به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 11 از 12 نخستنخست ... 23456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 116
  1. #101
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یه چیزه دیگه که یادم رفت بگم این بود که بعد از دعوای آخری که سر عروسی با همسرم داشتم و بعدش رفتار همسرد سرد شد و شدیدا بی حوصله شده بود,هر چقدر بهش محبت میکردم هیچ فایده ای نداشت و همچنان بی حوصله بود,یه روزی که کلی قربون صدقش رفتم تو پیام,فقط جواب داد که از خودم بدم میاد.ازش پرسیدم چرا ولی جواب نداد.نمی دونم چرا این حرفو زد.

    تو این مدت هم که حرف طلاق رو زده بود کلا از خانوادم و خودم فراری بود ,حتی چند بار بابام گفتن بگو بیاد حرف بزنیم که نیود و نمی خواست باهاشون رو در رو بشه,منم گفتم اگه تو نیای حرف بزنی با خانوادم,ما میایم شهرتون که صحبت کنیم ولی گفت روزی که بفهمم خانوادت میان خونمون من فرار می کنم که رودر رو نشم!!!!منم گفتم اگه دلایل متطقی واسه جدایی داشتی خودت می اومدی با پدرم صحبت می کردی!!!
    بعد از چند هفته که نیومد با خانوادم صحبت کنه,من و پدر و مادرم بدون اطلاع قبلی رفتیم شهرشون که با خودش و پدر و مادرش صحبت کنیم که همسرم وقتی دید پشت در هستیم جا خورد.تو اون جلسه هم هر جی بابام منطقی حرف زد همسرم چیزی نمی گفت و عصبانی و کلافه بود و اخرش گفت ما با هم تفاهم نداریم و سر قضیه عروسی دعوامون شده .و اینکه زنم مسایل شخصیمون که منظورش بدهکاریش بود رو به خانوادش گفته و خیلی ناراحت بود از این قضیه.در صورتی که من به خانوادم گفتم همسرم بدهکار شده که از نظر مالی کمکش کنن ولی همسرم ناراحت شده بود. حتی به خانوادم گفت زنم خودش حرف طلاق رو زده و این زندگی رو نمی خواد در صورتیکه من عاشق زندگیم هستم و حرف طلاق رو از عصبانیت و دلتنگی گفتم و می دونم خیلی خیلی اشتباه کردم اونم در صورتیکه چند ماه به عروسی مونده بوداخر شب تو خونشون گفتم بریم دوتایی حرف بزنیم که نمی اومد ولی اخرش اومد رفتیم تو حیاط,تو بغلش نشستم و هرچی حرف زدمو گریه زاری هیچ فایده ای نداشت,انگار شده بود یه تیکه سنگ. فقط یه روز که داشتم باهاش حرف میزدم گفت داری احساساتیم می کنی که روم تاثیر بزاره و خداحافظی کرد که حلو خودشو بگیره!!!اخه ادم هم انقدر مغرور!
    همسرم همش منو مقصر می دونه و ازم عصبانیه در صورتیکه خودش هم قبلا حرف طلاق زده بود تو عصبانیت و بعدش معذرت خواسته بود گفت خیلی فشار مالی و کاری داشتم که حرف طلاق رو زدم.

    یه مساله دیگه که هست همسرم نگفته بود چقدر بدهکاره و همش می گفت دارم کار می کنم و اوضاع خوبه,دارم بدهیمو میدم.اگه از اول گفته بود اوضاع خرابه و هنوز نتونسته بدهیشو بده خب منم بیشتر می تونستم درکش کنم و از عروسی میگذشتم.گویا اصلا کار و بارش خراب بوده این مدت و به من می گفته همه چی خوب پیش میره حتی گفت تا عید ماشین می خرم!!!!
    یه بار دیگه ماجرا رو نوشتم .امیدوارم راهنماییم کنید
    جویبار لحظه ها جاریست....

