیت پذیری و تعهد مرد خیلی مهمه واس دوام زندگی. میخواستم یکم حستو به خودت بهتر کنم. من از اشتباهات و ایراداتت چشم نمیپوشم اما واقعا همسرت هم استعداد بالایی تو تخریب زتدگیتوت داشتن
    به هرحال من جای شما بودم فضارو رها میکردم چوک مرد رفتنی میره. حالا نره باز چند وقت دیگه سر یک مشکل دیگه میره
    پس تامیتونی یک زندگی خوب و بانشاط تتها واس خودت داشته باش.
    هرچی ارتباطتتو با خدا قویتر کنی جبران همه نداشته هات میشه
    فارغ از تصمیم نهایی موندنت یا جدایی که شوهرت بالاخره بگیره
    همین قدرت تو در زتدگی خوبی که تنهایی داشته باشی میتونی جذابیتتو واسش بیشتر کنه
    سلام عزيزم چه جالب گفتي اينكه شوهر من ظرفيتش كم بود ،من هميشه ناراحتم كه از سن ٢١سالگي درگير مسائل روحي شدم وقتي يكي سرطان داره دور از جان همه ،باهاش همدردي ميكنن كمكش ميكنن دركش ميكنن حداقل عيانه و ديگران سرزنشش نميكنن ولي براي مشكلات روحي كه من اسمش رو ميزارم سرطان روح!اون درك وجود نداره ،من خيلي اذيت شدم تو اوج جوونيم خيلي روزاي باحال رو درگير وسواس گونه با خودم و مشكلاتم داشتم تعريف نباشه باهوش بودم و پر انگيزه ولي اين اختلالات رواني منو عقب انداخت ولي بازم جلو رفتم حتي آگاه بودم پيش روانشناس روانپزشك ميرفتم ....خوب من چي كار ميكردم دست من نبود كه اين گريبانگيرم شد چقدر مامانم گفت نكن با خودت نمدونم آتو نده دست شوهرت،من حتي حسرت ميخوردم كه بقيه مشكل منو ندارن چرا شاد نيستم يا چرا مضطربم پنيك بهم دست ميده و....،من عاشق بچم ولي چون دارو مصرف ميكنم دكتر اجازه نداد دست نگه داشتم تا وقتش بشه الانم كه اينطوري ،باورتون نميشه انقدر مضطرب اين قضيه هستم سال پيش هر ماه شب گريه ميكردم كه چرا من بايد سر تصميم بارداري انقدر عذاب بكشم الان كه من بهتر شدم و ميشه ديگه همسرم منو نمخواد همش عذاب وجدان دارم كه به بابا مامانم نوه ندادم هيچ ،ده سال فقط حرصشون دادم بقيشم شوهرم حرصشون داره ميده منم با اين انتخابم!!،چهره هميشه نگران مامان بابام مياد جلو چشمم ناراحت ميشم :((

  10. کاربر روبرو از پست مفید ويولت تشکرکرده است .

    Pooh (شنبه 10 خرداد 99)

  11. #116
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.
    ویولت عزیز، من فکر میکنم چهره ی نگران پدر و مادرت، از زمان درگیر شدن شما با مشکلات روحی و وسواس، اغاز نشده.

    بلکه فکر میکنم قبل از اون هم چهره اونها سر هیچ و پوچ هم هی نگران بوده و اون چهره همیشه نگران و احتمالا هشدار دهنده اونها یکی از دلایل درگیر شدن شما به اضطراب و وسواس بوده.

    عذاب وجدان نداشته باشید. شاخ و برگ اضافه به مشکلاتتون ندید. بار ذهنی خودتون رو با عذاب وجدان الکی سنگین نکنید.


    من یه چیزی رو متوجه شدم. البته بهتره بگم در حد عقل خودم.... اینکه ادمهایی که دارای سلامت کامل روان و جسم بوده اند و ... شادتر زندگی میکنند و از سطح شادی های شخصی کم پیش میاد بالاتر برن. ولی اونهایی که انواع مشکلات رو داشته اند، وقتی به اون مشکل غلبه میکنند و اون مشکل در اونها خلاقیتی ایجاد میکنه، میتونن تاریخ ساز و بسیار موثر تر از اون در ناز و نعمت و سلامت پرورده ها بشن و از حد لذتهای شخصی فراتر برن و دستگیر دیگران بشن.

