به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 15 , از مجموع 15
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 02 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1397-2-11
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    7,883
    سطح
    59
    Points: 7,883, Level: 59
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    431

    تشکرشده 358 در 165 پست

    Rep Power
    49
    Array
    سلام
    ما هم اگه یادت باشه مشکل شمارو داشتیم که طبق نظر مشاور یه شام دادیم به هر دو خانواده توی رستوران و آشتی صورت گرفت.
    به نظرم شما هم می تونید یه همچین برنامه ای ترتیب بدین. توی رستورانی جایی. که خونه هم نباشه. هر دو خانواده رو دعوت کنید. بعدش هم با همسرتون می تونین برین خونه پدرشون. حالا به یه مناسبتی چیزی.
    فقط یه سوال: اونا اصلا شمارو دعوت نکردن؟

    ستاره جان منم هنوز از بی اهمیتی خانواده شوهرم (زمانی که خونه پدرم بودم) دلگیرم. ولی خب چه میشه کرد.

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 16 مهر 02 [ 14:39]
    تاریخ عضویت
    1399-12-12
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    2,540
    سطح
    30
    Points: 2,540, Level: 30
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 23 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام فرزانه جان حال دلت خوبه؟
    مستقیم دعوت نکردن ولی به شوهرم چند بار گفتن که اگه دوست دارین مثلا امشب که خواهرت اینا هستن شما هم بیاین او هم چون می دونسته که من نمیرم و نمی خواسته به من عموان کنه گفته نمیایم.
    چند وقته قبل هم من چند روز نبودم گفت مامان گفته اگر می خواین غذا درست کنم براتون که منم تشکر کردم گفتم حاضری می خوریم.
    شام دادم رو قبول مدارم اصلا حس خوبی ندارم با این کار متاسفانه.

  3. کاربر روبرو از پست مفید setare21 تشکرکرده است .

    فرزانه 123 (پنجشنبه 18 شهریور 00)

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 16 مهر 02 [ 14:39]
    تاریخ عضویت
    1399-12-12
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    2,540
    سطح
    30
    Points: 2,540, Level: 30
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 23 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من امروز بعد از 6 ماه تصمیم گرفتم که برم خونه خانواده همسرم
    و امیدارم روزای تلخ گذشته دیگه برام تکرار نشه و بتونم از پس همه چی بر بیام
    نتونستم ببخشم و نه تونستم فراموش کنم
    ولی چون اینجوری حالم خوب نبود و قلبم کدورت رو تحمل نمی کرد حاضر شدم یک قدم بر دارم در حالی که کوچکترین قدمی ندیدم.
    کاش الان یکی میومد به من میگفت که باید چجوری برخورد کنم
    گرم و صمیمی؟ یا خیلی معمولی؟

  5. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 02 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1397-2-11
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    7,883
    سطح
    59
    Points: 7,883, Level: 59
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    431

    تشکرشده 358 در 165 پست

    Rep Power
    49
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط setare21 نمایش پست ها
    من امروز بعد از 6 ماه تصمیم گرفتم که برم خونه خانواده همسرم
    و امیدارم روزای تلخ گذشته دیگه برام تکرار نشه و بتونم از پس همه چی بر بیام
    نتونستم ببخشم و نه تونستم فراموش کنم
    ولی چون اینجوری حالم خوب نبود و قلبم کدورت رو تحمل نمی کرد حاضر شدم یک قدم بر دارم در حالی که کوچکترین قدمی ندیدم.
    کاش الان یکی میومد به من میگفت که باید چجوری برخورد کنم
    گرم و صمیمی؟ یا خیلی معمولی؟
    سلام
    خوشحالم که بالاخره تصمیم درستی گرفتی(به نظر من تصمیمت درسته)
    من که اولین بار دیدمشون خیلی معمولی و مثل همیشه برخورد و احوالپرسی کردم. چون از ظاهر سازی خوشم نمیاد و دلم هم براشون تنگ نشده بود و واقعا ازشون ناراحت هم بودم بخاطر عدم پیگیریشون. پس کاملا معمولی نه خیلی گرم نه خیلی رسمی و خشک.
    تا حد زیادی به عکس العمل اونا هم بستگی داره البته. خانواده همسرم هم معمولی بودند با من.
    ویرایش توسط فرزانه 123 : پنجشنبه 18 شهریور 00 در ساعت 17:06

  6. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 16 مهر 02 [ 14:39]
    تاریخ عضویت
    1399-12-12
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    2,540
    سطح
    30
    Points: 2,540, Level: 30
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 23 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فرزانه جان دیگه برام اهمیتی ندارند نه بودنشون نه نبودنشون
    فقط به خاطر همسرم تحملشون می کنم
    و به خودم قول دادم که محبت زیادی نکنم و خیلی عادی باشم باهاشون خیلی معمولی.
    خانوده خودم نمی تونن بپذیرن همسر منو و واقعا هم حق دارن
    منم تصمیم دارم کمتر رفت امد کنیم تا شاااااااااااید زمان به ما کمکی کنه
    و من هنووووز هم باورم نمیشه وقتی به اتفاقات زندگیم فکر میکنیم بغض گلومو میسوزونه
    و از اینکه کسی مارو حساب نمیاره و همه به عنوان زن و شوهر مشکل دار به ما نگاه می کنن واقعاااا واقعا ناراحت میشم.


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.