  2. 2 کاربر از پست مفید بیتا جون تشکرکرده اند .

    taraneh89 (پنجشنبه 03 تیر 95), ستاره زیبا (جمعه 04 تیر 95)

  3. #102
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستای گلم کسی نظری نداره؟من خیلی به راهنماییتون احتیاج دارم,خیلی سردرگمم
    جویبار لحظه ها جاریست....

  4. #103
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 اردیبهشت 97 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1391-8-12
    نوشته ها
    629
    امتیاز
    8,334
    سطح
    61
    Points: 8,334, Level: 61
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 792 در 312 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام . شاید بعنوان کسی که طلاق گرفته سخت باشه راهنمایی کردن میدونم خیلی خیلی بهتون سخت میگزره چون خودم این وضعیتو تجربه کردم میدونم چقد حس پوچی میکنین
    ولی با توجه به حرفاتون شوهرتون از یه مساله ای میترسه که زیر بار عروسی و ازدواج نمیره که ممکنه دوست نداشتن شما نباشه ولی هر چی که هست انگار کم اورده و احساس میکنه نمیتونه ادامه بده و همین حس باعث کاهش علاقش شده به شما اینکهاز هم دوری هستید هم مزید بر علت شده وگرنه مشکلات مالی دلیل این رفتار نمیشه
    شاید خیلی بهش پیله میکنین شایدم واقعا مشکل افسردگی داره ایشون بهرحال باید برای این کارش توضیحی داشته باشه. باهم حرف بزنین خیلی جدی بدون التماس و زاری تا مشکلتون روشن بشه
    هر تصمیمی میخاین بگیرین از راه درستش باشه

    [size=medium]تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی‌!
    یکی‌ دیروز و یکی‌ فردا .
    [/size]

  5. #104
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 شهریور 95 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-16
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    2,724
    سطح
    31
    Points: 2,724, Level: 31
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 138 در 51 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام دوست عزیز.مدت هاست تاپیکت رو دنبال میکنم.
    دوستان همه راهکار دادن ولی شما باز دنبال راهکارین.
    ببین دوست عزیزم شما باید ب طور جدی با بزرگترها جلسه ای ترتیب بدین و یک تصمیم درست بگیرین.
    اگر واقعا همسرتون تمایلی به ادامه با نداره شما به زور نمیتونین نگهش دارین.
    من طبق تجربه خدمتتون میگم منم چندبار همسرم گفت جدایی و هی التماس کردم به ادامه.درنهایت میگفت تو اویزون من شدی.
    صبر کردن خیلی خوبه ولی وقتی تکلیف شما معلقه و روزهای عمرتون داره به هدر میره بررگترهاتون باید وارد عمل بشن و باایشون صحبت کنن.
    و بگن مگه زندگی الکیه که تکلیف و معلوم نمیکنی.
    اگر دلیل مشخصی ندارن که باید پاسخگو باشن و اگر دلیل نحکمی دارن و نمیهوان با شما زندکی کنن شما هم باید این واقعیت رو بپذیری.
    شما چون از هم دورین صبر کردن فک نمیکنم مناسب باشه.
    من طبق تحربه ی خودم میگم باید به طور جدی پاشین برین صحبت کتین.
    راع دوره که دوره با خونوادتون برین بگین اومدیم تکلیف و معلوم کنیم.
    اصلا درک نمیکنم این حالت رو.
    این فکرم کا ما خاطرات خوش داشتیم و. .رو بریزین دور.
    ما با واقعیت کنونی زندکی میکنیم نه خاطرات گذشته مون.
    سعی کنین فقط الان واقعیت الان رو در نظر بکیرین.
    اگر دلایلشون طوری بود که باهمراهی و صبوری شما درست میشد حتما این کارو بکنین اگر نه...
    من فقط طبق تجربیاتم گفتم

  6. کاربر روبرو از پست مفید raha_ashegh تشکرکرده است .

    mohammad2012 (جمعه 04 تیر 95)