    چیزی که من در شما میبینم و فکر میکنم دیگران هم در این تالار میبینند، شجاعت شما در پذیرش ضعف هاتون و تلاش برای رفعش است. تا حالا به نظر من بسیار خوب دارید رفتار میکنید. و توان بالقوه ای فوق العاده دارید برای رسیدن به ارامش درونی.


    مقداری تمرکز زدایی کنید از قضیه ادامه یا طلاق. ببینید ، یا همسر شما نظرش تغییر میکنه و به زندگی برمیگرده و به شما فرصت میده و خودش هم عیوبش رو برطرف میکنه، یا باز سر موضع خودش میمونه و برای جدایی پافشاری میکنه.


    وقتی شما بتونید روی شخص خودتون تمرکز کنید و لذت و شادی و هویت خودتون رو پیدا کنید، اگر حالت اول اتفاق افتاد، زنی دلپذیرتر و موفق تر در زندگی خواهید شد. و اگر حالت دوم اتفاق بیفتد، توان این رو یافته اید که احساستون رو التیام بدید و خودتون رو در آغوش بگیرید.


    به نظر من که الان نبودن همسرتون فرصت خوبی هست برای اینکه روی خودتون تمرکز کنید.‌


    دوچرخه سواری، یوگا، شنا، یا هر برنامه ورزشی که علاقمند هستید رو حتما در برنامتون قرار بدید.

    راستی، اگر درست یادم باشه ساعت کاری شما از ۷ شب تا ۱۱ شب بود‌
    میشه برامون بگید بقیه زمانتون رو چجوری میگذرونید و چه میکنید؟

  12. 4 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    cheshmakk (دوشنبه 12 خرداد 99), gholam1234 (یکشنبه 11 خرداد 99), ويولت (یکشنبه 11 خرداد 99), سحر بهاری (یکشنبه 11 خرداد 99)

  13. #117
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    68
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ويولت نمایش پست ها
    سلام عزيزم چه جالب گفتي اينكه شوهر من ظرفيتش كم بود ،من هميشه ناراحتم كه از سن ٢١سالگي درگير مسائل روحي شدم وقتي يكي سرطان داره دور از جان همه ،باهاش همدردي ميكنن كمكش ميكنن دركش ميكنن حداقل عيانه و ديگران سرزنشش نميكنن ولي براي مشكلات روحي كه من اسمش رو ميزارم سرطان روح!اون درك وجود نداره ،من خيلي اذيت شدم تو اوج جوونيم خيلي روزاي باحال رو درگير وسواس گونه با خودم و مشكلاتم داشتم تعريف نباشه باهوش بودم و پر انگيزه ولي اين اختلالات رواني منو عقب انداخت ولي بازم جلو رفتم حتي آگاه بودم پيش روانشناس روانپزشك ميرفتم ....خوب من چي كار ميكردم دست من نبود كه اين گريبانگيرم شد چقدر مامانم گفت نكن با خودت نمدونم آتو نده دست شوهرت،من حتي حسرت ميخوردم كه بقيه مشكل منو ندارن چرا شاد نيستم يا چرا مضطربم پنيك بهم دست ميده و....،من عاشق بچم ولي چون دارو مصرف ميكنم دكتر اجازه نداد دست نگه داشتم تا وقتش بشه الانم كه اينطوري ،باورتون نميشه انقدر مضطرب اين قضيه هستم سال پيش هر ماه شب گريه ميكردم كه چرا من بايد سر تصميم بارداري انقدر عذاب بكشم الان كه من بهتر شدم و ميشه ديگه همسرم منو نمخواد همش عذاب وجدان دارم كه به بابا مامانم نوه ندادم هيچ ،ده سال فقط حرصشون دادم بقيشم شوهرم حرصشون داره ميده منم با اين انتخابم!!،چهره هميشه نگران مامان بابام مياد جلو چشمم ناراحت ميشم :((
    شما مشکلاتی داری که خودتم گاهی اقرار بهشون میکنی و توقع داری شوهرت تحمل کنه و دم نزنه و تو را با همه این مشکلات بپذیره ؟؟؟ 10 سال مشکل داشتی و شوهرت تحمل کرده بعد نگران پدر و مادرت هستی !!!پدر و مادر که وظیفه مراقبت و حمایت از دخترشون را دارن و البته طبیعیه پدر و مادر بچه شون را ساپورت کنن،اما عزیزم توقع یه انسان از همسرش همراه بودن تو زندگ مشترک هس چه زن چه مرد ،از همسر نمیشه توقع داشت که مثل یه بچه کوچک طرفشو تر و خشک کنه و مراقبتش کنه مبادا ّ تو دل طرف آب تکون بخوره ،
    آدما وقتی به مرحله ازدواج میرسن که توانایی اداره کردن یه زندگی را داشته باشن اما به نظر میرسه شما این توانایی را موقع ازدواج نداشتی و هنوز هم به این توانایی نرسیدی و متاسفانه اصلا تلاشی هم نداری

