به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 49
  1. #31
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 29 آبان 00 [ 20:09]
    تاریخ عضویت
    1400-3-13
    نوشته ها
    111
    امتیاز
    3,448
    سطح
    36
    Points: 3,448, Level: 36
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 259 در 102 پست

    Rep Power
    27
    Array
    جناب ارشد ما چند تا چیز را نمی دونیم - اول اینکه شما چطوری راهنمایی های اینجا را پیاده سازی میکنین و دوم اینکه واقعا خانواده همسر شما چه جور شخصیت هایی هستن و شاید واقعا دارن شما را اذیت می کنن .
    چیزی که فرمودین و با این شرایط به نظرم ، ی مدت ارتباط را کم تر کنین ولی به کل قطع نکنین خب . سنگین تر باشین و رفتار جرات مندانه را تمرین کنین .

  2. کاربر روبرو از پست مفید لاله123 تشکرکرده است .

    ارشد (یکشنبه 27 تیر 00)

  3. #32
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-07
    نوشته ها
    50
    امتیاز
    9,385
    سطح
    65
    Points: 9,385, Level: 65
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 265
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 12 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر بهاری نمایش پست ها
    سلام
    آقای ارشد اون مواردی رو که مدیریت برای شما در صفحه دوم نوشتن انجام دادین؟
    سلام
    ببینید اصلا بحث محدود کردن فرزندم نیست. من هرگز محدودش نکردم. مادر خانم من فکر می کنه چون شوهرش رو مطیع خودش کرده هرچی هم گفت منم باید مطیعش باشم و بگم چشم.
    اصلا موجود عجیبیه...

  4. #33
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-07
    نوشته ها
    50
    امتیاز
    9,385
    سطح
    65
    Points: 9,385, Level: 65
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 265
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 12 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط لاله123 نمایش پست ها
    جناب ارشد ما چند تا چیز را نمی دونیم - اول اینکه شما چطوری راهنمایی های اینجا را پیاده سازی میکنین و دوم اینکه واقعا خانواده همسر شما چه جور شخصیت هایی هستن و شاید واقعا دارن شما را اذیت می کنن .
    چیزی که فرمودین و با این شرایط به نظرم ، ی مدت ارتباط را کم تر کنین ولی به کل قطع نکنین خب . سنگین تر باشین و رفتار جرات مندانه را تمرین کنین .
    ببینید من حرفهاتون رو قبول دارم ولی مسئله ای که هست اینه که این موجود عجیب و غریب اصلا حرف حساب حالیش نیست. فقط هرچی خودش بگه ...
    فکر کرده شوهرش رو مطیع خودش کرده حالا مثلا داره تلاش می کنه که بنده رو هم مطیع خودش کنه و هرچی گفت منم بدون چون و چرا بگم چشم.

    اصلا خیلی اخلاقش وحشتناکه... من خیلی دلم برای خانمم می سوزه که اینقدر مظلومه و یه همچین مادری داره که به قول مادربزرگش میگفت اصلا نگاه به عروسم (مادر زن من) نکنید این اخلاقش اینطوری هست با دختراش ولی این یکی (اشاره به خانم من) رو من خودم بزرگ کردم و خیلی دختر خوبیه.

    مثلا مادر خانمم رفته بود با مامانم تماس گرفته بود و وقتیکه مامانم خواسته باهاش حرف بزنه گفته هیچی نگید من تماس گرفتم و خودمم میخوام صحبت کنم. مامان بیچاره ما هم گوش داده بود و بعدش که نوبت بهش رسیده بود دیگه مادر خانم گفته بود شما اخلاق عجیب و غریب دارید. (اون به ما میگه ما اخلاقمون عجیب و غریبه!!!) مامان من گفته بود: ببینید اینکه اونها میخوان به فرزندشون یاد بدن که به هرکسی چی بگه مربوط به خودشونه و من نمی تونم بهشون بگم که به شما و دخترا و پسراتون چی بگه. اونم گفته بود آره می دونم اخلاق شما عجیبه!!!

