گذر ز دانه و دام جهان و خویش مباز |
که مرغ با پر آزاد می کند پرواز |
به کوهپایه «زان» بامداد با یاران |
که دور باد دل پاکشان ز سوز و گداز |
چه گویمت که چه می گفت باد مشک فشان |
که می گشود به گفتار خود هزاران راز |
ز من نیوش و میاسا در این دو روز جهان |
که پیش روی تو راهیست سخت دور و دراز |
درختان کهنسال ورس بر سر کوه |
که دیده اند به دامان کوه، بس تک و تاز |
بگوش هوش شنیدم که دوش می گفتند |
که همچون ناله نی بودشان نوا و نواز |
بسی دمیده در این جویبار سبزه نغز |
بسی شکفته در این بوستان، شکوفه ناز |
بسی چمیده در این کوهسار کبک دری |
بسی رمیده بر آن آهوان مشک انداز |
بسی گذشته از این شاهراه، راهروان |
که بود باد بیابان نوردشان، دمساز |
به خویش آی و تماشای پیشتازان کن |
که هیچ ناید از این کاروان راه، آواز |
نشان مهر که دیده است در سرای سپنج؟ |
جهان به کس ننماید دو روز چهره باز |
همی برد پی امروز آنچه در دیروز |
همی کند به سر انجام آنچه در آغاز |
به ساز و سوز بهار و خزان شکیبا باش |
به تنگنای جهان باش «ورس» را انباز |
به هرزه راه مپیما و خویش خسته مساز |
که پیش پای تو باشد بسی نشیب و فراز |
علاقه مندی ها (Bookmarks)