  7. #105
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.مرسی که به تاپیک من سر زدین.
    من یکماهه به شوهرم اصلا زنگ نزدم,البته اگه هم میزدم تلفن رو جواب نمیدن که بتونم باهاشون حرف بزنم.قبلا هم که باهاش حرف میزدم اصلا انگار هیچی نمی شنید و عصبانی میشد و فرار می کرد!!!!
    الان هم اصلا نمیدونم کار درستیه باهاش حرف بزنم یا نه؟اگه درسته چه جوری راضیش کنم که حداقل تلفن جواب بده؟یا همچنان صبر کنم و زنگ نزنم؟
    از نظر مساله مالی خودش گفت که الان وضعیتم خیلی بده و زیر صفره و حتی از چند سال پیش هم عقب ترم,خیلی ناراحت بود.
    من اون یکماه اخر که همسرم رو ندیده بودم خیلی خیلی ابراز دلتنگی می کردم ولی ایشون همش میگفت حوصله ندارم یا وقت ندارم و هیچ حرفی نمیزد.هر چی می گفتم بگو مشکلت چیه تا حلش کنیم هیچی نمی گفت.
    یکماه پیش ازش پرسیدم چرا انقدر اذیت می کنی منو که گفت یه مشکلی واسم پیش اومده بود و حالم خوب نبود.گفتم چه مشکلی کلی گفت مهم نیست.
    فکر نکنم از عروسی گرفتن میترسید چون خودش التماس و پافشاری کرد که تاریخ عروسی رو هرچه زودتر تعیین کنیم و زودتر مستقل بشیم.
    من خودم اون اواخر استرس عروسی داشتم و دوری و دلتنگیم هم باعث شده بود غر بزنم سرش و اونم شاید از این موضوع کلافه شده و ترسیده,البته شاید.هر چی گفتم این مسایل به خاطر عقد طولانی و دوری و دلتنگیمون بوده گوش نمیده.همش عصبانیه.انگار خودشم کلافه هست.
    کاش فرشته مهربان و بالهای صداقت و اقای مدیر هم به تاپیکم سر میزدن و نظرشون رو می گفتننمی دونم هنوز صبر کنم و همسرمو به حال خودش بزارم یا کاره دیگه؟چیکار کنم؟
    جویبار لحظه ها جاریست....

  8. کاربر روبرو از پست مفید بیتا جون تشکرکرده است .

    mohammad2012 (جمعه 04 تیر 95)

