باسلام خدمت اعضا محترم من قبلا در این سایت خوب با تاپیک و نامهای کاربریshervin2020 و تیام 2012 مشاوره هایی گرفتم که البته بسیاری از آنها سازنده هم بود برای همین کمال سپاس را دارم. حس میکنم مشکلی در زندگی جدید من در حال رخ دادن است. بعد از کلی تنهایی و فراموشی زندگی اول (دو سال زمان برد) و مسایل مربوط به ازدواج مجدد و نامزدی( با قرائت صیغه محرمیت موقت) و عقد دائم( 2 سال طول کشید) بالاخره بعد از کلی صحبتهای دو طرفه و تصمیمات مشترک در دوران پاندمی کرونا ازذواج کردیم. متاسفانه تا همین الان که این مسئله را مطرح کردم یک خلا و نبود موضوع فعالیتهای زناشویی در زندگی من را رنج و عذاب می دهد. نمیدانم دیگر باید چه کاری انجام بدهم . در دوران نامزدی و آشنایی اتفاقا این موضوع را محترمانه به همسرم اعلام کردم که من روحیات آدم گرم مزاجو دارم و انتظار دارم این مسئله در زندگی مشترکمون با عشق و علاقه وجود داشته باشه. خانمم اون موقع میگفت که من نظرم مثبته اما الان در دوران نامزدی و بعدش دوران عقد اجازه بده مسئله ای نباشه.در تمام دوران نامزدی و البته بعد از آن عقد، معاشقه ما به صورت سکس غیر دخول با نوازش، بوسه و ...بود اما با توجه به خواسته خانمم از دخول علی رغم محرمیت و همسر قانونی تجربه ای در این خصوص نداشتیو خانمم میگفت اجازه بده بعد از عروسی اقدام کنیم. بعد از آن ماه عسل رسید و لحظه شماری و عطش من بیشتر و بیشتر شد . به سفر زیارتی مشهد مقدس رفتیم و تمام شرایط خوب نرمال مثل هتل خوب در یک جای خوب را مهیا کردم. اما دریغ از یک بوس در این ماه عسل! به شدت برای من آزار دهنده بود و خانمم از سکس کامل طفره میرفت. یک بار بهانه میکرد که پرده بکارت من و خواهرانم از نوعی است که ممکن است همراه با خونریزی نباشد و بار دیگر مطرح میکرد که من میترسم م شما در حد فقط ذره ای در داخل انجام بده. با قبول همون ذره ای انجام دادن اقدام کردیم که ترس و وحشت و واکنش انقباض شدید عضلانی و داد زدن خانمم را دیدم در یکی از دو موردی که در ماه عسل داشتیم. اون بار اول از شدت ترس و و حشت خانمم من هم واکنش بدیم جوری بود که انقباض بدنی من فروکش کرد و هیجان من میخوابید در حالی که تمایل به انجام آن داشتم ولی زورکی نمیشد . خیلی ناراحت و غمگین شدم. با صحبت و دلداری دادن به همسرم میگفتم از چه میترسی یا چه در ذهن داری؟ میگفت نمیدونم. بعد گفت بیا به دکتر برویم و من برات گواهی سالم بودن پرده بکارت را بگیرم. از من گفتن بی خیال و نیازی نیست و از خانمم که نه حتما باید برات بگیرم . میگفتم عزیز من نیازی نیست برای چه این کار را میکنی؟من میدانم و مطالعه کردم که خیلی از خانمها خونریزی نخواهند داشت و سوالی در این خصوص در ذهن من نیست.. بالاخره خانمم من را مجبور کرد در مشهد دکتری پیدا کنم و نوبت بگیرم و ایشونو نزد پزشک زنان بردم و اتفاقا دکتر گفت سالمه و اصلا آسیبی ندیده و ممکنه هم خونریزی نداشته باشه و اگرهم داشته باشه حین سکس اول هایمن مقداری خونریزی بکنه در حد چند قطره باشه. منتظر بودم خانمم خوشحال بشه و به دنبال اون منو اون دیگه راحت معاشقه معمولیمونو داشته باشیم اونم در ماه عسلمون. اینطور نشد و خانم من باز ترس از سکس و و نزدیکی داشت و صحبتهای خانم دکتر هم هیج کمکی بهش نکرد. ماه عسلمون شده بود بی روح و بدون شادی. تشویق به پارک و تفریح کردم. یادمه جاهای دیدنی مشهد رفتیم چالی دره وشاندیز و...