    زمانیکه ازدواج کرده بودیم. علنا جلوی همه گفته بود تا سه سال نباید بچه دار بشید و ما هم از اونجایی که قصدمون همین بود همین کار رو کردیم ولی این فکر کرده مثلا ما به حرفش گوش دادیم. بعد از سه سال هم هی دائم می اومد نزد خانمم و می گفت: شما باید حالا بچه دار بشید و این مکالمه رو خودم شنیدم که خانمم گفت آخه مامان باید همسرم (من) هم بخواد. مادر خانمم گفته بود تو چه کار به اون داری، اون هرچی گفت که نباید گوش به حرفش کنی....!!! این موضوع رو رفته بود با مامانم در میون گذاشته بود. مامان بنده هم گفته بود ببینید بچه دار شدن اونها به خودشون مربوطه. ما که نمی تونیم در زندگی شخصیشون دخالت کنیم. اونهم گفته بود شما ها کلا اخلاقتون مشکل داره...!!!

    یه بار دیگه هم رفته بود به خانمم گفته بود: تو چرا با بچه ات نمیای شهرستان پیش ما؟ خانمم گفته بود: چون شوهرم میگه اونجا هوا خوب نیست و فلان و بهمان. مادر خانم هم گفته بود: مگه هرچی اون گفت تو باید گوش به حرفش کنی؟ برو خونه مادرشوهرت و جلوی اونها تو روی شوهرت وایسا و بگو من میخوام با بچه ام برم شهرستان پیش مادرم. اینطوری دیگه شوهرت جرات نمیکنه دعوات کنه و جلوی مادر پدرش حرفی بزنه. جلوی مادر پدرش بگو بچه مال منه و من هم حق دارم ببرمش شهرستان پیش مادرم...! خانمم گفته بود: اون که منو دعوا نمی کنه. فقط بهم گفته اگر مامان و بابات میخوان نوه شونو ببینند بیان مرکز استان. چون نوزاد سه روزه تو راه اذیت میشه. مامانشم گفته بود: تو خیلی احمقی که اینقدر گوش به حرف شوهرت می کنی!!!! اون با این حرفاش فقط میخواد حرف خودشو به کرسی بنشونه.

    بعدشم یه روز اومده بود که مثلا با من آشتی کنند. بهم گفت: سه روز اول هفته باید دخترم و نوه ام بیان شهرستان و سه روز آخر هفته ام باشید شهر خودتون...! منم گفتم اصلا همچین کاری نمی کنیم.

    یا مثلا اونها انتظار داشتند وقتی بچه نوزاد یکروزه به دنیا اومد من بذارم همه کوش و بغلش کنند. حالا با این موضوع مشکلی نداشتیم. مثلا دو نفر بودن، سه نفر بودند خیلی حرفی نبود. اینها یه جماعت هستند برای خودشون و از همه بدتر دخترهای لوسی مثل خودش بزرگ کرده (واقعا نمی دونم چرا خانمم الحمدلله اینطوری نیست) که با هم دعوا می کنند مثلا بچه رو اون یکی بغل میکنه، یکی دیگه میاد بچه رو میخواد بگیره بگه من خاله اش هستم و در نهایت مادره بیاد بگه برید کنار مال خودمه و وسط هم بچه ام گریه کنه. بچه نوزادی که ظریفه و باید ازش مراقبت بشه. منم جلوشونو گرفتم و گفتم حتی به خانواده خودمم نمی دم کوش و بغل و بوسش کنند. (اینو گفتم که مثلا خانمم ناراحت نشه که بچه رو به خانواده اش نمی دم و یواشی به خانواده ام گفتم مجبورم جلوی این طایفه مغول این کار رو بکنم تا بدشون نیاد) البته با این موضوع مشکلی ندارم. اونها هفت هشت ده نفر هستند و خیلی پر رو در حدی که قبل از وضع حمل خانممم باهم دعواشون میشد که بچه رو کی بغل کنه... و روز تولدش هم داشتن دعوا می کردند با هم که بچه مال کی هست و مادر خانم هم گفته بود بچه مال خودمه و خودم میبرمش شهرستان دیگه شماها نمیخواد بیایید... بعدشم زمان حاملگی گفته بود باید حتما بچه دختر باشه اگر پسر باشه پرتش می کنم پیش خودتون... !!! حالا اگه رو داده بودم که بچه رو می برد ولی من محکم وایسادم... و بهشون رو ندادم.

    دیگه چی بگم؟؟؟ هر کاری بگید از این موجودات موذی بر میاد.