    تو بخاط مشکل خودت بچه دار نشدی ((نه مشکل همسرت)) بعد ناراحتی برا نوه پدر و مادرت !!! همسرت بچه دوست نداره؟ فقط شما و خانوادت بچه دوست دارید؟؟ همسرت باید اینو راحت بپذیره که پدر نشده و همه اونایی که بعد از ایشون ازدواج کردن پدر شدن ، ولی خانمش حتی شاید نتونه به تنهایی بچه شون را نگه داری و مراقبت کنه ، ممکنه هر روز به خاطر یه مشکل کوچکی که بقیه خیلی راحت باهاش کنار میان و میجنگن ودر نهایت حلش میکنن، خانمش ساعت ها تو اتاق گریه کنه بعد تکلیف بچه تو این شرایط داغون روحی مادر چی میشه؟؟؟ به نظر خودت میتونی یه بچه تون برسی و همزمان به کارای خونت برسی و شام و نهار درست کنی یا مثل خیلیای دیگه کارای خونه و کارای 2 تا بچه را سرو سامان بدی سر کار بری ، می تونی مثل بقیه باشی؟؟؟مهمون دعوت کنی و البته همه اینا را در کمال آرامش و شادی خودت ؟ میتونی خانوادت راشاد نگه داری یا اینکه مرتب یکی باید ساپورتت کنه و مثل یه دختر بچه 4ساله مراقبت باشه ؟
    اون که مادر خودت بود خیلی قبل بهت هشدار داده بود و این روزا را برات میدیده و قبول داره که اشتباه بودی

    تو حتی از لحاظ جنسی همسرت را تامین نکردی پس بپذیر تو برا همسرت مثل یه دختر 4 ساله بودی ، الان همسرت میخوادمستقل شه چون تا حالا استقلال نداشته حس آرامش زندگی مشترک را تجربه نکرده، الان دیگه از زندگی انگلی شما خسته شده ولی شما نمیپذیری و میگی همسرت ظرفیتش کم بوده!!!!!! درک نداشته!!!!

    کسی که سرطان داره تا یه حدی باهاش همراهی میکنن دیگه گاهی خانواده پا میزنه و گاهی نمیتونن هزینه ها را تامین کنن و دیدم که وقتی طرف میمیره میگن مرد و راحت شد فکر میکنی خیلی راحته با یه مریض زندگی کردن و تر خشک کردن؟؟ پس این آسایشگاها چیه؟؟؟ اینقدر خودخواه نباش ، نخواه که تو را با هر شراطی بپذیره
    تو میخوای همسرت به زندگی با شما ادامه دهد که پدر و مادرت حرص نخورن !!!! همه مشکلات و ناتوانی ها و نقص های بزرگی را که داری به دوش بکشه که پدر و مادر شما حرص نخورن!!! بعد میگی انتخابت بد بوده !!! انتخاب کی بد بوده ؟ شما یا همسرت؟؟؟؟؟؟ یعنی همسرت انتخابش درست بوده ؟؟؟؟
    چرا همسرت بدش میاد تو خونه و شهر خودش باشه ؟؟؟ چرا شوهرت رفته؟ چرا ازت فراریه؟؟؟چرا میتونی با مادر شوهرت این باره صحبت کنی و لی با خانواده خودت نمیتونی؟؟؟؟ اینا طبیعی نیس