ولی حال خانمم متاسفانه خراب شد و متوجه علائم کرونا در اون شدم. دو سه روز زمان برد تا به کمک قرص و آمپول و دوا روپا نگهش داشتم. یادمه از ترس و نگرانی در مورد سلامتیش داشتم سکته میکردم. یکی دو روز بعد از اینکه حال خانمم خوب شد (هنوز نمیدونستیم کروناست یا نه) بلافاصله حال من شدید بد شد. تب و لرز گرفته بودم تا اینکه به شهرمون برگشتیم و بعد از چند روز متوجه شدم بله من کرونا گفتم و درصد ابتلای من خفیف است و با پنج مرحله تزریق امکان مداوا وجود دارد. در این مدت دکتر ارتباط ما رو با دوست ، فامیل و حتی همدیگه قدغن کرده بود. و 20 روز قرنطینه صادر کرد. بعد از 20 روز و خوب شدن رقت و آمد با خونواده ها کم کم شروع شد. البته خانمم زیاد از این محدودیت خوشش نمیومد و مرتبا به خونه مادر و برادرها میرفت (تمامی اعضای خانواده خانمم به جز یک نفر همه مبتلا شده بودند) هر چه میگفتم نرو سر نزن مادرت سنش بالاس، گناه داره شاید مریض تر شون کنی یا خودت علایم حاد نشون بدی قبول نمیکرد. من هم اگر خودم روزی به خانوادم سر میزذم دم در ی از پشت ماشین با دو سه ماسک از فاصله سه متری صحبت میکردم . کم کم من حضورم در خونمون و دیدار پدر و مادرم با احتیاطهای پزشکی بیشتر شد. تا به روال عادی برگشتیم . حالا دیگه 1.5 از ازدواج و زندگی مشترک گذشته بود. بیماری هم در کار نبود. ولی ما هنوز ازدواحمون به وصال نرسیده بود. و سختی مسائل زناشویی به من غلبه میکرد. صحبتهای من با خانمم به هیج جه روی اون تاثیر مثبتی نداشت. باید یک پرانتزی باز کنم . (خانمم یک روحیه وابستگی شدیدی هم به مامانش داره جوری که هر روز نزدیکهای عصر تا غروب به دیدن مامانش میره و تا ساعت 12 شب میمونه. البته قبل از ازدواج گفته بود من نگران مامانم هستم و باوجود چهار برادر و دو خواهر که یکی از آنها با مادرم زندگی میکنه من باید هر روز به مادرم سر بزنم ولی هیچ وقت نگفته بود که به این شکل هستش و هر روز هروز از ساعت 5 یا 6 تا 12 شب طولش میده) خوب پرانتز را اگر خوندید در ادامه باید بگم حس میکردم روزانه خانمم بخاطر اینکه من پیشنهادی ندم و یا از پیشنهاد من فرار کنه به منزل مادر میرفت. این مسئله هم یک ماه زمان برد و روزها تند تند میگذشت. صبرم سر اومد و نمیدونستم باید چه کنم. با خود خانمم صحبت میکردم عزیزم بیا بریم مشاوره، بیا بریم متخصص سکس تراپ یا متخصص زنان یا بیا از اینترنت آموزشهای زناشویی را خریداری کردم بیا نگاه کن. در حرف میگفت باشه ولی در عمل طفره میرفت. یا میگفت تجویز دکترها را قبول ندارم(سکس تراپی گفت عزیزم باید آدرنالین و ترستو به کمک دستگاه بیارم پایین و بعد تکنیک زناشویی یادت میدم که به شدت مخالفت کرد که ای وای این به اصطلاح دکتر حتی بامن صحبت نکرد از چه میترسم و میخواد دستگاه رو مغزم بزاره، تجویز روانشناسی و روانپزشک هم قبول نکرد که ای وای باز آسانترا و کلر دیازپوکساید میخواد بده و من لرزش دست و پا گرفتم دیگه نمیخورم، ..)گفتم گلم هر دکتری که دوست داری هر مشاوره ای که قبول داری بگو اونجا بریم دوست داشته باشی همراهیت میکنم اگر هم نداری با هر کی دوست داری برو. حتی چند مرتبه گفتم از مشاوره های مادر و خواهر و عروساتون استفاده کن. میگفت وای خدا! ما حیا داریم خجالت میکشیم و من روم نمیشه و از این حرفا. هر چی پیشنهاد دادم قبول نمیکرد. تا اینکه خودم تنها با مادر خانمم مطرح کردم هر چند خانمم تهدید کرده بود اگر این مسئله را به کسی بگویم لجاجت میکند و قهر میکند. بالاخره مودبانه پیش مادرخانمم مطرح کردم و خواهش کردم با دخترش به گونه ای صحبت کند و پرس وجو کند که انگار از طرف من مطرح نشده است. اما دریغ از حرف زدن مادرخانمم. هیچ خروجی و تاثیری در کار دیده