    زمانیکه خانمم حامله بود. مثلا همه مادرها میان کمک بچه شون، نمیذارن سبک و سنگینی بلند کنه. این موجود هم بدون توجه به همه اینها گفته بود ما داریم میاییم مرکز استان، شما ناهار درست کنید. منم چیزی نگفتم و به خانمم گفتم در حد سبک یه خورشت درست کنه و خودمم کمکش دادم که خیلی اذیت نشه و از اونجایی که خانمم در این مواقع چون میدونه اخلاق خانواده اش رو بع من گفت کاری نداشته باشم و خودش غذا رو درست می کنه و منم از اونجایی که رنج نخوره دورادور هواشو داشتم.

    حالا این قوم مغول از راه رسیدند و اومدن خانه ما. تصور کنید یه خانم حامله که دو دقیقه کار کنه کلا خسته میشه. خانم بیچاره منم برای اینکه من دلم نسوزه و اونها نفهمند هیچی نگفت و قشنگ معلوم بود خودشو شاد و بی درد نشون می داد. حالا وقت ناهاره. مادر خانم میگه برو یه صندلی بیار که کنار میز بذاریم تا بتونیم ناهار بخوریم. شما تصور کنید یه قوم مغول از راه رسیده، پیش خودشون نگفتند بابا جان خواهر ما میخواد برای ما صندلی بیاره و حامله است. بریم کمکش. همه مثل برج زهر مار نشستند و میخوان مثلا من رو ادب کنند که بجای خانمم برم و صندلی رو بیارم. منم با حالت جدی به همسرم گفت بیا بشین. هرکی صندلی خواست خودش میره میاره و اونها هم بدشون اومد و وقتی ناهار خوردند از خونه ما رفتند.

    ظهر ماه رمضان دهان روزه اومدن خونه ما، ناهارشونو خوردن، ما هم با دهان روزه براشون ناهار درست کردیم. وقتی ناهارشونو خوردن رو می کنند به من میگن میوه هاتونم بیارید ما زود بخوریم کار داریم باید بریم. یکی نیست بهشون بگه مرگ بخورید، کوفت بخورید، با دهان روزه براتون ناهار درست کردیم و ظهر گرمای تابستان در دمای 45 درجه تیرماه رفتیم براتون تدارک دیدیم حالا میگید میوه تون رو هم بیاریم که باید زود بخورید و برید توی اتاق بخوابید؟؟؟


    باز هم تعریف کنم از این قوم مغول بی سر و دست و پا؟؟؟

    در مورد هر موجودی کتاب نوشته شده اعم از آدمهای بیشعور و عوضی و احمق ولی هنوز در مورد این مدل موجودات هنوز کسی نتونسته نسخه ای بپیچه.
    ویرایش توسط ارشد : یکشنبه 27 تیر 00 در ساعت 02:02

  5. #34
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-07
    نوشته ها
    50
    امتیاز
    9,385
    سطح
    65
    Points: 9,385, Level: 65
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 265
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 12 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما می دونید چرا چند ساله خانه ما نیومدند؟ چون یه بار اومده بودند و منم چون پر رو بودند و میخواستند من ماشینمو از توی پارکینگ در بیارم و سوئیچ ماشینشونو دادن به من تا پارک کنم تو پارکینگ خودمون و منم گفتم متاسفم و پارکینگمون همانطوری که می بینید ماشین خودمون توش پارکه و دیگه هم جای پارکی نیست. مادره هم بهم گفت توی خیابون امنه!!! ماشینتون رو بزنید توی خیابون پارکینگتون آزاد میشه و ماشین ما رو پارک کنید.!!! منم در کمال جسارت سوئیچ ماشینشونو نگرفتم و رفتم کنار پله ها و گفتم خودتون هر جایی میدونید پارک کنید بیایید بالا منتظرتونیم. رو بهشون ندادم و سنگین برخورد کردم.

    بعدم وقتی اومدم بالا یه وسیله ای توی ماشین جاگذاشته بودند. حالا برای خودشون جماعتی هستند. رو کرده به من این مادر زن میگه برید از توی ماشنی ما فلان چیزو بیارید بکارمونه. منم گفتم من نمی تونم بیارم دیگه اونها الان چندین ساله خونه ما نیومدند.