    عزیزم همه اینایی که گفتم از دوستی و حقیقت بود ، حالا شما مختاری که تلاش کنی برا تغیر یا اینکه روال فعلی را ادامه بدی
    چیزی که من از تاپیک شما برداشت کردم اینه که مرتب میای گزارش کار میدی و اصلا هیچی از تغییر خودت نمیگی اصلا قدمی بر نمیداری و به عوض شدن فکرم نمیکنی،متاسفانه بعضیا هم اینجا با شما همکاری کردم و نوک پیکان را به سمت شوهرت هدف گرفتن،
    یادمه که یه خانمی بود و میخواست زندگیشو حفظ کنه و در نهایت تونست شوهر و بچه شو نگه داره فرق ایشون با شما اینه که همش از تغیر میگفت از کارای اشتباه و حرفای بدی که زده بود تعریف میکرد و میگفت قبلا اینطور رفتار کردم که باعث ناراحتی شوهرم شده ولی الان میدونم که این غلطه
    اما شما نه فقط میخوای شوهرتو عوض کنی بدون اینکه جذابیت های خودتو افزایش بدی، بدون اینکه کمی عوض شی که البته راه غلطی پیش گرفتی و در آخر به هدف مطلوبت نمیرسی
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  14. #118
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 00 [ 14:43]
    تاریخ عضویت
    1395-5-07
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    5,055
    سطح
    45
    Points: 5,055, Level: 45
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببینیدشماخیلی راحت بریدیدو دوختیدو ویولت بیچاره رو متهم کردید وحکم صادر کردین.ایشون ازهمون اول ازتغییراتشون ورفع مشکلشون وصحبتاشون باهمسراشون برای ی فرصت دوباره و اینکه دیگه مشکلات ایشون وشرایط قبل وجودنداره صحبت کردن وحتی تغییراتشونم توچن تاپست گفتن.ایشون اگه میگه مشکل داره خیلیا مشکلات بدترازایشون هم دارن ک اصلا خودشون متوجه هم نیستن ودارن با آزار بقیه ب زندگیشون ادامه میدن بدون اینکه کسی شاکی باشی ک ازین افراد توجامعه ما کم نیستن.ولی ایشون انقدرفهمیده وعاقل بودن ک خودشون متوجه مشکلشون شدن و ب روانپزشک مراجعه کردن وبخاطرعوارض اون داروها ناتوانی جنسی پیداکردن وتحت تاثیرقرارگرفتن ونخواستن فقط ب غریزشون برسن و ی بچه بیارن و مث خیلیها اون بچه رو با انواع مشکلات بزرگ کنن.اتفاقا باید بهشون آفرین گفت.چون توجامعه ما اگه آدمایی مث ویولت عزیزپیدامیشدن ک درصدد رفع مشکلاتشون برمیومدن الان جامعه سالم وپیشرفته ای داشتیم.مشکل ایشون اگه خیلی حاد بود ایشون نمیتونس ادامه تحصیل بده و ارشد بگیره پس اونقدرهام جای سرزنش نداره.همه ما خانمای خیلی خیلی بدی ازهرنظردور وبرمون میبینیم ک شوهراشون نمیدونم اسمشو عادت بذارم یا دوس داشتن بذارم ولی بهرحال کنارشونن ودوسشون دارن ومن اینومیبینم.پس این بازی حق ایشون نیس.شوهرایشون حق نداره ایشونو بازی بده.ی روز بگه نمیخوامت ی روز بیاد باهاش رابطه برقرارکنه وبهش نزدیک بشه.حق نداره فرارکنه اگه خواهان جداییه بایدمث مردبرای جدایی اقدام کنه ن اینکه ایشونو بلاتکلیف رهاکنه.شماهیچ میدونین ایشون تو چ شرایط سختیه؟

  15. 4 کاربر از پست مفید *Asal* تشکرکرده اند .

    cheshmakk (دوشنبه 12 خرداد 99), gazal71 (دوشنبه 12 خرداد 99), Pooh (دوشنبه 12 خرداد 99), ويولت (سه شنبه 13 خرداد 99)

  16. #119
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 خرداد 99 [ 14:03]
    تاریخ عضویت
    1399-2-31
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    133
    سطح
    2
    Points: 133, Level: 2
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    9