  9. #106
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط raha_ashegh نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز.مدت هاست تاپیکت رو دنبال میکنم.
    دوستان همه راهکار دادن ولی شما باز دنبال راهکارین.
    ببین دوست عزیزم شما باید ب طور جدی با بزرگترها جلسه ای ترتیب بدین و یک تصمیم درست بگیرین.
    اگر واقعا همسرتون تمایلی به ادامه با نداره شما به زور نمیتونین نگهش دارین.
    من طبق تجربه خدمتتون میگم منم چندبار همسرم گفت جدایی و هی التماس کردم به ادامه.درنهایت میگفت تو اویزون من شدی.
    صبر کردن خیلی خوبه ولی وقتی تکلیف شما معلقه و روزهای عمرتون داره به هدر میره بررگترهاتون باید وارد عمل بشن و باایشون صحبت کنن.
    و بگن مگه زندگی الکیه که تکلیف و معلوم نمیکنی.
    اگر دلیل مشخصی ندارن که باید پاسخگو باشن و اگر دلیل نحکمی دارن و نمیهوان با شما زندکی کنن شما هم باید این واقعیت رو بپذیری.
    شما چون از هم دورین صبر کردن فک نمیکنم مناسب باشه.
    من طبق تحربه ی خودم میگم باید به طور جدی پاشین برین صحبت کتین.
    راع دوره که دوره با خونوادتون برین بگین اومدیم تکلیف و معلوم کنیم.
    اصلا درک نمیکنم این حالت رو.
    این فکرم کا ما خاطرات خوش داشتیم و. .رو بریزین دور.
    ما با واقعیت کنونی زندکی میکنیم نه خاطرات گذشته مون.
    سعی کنین فقط الان واقعیت الان رو در نظر بکیرین.
    اگر دلایلشون طوری بود که باهمراهی و صبوری شما درست میشد حتما این کارو بکنین اگر نه...
    من فقط طبق تجربیاتم گفتم
    سلام عزیزم.نمی دونم تاپیک من رو کامل خوندین یا نه ولی حدود 5 هفته پیش با خانوادم رفتیم خونشون ولی نتیجه ای نگرفتیم.قرار بود همسرم خودش بره درخواست بده ولی خبری نشده.
    من و همسرم جز دعوای عروسی و مساله بدهیش که به خانوادم گفتم واقعا هیچ مشکل دیگه نداشتیم و خودش هم این دو دلیل رو عنوان کرده واسه جدایی.که از نظر من اینا قابل حل و قابل گذشت هست و واقعا میشه درستش کرد.من اصراری ندارم که همسرم رو بخوام به زور برگردونم ولی واقعا دوس دارم تمام تلاشمو واسه زندگیم بکنم و اگه نتیجه نداد اونوقت راه اخر رو انتخاب می کنم.همسر من فوق العاده لجباز و یکدنده شده و واقعا داره الکی الکی زندگی رو واسه خودش و من جهنم می کنه و دلیل منطقی نداره.حتی خودش وقتی دید انقدر وزنم کم شده گفت وقتی دیدمت که به خاطر شرایط من انقدر لاغر شدی دنیا رو تو سرم زدن.
    اره من واقعا فکر می کنم مشکلاتمون قابل حله ولی از راه دور هیچ کاری از دستم برنمیاد و معلوم نیست همسرم الان داره به چی فکر می کنه.
    من صبر کردم این مدت,نه به خاطر اینکه بخوام همسرم رو به زور برگردونم یا امید دارم واسه برگشت.صبر کردم که فکر کنم و مشاوره بگیرم ببینم چطوری میتونم با همسرم ارتباط بگیرم اصلا.شهرمون متاسفانه کوچیکه و مشاور خوب نداره که ازشون کمک بخوام.تنها امیدم به مشاوره تو این سایته که تا الان جوابی نگرفتم و هر کسی یه کاری میگه بکن ,کاش بالهای صداقت ,فرشته مهربان و مدیر نظرشون رو می گفتن,اشتراک هم گرفتم ولی جوابی ندادن تا حالا.حتی خدا هم منو یادش رفته انگار
    عزیزم شما هم منو درک کنین,درسته که مرور خاطرات گذشته دردی رو دوا نمی کنه ولی من خیلی دلبستگی داشتم و دارم به زندگیم و همسرم.حتی ازش حامله شدم و بچم سقط شد و هنوز نتونستم با دردش کنار بیام.امیدوارم درکم کنی که چرا انقدر این رابطه واسم مهمه و تموم شدنش خیلی واسم دردناکه.من فقط از همسرم یه فرصت 2,3 ماهه میخوام که خودمون رو تغییر بدیم و بعد اگه تلاش کردیمو درست نشد اونوقت راه اخر جداییه.من انقدر دوستش دارم که حاضر نیستم به زور نگهش دارم,فقط میخوام خوشبختیشو ببینمو لبخند رو لباش روحتی خدا هم منو فراموش کرده,خیلی تنهام.خدایا به دادم برس
    جویبار لحظه ها جاریست....

  10. کاربر روبرو از پست مفید بیتا جون تشکرکرده است .

    mohammad2012 (جمعه 04 تیر 95)

  11. #107
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array
    با سلام

    دوست عزیز بنده به خاطر احترام به درخواستتون در تاپیکتون شرکت کردم و گرنه دوستان نظرات خوبی داده اند.

    دارید می گید تغییرات زیادی کردید. اما متاسفانه نتونستم بیشتر از 5 صفحه از تاپیکتون رو بخوانم. توی یک سیکل معیوب گیر کرده اید. ودایم حرف خودتان را می زنید.

    بنده هیچ تغییری حس نمی کنم.