نشد. چند وقت مجددا گذشت و دیگر نمیدونستم چه کار کنم مسائل عاشقانه زناشویی در زندگی که این همه با آرزو مجددا اقدام کرم در زندگی من جایی نداشت. این سردی ها و صحبت های نافرجام باعث بگو مگو بین و من خانمم شد و خانمم بهانه های دیگری برای قهر به زبان میاورد(هر موقع وعده اقدام به سکسی داشتیم یک شب قبل ناراحتی و کدورتی را به زبان میاورد که فردا اون شب که هیچ تا حداقل 10 روز اصلا حسی باقی نماند تا سکسی برقرار شود) بعضی از ناراحتی ها را در تاپیک های قبلی گفتم مثل وسواس و ناراحتی خانمم به دلیل صحبت منو خانوادم ، انتظارات مالی زیاد خانمم علی رغم اینکه فکر میکنه اصلا این خواسته هایش چیزی نبوده و وظیفه مرد هستند. مرتبا هر وقت این موضوع زناشویی را خواستم صحبت کنم به مسائل دیگر ربطشون میداد و مثال میورد که من فلان دختر فامیلمون دو سال اینطور بود و تو باید صبر کنی و یا دوستم یک سال اینجوری بود . من قبول داشتم و دارم که این بیماری غیر ارادی است اما بی توجهی و بی رغبتی نسبت به دوا و درمان آن عذابم می دهد. اون بگو مگو که پیش اومد و ناراختی های بین من و خانمم رخ داد و بزرگترها یعنی مادر و برادر بزرگش به همراه پدرومادر من خواستند وساطت کنند حرفهای دیگری زده شد بجز این مسئله. و مادر و برادر خانمم اصلا انگار و نه انگار که من گفتم منو خانمم زن و شوهریو ولی ازدواجون این خلا در اون هستش. از سمت خانواده من چیزی گفته نشد. الان یک ماه دیگه از اون چند ماه میگذشت . خانمم نه تنها در سکس سردتر شده مثلا اگر نوازش و تحریک پذیری غیر دخول هفته ای یک بار انجام میداد الان اون را هم انجام نمیده و حرفی هم نمیزنه و مرتبا در تایم عصر و غروب تا ساعت 12 شب در کنار من نیست. هر چه قدر میگویم پارکی سینمایی و یا دید و بازدیدی باهم برویم قبول نمیکند . و میگه که دیدوبازدید خانواده خودم باید با مامانم بریم و سینماهم تو تایمی را انتخاب نکن که تو زمان رفتن من به خونه مامانم باشه تو تایم و سانس ساعت 12 شب را در یکی از روزهای هفته که سرکار نمیری مثل پنج شنبه ها انتخاب کن. شما را بخدا می بینید گل بود به سبزه نیز آراسته شد. اولش فقط خلا فعالیتهای زناشویی بود ولی مسئله وابستگی شدید به مادرش تا این حد هم پیش اومد . نمیدونم چه کنم. 4 ماه شد ولی ما حتی یک بار فغالیت زناشویی کامل هم نداشتیم. بارها گفتیم بیا صحبت کنیم و جزئیات را بگیم تا حساسیت زدایی شود. مثلا در مورد خرید گفتم تو چرا با من بازار نمیری و همش با مادرت میری؟ خوب منم شوهرت هستم بیا باهم بریم که ناراحتی هایی رو مطرح کرد که تو مثلا حوصلت سر میره و شاید خسته میشی و بداخلاق میشی! که قبول کردم بیشتر توجه کنم. گفت از من نخواه مادرمو حذف کنم! گفتم چه حرفیه من میم تعادل و بالانس را در نظر بگیر. یا مثلا میگم عزیزم بخدا اینجور هر روز نزدیکای غروب تا 12 شب میری من تنها میمونم دوست دارم بیشتر باهم باشیم و لاو بترکونیم بیرون بریم تفریح کنیم. میگه اگر تنهایی برو خونه پدرت و یا بزار بعد از 12 شب بریم(آخر این چه تایم تفریح برای شوهر کارمند است که صبح باید سرکار برود)؟! الان نمیدونم چه کار کنم میترسم زندگی دومم متلاشی بشه ! کلا آرزو داشتم و دارم! اصلا استقبال نمیکنه فقط میخواد حرف حرف خودش باشه. حس میکنم لج کرده و یا از زندگی با من پشیمون شده. برعکس رابطش با من با خانوادم در ظاهر خوبه. خودشو خوب نشون میده ولی با من سرده. لطفا سر این دو موضوع کمکم کنید. ببخشید خیلی صحبت کردم. منتظر راهنمایی های شما هستم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)