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنین2010 نمایش پست ها
    شما مشکلاتی داری که خودتم گاهی اقرار بهشون میکنی و توقع داری شوهرت تحمل کنه و دم نزنه و تو را با همه این مشکلات بپذیره ؟؟؟ 10 سال مشکل داشتی و شوهرت تحمل کرده بعد نگران پدر و مادرت هستی !!!پدر و مادر که وظیفه مراقبت و حمایت از دخترشون را دارن و البته طبیعیه پدر و مادر بچه شون را ساپورت کنن،اما عزیزم توقع یه انسان از همسرش همراه بودن تو زندگ مشترک هس چه زن چه مرد ،از همسر نمیشه توقع داشت که مثل یه بچه کوچک طرفشو تر و خشک کنه و مراقبتش کنه مبادا ّ تو دل طرف آب تکون بخوره ،
    آدما وقتی به مرحله ازدواج میرسن که توانایی اداره کردن یه زندگی را داشته باشن اما به نظر میرسه شما این توانایی را موقع ازدواج نداشتی و هنوز هم به این توانایی نرسیدی و متاسفانه اصلا تلاشی هم نداری

    تو بخاط مشکل خودت بچه دار نشدی ((نه مشکل همسرت)) بعد ناراحتی برا نوه پدر و مادرت !!! همسرت بچه دوست نداره؟ فقط شما و خانوادت بچه دوست دارید؟؟ همسرت باید اینو راحت بپذیره که پدر نشده و همه اونایی که بعد از ایشون ازدواج کردن پدر شدن ، ولی خانمش حتی شاید نتونه به تنهایی بچه شون را نگه داری و مراقبت کنه ، ممکنه هر روز به خاطر یه مشکل کوچکی که بقیه خیلی راحت باهاش کنار میان و میجنگن ودر نهایت حلش میکنن، خانمش ساعت ها تو اتاق گریه کنه بعد تکلیف بچه تو این شرایط داغون روحی مادر چی میشه؟؟؟ به نظر خودت میتونی یه بچه تون برسی و همزمان به کارای خونت برسی و شام و نهار درست کنی یا مثل خیلیای دیگه کارای خونه و کارای 2 تا بچه را سرو سامان بدی سر کار بری ، می تونی مثل بقیه باشی؟؟؟مهمون دعوت کنی و البته همه اینا را در کمال آرامش و شادی خودت ؟ میتونی خانوادت راشاد نگه داری یا اینکه مرتب یکی باید ساپورتت کنه و مثل یه دختر بچه 4ساله مراقبت باشه ؟
    اون که مادر خودت بود خیلی قبل بهت هشدار داده بود و این روزا را برات میدیده و قبول داره که اشتباه بودی

    تو حتی از لحاظ جنسی همسرت را تامین نکردی پس بپذیر تو برا همسرت مثل یه دختر 4 ساله بودی ، الان همسرت میخوادمستقل شه چون تا حالا استقلال نداشته حس آرامش زندگی مشترک را تجربه نکرده، الان دیگه از زندگی انگلی شما خسته شده ولی شما نمیپذیری و میگی همسرت ظرفیتش کم بوده!!!!!! درک نداشته!!!!

    کسی که سرطان داره تا یه حدی باهاش همراهی میکنن دیگه گاهی خانواده پا میزنه و گاهی نمیتونن هزینه ها را تامین کنن و دیدم که وقتی طرف میمیره میگن مرد و راحت شد فکر میکنی خیلی راحته با یه مریض زندگی کردن و تر خشک کردن؟؟ پس این آسایشگاها چیه؟؟؟ اینقدر خودخواه نباش ، نخواه که تو را با هر شراطی بپذیره
    تو میخوای همسرت به زندگی با شما ادامه دهد که پدر و مادرت حرص نخورن !!!! همه مشکلات و ناتوانی ها و نقص های بزرگی را که داری به دوش بکشه که پدر و مادر شما حرص نخورن!!! بعد میگی انتخابت بد بوده !!! انتخاب کی بد بوده ؟ شما یا همسرت؟؟؟؟؟؟ یعنی همسرت انتخابش درست بوده ؟؟؟؟
    چرا همسرت بدش میاد تو خونه و شهر خودش باشه ؟؟؟ چرا شوهرت رفته؟ چرا ازت فراریه؟؟؟چرا میتونی با مادر شوهرت این باره صحبت کنی و لی با خانواده خودت نمیتونی؟؟؟؟ اینا طبیعی نیس