    با خواندن همان 5 صفحه کاملا استرس واضطراب شما به بنده هم منتقل شد.

    همسرتان را رها کنید رابطه شما مثل یک فنر عمل می کند هر چه بیشتر فشار بیاورید شما رو از هم دور تر خواهد کرد.

    7 سال عاشق بودید...
    زندگی تان را دوست دارید .....
    از همه چیز حاضرید بگذرید ....
    عروسی هم نمی خواهید ....
    التماس می کنید ....
    و.....

    همه ذکر و ذهن شما شده همسرتان .

    به اندازه کافی التماس کرده اید . برای ادامه ارتباط باید دو طرف راضی باشند .

    همسر شما نمی خواهد .

    همین کوتاه آمدن هاتون ، التماس کردن هاتون ، اینکه از همه حقوقتون بگذرید که فقط با ایشون باشید ، بیشتر شما را ازچشم می اندازد.

    برای خودتون احترام قایل باشید . به خودتون اهمیت بدهید .

    همه زندگی شما این 7 سال نیست.

    شما خودتون رو اسیر این 7 سال کرده اید. تا زمانیکه از این اسارت خارج نشوید هیچ فرجی نخواهد شد.

    همسر شما پنهان کاری هایی داشته اند که طبیعی نیست.

    در بروز یک مشکل هر دو طرف نقش دارند پس اینقدر خودتون را مقصر ندانید.

    مهم اینه که شما سهم خودتون را بپذیرید و درصدد رفع اونها بر بیایید نه برای این زندگی برای رشد خودتون وهر زندگی که وارد آن می شوید شاید ادامه زندگی با همسرتان و شاید یک زندگی جدید دیگر.

    1-اولین قدم اینه که خانوادتون از خانوادش بخواهند برای تعیین تکلیف به منزل شما بیایند (چون یک بار خانواده شما به انجا رفته اند و شما باید برای خودتون حرمت قایل باشید)

    2- اگر موافقت کردند و آمدند که برای آخرین بار اعلام می کنید که شرایط این را دارید که به این زندگی یک فرصت دیگر دهید در صورتی که همسر شما موافق ادامه باشند . که اگر موافق بودند باید شفاف سازی کنند نسبت به بدهکاری هاشون ، شغلشون ، و برنامه شون برای ادامه .

    اگر موافق نبودند وهمچنان مصر بودند به طلاق ، شفاف کنید که از مهریه نمی گذرید وبرای ایشان یک بازه زمانی درنظر بگیرید که برای طلاق اقدام کنند در غیر این صورت شما از طریق قانونی برای گرفتن حقوقتون اقدام خواهید کرد.

    3- اگر موافقت نکردند ونیامدند یک بازه زمانی فرصت دهید که برای تعیین تکلیف بیایند و تلفنی هم خانوادتان بگویند که هنوز هم دیر نشده و می شود فرصت داد در غیر این صورت متذکر شوید اگر در این بازه زمانی نسبت به تشکیل جلسه اقدام نکردند شما از طریق قانونی برای گرفتن حقوقتون اقدام خواهید کرد.

    مهم اینه که شما در هر کدوم از این مراحل قوی برخورد کنید چه برای برگشت به زندگی چه برای گرفتن حقوقتون.

    از پدرتون بخواهید که با پدرشون تماس بگیرند و این روال را پیگیری کنند.

    قبل از همه اینها شما باید به معنای واقعی در عین اینکه عاشق همسرتون هستید ایشون رو رها کنید از کجا معلوم که در این رهایی شاید وصل شیرینی نهفته باشد و از کجا معلوم بدون هیچ عذاب وجدانی از این زندگی خارج شوید.

