مشکل با همسر در خصوص رفت و آمد با خانواده ایشان
دوستان عزیز سلام. وقت همتون بخیر.
من و همسرم در دانشگاه با هم آشنا شدیم و پس از فراز و نشیب های زیاد ازدواج کردیم. خانواده من فرهنگی و دانشگاهی هستن و خانواده همسرم کاسب و بازاری. خانواده همسرم مادی گرا هستن و متاسفانه از فرهنگ مناسبی برخوردار نیستن. من توی جمع هاشون یا نباید شرکت کنم یا باید خودمو بزنم به اون راه کلا. همه چیز براشون پوله اما خانم خودم اصلا اینطور نیست و واقعا اینو ثابت کرده. مثلا خانواده ایشون طلب 1000 سکه مهریه داشتن در صورتی که خواهر های خود من با 10 سکه مهر کردن و این پیزا براشون مطرح نبود. خاطرات بسیار تلخی در دوران نامزدی که دو سال طول کشید برامون ساختن که خانمم به من گفت خواهش میکنم جهیزیه رو خودت تهیه کن چون نمیخوام اینا به من جهیزیه بدن. کارهای عجیب و غریب زیادی ازشون دیدم. خواهر خانمم مثلا وقتی خانمم 18 سالش میشه چند ماه میبرتش خونه خودش توی یه شهر دیگه که مثلا اونجا آرومه و بشینه درس بخونه برای کنکور. در این مدت ایشون 3 تا دسته چک از سه تا بانک مختلف برای خانمم گرفته و همه چک ها رو داده خانمم امضا کرده و 22 تا چک برگشتی به نام خانمم هست و یه مدتی هم حکم جلب روی خانمم بود. بحث و دردل زیاد هست ولی بگذریم بریم سر اصل مطلب:
مادر خانم من سیگار میکشه و وضعیت ریه اش داغونه به طوری که 60 درصد ریه ایشون از کار اقتاده و باید مرتب بهش دستگاه اکسیژن وصل باشه. البته هنوز هم روزی یه پاکت میکشه. هر چقدر به خانوادش میگم سیگار ایشون رو کنترل کنید میگن ما نمیتونیم. مادر خانمم هم بسیار خیره تشریف دارن و اصلا حالشون نیست و به هم جنگ و دعوایی هست سیگار میکشن. خانمم پارسال بعد از ایمکه مادر خانمم از آی سی یو اومد بیرون دو هفته موند خونه ایشون و سیگارشو کرد سه نخ در روز. ما که رفتیم دوباره بچه ها براش سیگار آوردن و ایشون دو پاکت در روز سیگار مبکشید. پدر خانم من همراه با دو پسر بزرگ در خانه هستن اما همشون از مسئولیت فراری هستن. پدر خانمم همش زنگ میزنه به خانمم و دختراش که من نمیتونم پیش مادرتون بمونم و اگر بمونم هی از من سیگار میخواد و دعوامون میشه و .... . پدر خانمم هر روز 5 عصر از خونه میره تو بنگاه پسرش میشینه تلویزیون دیدن و چند وقتیه که هر روز یکی از دختر ها از 5 بعد از ظهر میره خونه مادر خانمم تا 11 شب به پخت و پز و انجام کارهای خونه چون مادر خانمم نمیتونه کارها رو انجام بده. این مساله تبدیل شده به یک وظبقه و ما تحت هر شرایط روحی که باشیم خانمم روزی که نوبتشه میخواد بره اونجا. من از خانواده همسرم متنفرم. به معنای واقعی متنفرم. خانواده ای هستن که فقط توقع دارن. اینکه دخترشون بره اونجا و بشوره و بسابه و کار کنه و از مادر مرافبت کنه کاملا به نظرشون وظیفه دختر ها و داماده. شاید باور نکنید اما یکبار هم نشده که یه هدیه تولد یا عیدی به یکی از داماد ها بدن.
دو شب پیش نویت خانمم بود و سر این مساله با هم شدیدا یحثمون شد. من به ایشون گفتم این کار شما هیچ معنی نداره و وظیفه پدر و برادرهاته و نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم. ایشون هم قهر کردن رفتن خونه مادرشون. دوستان عزیز راه حلی به ذهنتون میرسه ؟ آبا من حرف ناحقی زدم ؟
از این پس به جای نام psychologist با نام زندگی بهتر به فعالیت ادامه میدم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)