    عزیزم همه اینایی که گفتم از دوستی و حقیقت بود ، حالا شما مختاری که تلاش کنی برا تغیر یا اینکه روال فعلی را ادامه بدی
    چیزی که من از تاپیک شما برداشت کردم اینه که مرتب میای گزارش کار میدی و اصلا هیچی از تغییر خودت نمیگی اصلا قدمی بر نمیداری و به عوض شدن فکرم نمیکنی،متاسفانه بعضیا هم اینجا با شما همکاری کردم و نوک پیکان را به سمت شوهرت هدف گرفتن،
    یادمه که یه خانمی بود و میخواست زندگیشو حفظ کنه و در نهایت تونست شوهر و بچه شو نگه داره فرق ایشون با شما اینه که همش از تغیر میگفت از کارای اشتباه و حرفای بدی که زده بود تعریف میکرد و میگفت قبلا اینطور رفتار کردم که باعث ناراحتی شوهرم شده ولی الان میدونم که این غلطه
    اما شما نه فقط میخوای شوهرتو عوض کنی بدون اینکه جذابیت های خودتو افزایش بدی، بدون اینکه کمی عوض شی که البته راه غلطی پیش گرفتی و در آخر به هدف مطلوبت نمیرسی
    منکه خواننده هستم از این طرز بیان شما ناراحت شدم چه رسید به صاحب تاپیک...خواهش میکنم در تاپیک ها انگشت اتهامتون رو پایین بیارید، اگر نمیتونید نظر ندید و خواننده باشید.
    اگه الان به جای ایشون آقا چند سال مریض بود میگفتید برو باهاش بساز اشکال نداره مریض بود بنده خدا خودش که مقصر نیست تو بساز تو خانومی کن الان نمیدونم چطور شده که میگید مریض بودی پس حقته.
    از صاحب تاپیک عذر میخوام بابت بحث به وجود آمده.

  17. 2 کاربر از پست مفید gazal71 تشکرکرده اند .

    cheshmakk (دوشنبه 12 خرداد 99), Pooh (دوشنبه 12 خرداد 99)

  18. #120
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 تیر 01 [ 15:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    118
    امتیاز
    8,291
    سطح
    61
    Points: 8,291, Level: 61
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    150

    تشکرشده 170 در 75 پست

    Rep Power
    31
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنین2010 نمایش پست ها
    شما مشکلاتی داری که خودتم گاهی اقرار بهشون میکنی و توقع داری شوهرت تحمل کنه و دم نزنه و تو را با همه این مشکلات بپذیره ؟؟؟ 10 سال مشکل داشتی و شوهرت تحمل کرده بعد نگران پدر و مادرت هستی !!!پدر و مادر که وظیفه مراقبت و حمایت از دخترشون را دارن و البته طبیعیه پدر و مادر بچه شون را ساپورت کنن،اما عزیزم توقع یه انسان از همسرش همراه بودن تو زندگ مشترک هس چه زن چه مرد ،از همسر نمیشه توقع داشت که مثل یه بچه کوچک طرفشو تر و خشک کنه و مراقبتش کنه مبادا ّ تو دل طرف آب تکون بخوره ،
    آدما وقتی به مرحله ازدواج میرسن که توانایی اداره کردن یه زندگی را داشته باشن اما به نظر میرسه شما این توانایی را موقع ازدواج نداشتی و هنوز هم به این توانایی نرسیدی و متاسفانه اصلا تلاشی هم نداری

    تو بخاط مشکل خودت بچه دار نشدی ((نه مشکل همسرت)) بعد ناراحتی برا نوه پدر و مادرت !!! همسرت بچه دوست نداره؟ فقط شما و خانوادت بچه دوست دارید؟؟ همسرت باید اینو راحت بپذیره که پدر نشده و همه اونایی که بعد از ایشون ازدواج کردن پدر شدن ، ولی خانمش حتی شاید نتونه به تنهایی بچه شون را نگه داری و مراقبت کنه ، ممکنه هر روز به خاطر یه مشکل کوچکی که بقیه خیلی راحت باهاش کنار میان و میجنگن ودر نهایت حلش میکنن، خانمش ساعت ها تو اتاق گریه کنه بعد تکلیف بچه تو این شرایط داغون روحی مادر چی میشه؟؟؟ به نظر خودت میتونی یه بچه تون برسی و همزمان به کارای خونت برسی و شام و نهار درست کنی یا مثل خیلیای دیگه کارای خونه و کارای 2 تا بچه را سرو سامان بدی سر کار بری ، می تونی مثل بقیه باشی؟؟؟مهمون دعوت کنی و البته همه اینا را در کمال آرامش و شادی خودت ؟ میتونی خانوادت راشاد نگه داری یا اینکه مرتب یکی باید ساپورتت کنه و مثل یه دختر بچه 4ساله مراقبت باشه ؟
    اون که مادر خودت بود خیلی قبل بهت هشدار داده بود و این روزا را برات میدیده و قبول داره که اشتباه بودی