  12. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    paiize (شنبه 05 تیر 95)

  13. #108
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آذر 96 [ 09:06]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    136
    امتیاز
    3,315
    سطح
    35
    Points: 3,315, Level: 35
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 225 در 72 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام بیتا جان من بهتون ایمیل زدم انگار به دستت نرسیده

    عزیز دلم نمیدونم توی دل همسرت چی میگذره که اینجور شدا
    امشب از خدا میخوام به بهتربم وجه مشکلت رو حل کنه و اشتی کنید برید سر خونه زندگیتون
    اشتی کردید هر چی اون ایراد گرفت تو صبر کن و.کوتاه بیا چون دوستش داری میگم با حاضرجوابی کار پیش نمیره
    سعی کن توقعت رو پایین بیاری ممکنه توی خرید عروسی و تالار و...کلا اذیتت کنه اما کوتاه بیا برید خونه خودتون

    عزیزم فکر نکنی حق به همسرت میدم دنه
    چون میبینم چقدر واسه رسدن بهدهم مشکلات زیادی تحمل کردید میگم بالاخره خدا خودش حاکم و ناضر هست بسپار به خود خدا
    شما هم توی این شب های قدر منو دعا کن شوهرم بیکاره بره سر کار انشالله شهریور امسال بریم خونه خودمون


    التماس دعا یا حق

  14. #109
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 شهریور 96 [ 23:39]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,545
    سطح
    22
    Points: 1,545, Level: 22
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 29 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نو عروسم من نمایش پست ها
    سلام بیتا جان من بهتون ایمیل زدم انگار به دستت نرسیده

    عزیز دلم نمیدونم توی دل همسرت چی میگذره که اینجور شدا
    امشب از خدا میخوام به بهتربم وجه مشکلت رو حل کنه و اشتی کنید برید سر خونه زندگیتون
    اشتی کردید هر چی اون ایراد گرفت تو صبر کن و.کوتاه بیا چون دوستش داری میگم با حاضرجوابی کار پیش نمیره
    سعی کن توقعت رو پایین بیاری ممکنه توی خرید عروسی و تالار و...کلا اذیتت کنه اما کوتاه بیا برید خونه خودتون

    عزیزم فکر نکنی حق به همسرت میدم دنه
    چون میبینم چقدر واسه رسدن بهدهم مشکلات زیادی تحمل کردید میگم بالاخره خدا خودش حاکم و ناضر هست بسپار به خود خدا
    شما هم توی این شب های قدر منو دعا کن شوهرم بیکاره بره سر کار انشالله شهریور امسال بریم خونه خودمون


    التماس دعا یا حق
    سلام عزیزم ایشالا که شوهرتون به زودی یه کار خوب پیدا می کنه

    من فکر نمی کنم کار به آشتی برسه چون خانواده ی من انقدر از دست شوهرم عصبانی و ناراحتن که میگن اگه بیاد معذرت خواهی هم بکنه ما نمی بخشیمش و باید طلاق بگیری.نمی دونم خانوادمو چیکار کنم.هنه دارن واسه زندگیم نظر میدن و کاری ندارن که من چی میخوام اصلا.خیلی دلم گرفته
    اره عزیزم,ایمیلت به من نرسیده
    جویبار لحظه ها جاریست....

  15. #110
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 آبان 96 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-5-30
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    4,001
    سطح
    40
    Points: 4,001, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 208 در 97 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام بیتا جان
    باورم نمیشه انگار گذشته دوباره برام تکرار شد
    دقیقا سال گذشته همین موقع من حس و حال و شرایط شما رو داشتم
    چه شبایی که نخوابیدم
    رفتم روانشناس رفتم روانپزشک
    با چن نفر مشورت کردم
    چقدر بحث و جدل
    آروم باش دختر این روزا میگذره اما میدونی من یه چیزو بهش رسیدم که حتی دوس ندارم به روزای خوبمون برگردم چون دیگه نمیخوامش. ما جدا شدیم. میدونی چرا؟ چون آدمی که یه بار بره رو دیگه نمیتونستم بهش اعتماد کنم چون دلم شکست...
    باید خودتو جم و جور کنی
    من حتی مجبور شدم دو ماه سرکار نرم که مراقب مامان اینا باشم چون حالشون بد بود


 
صفحه 11 از 12 نخستنخست ... 23456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.