    تو حتی از لحاظ جنسی همسرت را تامین نکردی پس بپذیر تو برا همسرت مثل یه دختر 4 ساله بودی ، الان همسرت میخوادمستقل شه چون تا حالا استقلال نداشته حس آرامش زندگی مشترک را تجربه نکرده، الان دیگه از زندگی انگلی شما خسته شده ولی شما نمیپذیری و میگی همسرت ظرفیتش کم بوده!!!!!! درک نداشته!!!!

    کسی که سرطان داره تا یه حدی باهاش همراهی میکنن دیگه گاهی خانواده پا میزنه و گاهی نمیتونن هزینه ها را تامین کنن و دیدم که وقتی طرف میمیره میگن مرد و راحت شد فکر میکنی خیلی راحته با یه مریض زندگی کردن و تر خشک کردن؟؟ پس این آسایشگاها چیه؟؟؟ اینقدر خودخواه نباش ، نخواه که تو را با هر شراطی بپذیره
    تو میخوای همسرت به زندگی با شما ادامه دهد که پدر و مادرت حرص نخورن !!!! همه مشکلات و ناتوانی ها و نقص های بزرگی را که داری به دوش بکشه که پدر و مادر شما حرص نخورن!!! بعد میگی انتخابت بد بوده !!! انتخاب کی بد بوده ؟ شما یا همسرت؟؟؟؟؟؟ یعنی همسرت انتخابش درست بوده ؟؟؟؟
    چرا همسرت بدش میاد تو خونه و شهر خودش باشه ؟؟؟ چرا شوهرت رفته؟ چرا ازت فراریه؟؟؟چرا میتونی با مادر شوهرت این باره صحبت کنی و لی با خانواده خودت نمیتونی؟؟؟؟ اینا طبیعی نیس




    عزیزم همه اینایی که گفتم از دوستی و حقیقت بود ، حالا شما مختاری که تلاش کنی برا تغیر یا اینکه روال فعلی را ادامه بدی
    چیزی که من از تاپیک شما برداشت کردم اینه که مرتب میای گزارش کار میدی و اصلا هیچی از تغییر خودت نمیگی اصلا قدمی بر نمیداری و به عوض شدن فکرم نمیکنی،متاسفانه بعضیا هم اینجا با شما همکاری کردم و نوک پیکان را به سمت شوهرت هدف گرفتن،
    یادمه که یه خانمی بود و میخواست زندگیشو حفظ کنه و در نهایت تونست شوهر و بچه شو نگه داره فرق ایشون با شما اینه که همش از تغیر میگفت از کارای اشتباه و حرفای بدی که زده بود تعریف میکرد و میگفت قبلا اینطور رفتار کردم که باعث ناراحتی شوهرم شده ولی الان میدونم که این غلطه
    اما شما نه فقط میخوای شوهرتو عوض کنی بدون اینکه جذابیت های خودتو افزایش بدی، بدون اینکه کمی عوض شی که البته راه غلطی پیش گرفتی و در آخر به هدف مطلوبت نمیرسی
    وقتی ویولت با همسرش ازدواج میکنه که مریض نبوده که الان حقو به شوهرش میدید که ازش مواظب نکنه....
    بعدشم از کجای حرف ویولت این برداشتو کردی ک ده سال مریض بوده....؟
    امیدوارم خودت هیچوقت دچار مریضی روحی یا جسمی نشی وگرنه احتمالا با طرز فکری که شما داری(که احتمالا این طرز فکر ناشی از محیطیه که توش قرار داری) جات آسایشگاست.
    ویرایش توسط cheshmakk : دوشنبه 12 خرداد 99 در ساعت 16:10


 
صفحه 12 از 17 نخستنخست ... 234567891011121314151617 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.