    بازم از این جماعت بگم؟؟؟ ببخشید می دونم قصد همتون کمک کردن به منه و اصلا به همین دلیل اومدم اینجا حرفامو زدم ولی به نظرم این افراد دیگه شورشو در آوردند.
    الان هم خانمم روحیه خوبی نداره. اگر بریم خونه مادر زن که مثل یه برده باهام رفتار می کنند و نیش های زبونش امانم رو می بره و اگرم نرم خونشون که خانمم الان هیچی نمی گه ولی کاملا معلومه خیلی راضی به این موضوع نیست.
    ویرایش توسط ارشد : یکشنبه 27 تیر 00 در ساعت 02:14

  6. #35
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 خرداد 02 [ 21:06]
    تاریخ عضویت
    1397-11-25
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    5,190
    سطح
    46
    Points: 5,190, Level: 46
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    336

    تشکرشده 193 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقای ارشد،
    باعرض معذرت اگر یک‌کم تند حرف میزنم ولی شما در قالب میزبان خیلی توهین آمیز رفتار کردین و خودتونم بر حق میدونید،من لگر هنسرم این چنین رفتاری با خانواده م بکنه به هیچ عنوان ازش نمیپذیرم…مهمان حبیب خداست حتی اگر دستوری درخواستی رو بگن بازهم نباید نه گفته بشه

  7. #36
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-07
    نوشته ها
    50
    امتیاز
    9,385
    سطح
    65
    Points: 9,385, Level: 65
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 265
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 12 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط wisdom نمایش پست ها
    سلام آقای ارشد،
    باعرض معذرت اگر یک‌کم تند حرف میزنم ولی شما در قالب میزبان خیلی توهین آمیز رفتار کردین و خودتونم بر حق میدونید،من لگر هنسرم این چنین رفتاری با خانواده م بکنه به هیچ عنوان ازش نمیپذیرم…مهمان حبیب خداست حتی اگر دستوری درخواستی رو بگن بازهم نباید نه گفته بشه
    سلام
    اول تشکر بابت پاسختان.

    دوم شما بهتر بود خودتان را جای بنده می ذاشتید و اظهارنظر می کردید. بله این حرفتان اگر در جایگاه بنده نباشید شاید بقول خودتان توهین آمیز باشه ولی لطفا خوب دقت کنید و بعد اظهار نظر کنید.
    برای اینکه خوب موضوع را درک کنید من داستان را در قالب گفتگوی شما بیان می کنم و بعد بفرمایید من چه توهینی به شما کردم...

    من میام منزل شما بعنوان مادرزن شما
    به گوشی شما زنگ می زنم میگم بیایید پایین ماشینتونو از پارکینگ بیارید بیرون ما داریم میاییم میخواهیم پارک کنیم. شما هم میرید پایین و منتظرید تا من بیام. حالا من میام و ماشین روشن رو وسط پارکینگ رها کرده و هممون میخواهیم بریم بالا و سوئیچ رو می دهم به شما میگم خودتون ماشین ما رو توی پارکینگتون پارک کنید و ماشین خودتون رو هم بردارید بذارید توی خیابون چون خیابون امنه!!! و شما هم حرصتون در میاد و میرید کنار راه پله ها و می گید من نمی تونم ماشینمو شب بذارم تو خیابون، شما که میگید خیابون امنه، ماشینتونو توی همون خیابان امن پارک کنید و بیایید بالا منتظرتونیم و خودتون میرید بالا... این توهینه؟؟؟

    شک می دونم حتی شما بتونید خونسردی خودتون رو حفظ کنید و با چنین رفتاری به روی خودتون هم نیارید که چه اتفاقی افتاده و خونسردی خودتون رو حفظ کنید. احتمال اینکه دعواتون بشه با من 100 درصد نباشه، 99 درصد هست....

    همان کسی که گفته مهمان حبیب خداست، همان فرد هم حدیث داره که اگر بریم منزل شخصی و کارهایمان را بر او تحمیل کنیم، تا زمانیکه میاییم از منزلشون بیرون مورد لعن و نفرین ملائک هستیم. این رو چی میگید؟


    مهمان حبیب خداست حتی اگر دستوری درخواستی رو بگن بازهم نباید نه گفته بشه
    یعنی شما اگر مهمانتون بیاد منزل شما و حرف زور بزنه. مثلا بچه شون بیاد دیوارهای تازه رنگ شده خونتون رو کثیف کنه، نوزاد یکروزه تون رو بگیرند و مثل توپ هی پاسش بدن به هم و به شما بگه ماشینتون رو ببرید بیرون ما میخواهیم جای شما پارک کنیم. ما فلان غذایی که شما درست کردید دوست نداریم چرا برامون فلان غذا رو درست نکردید و ... شما خیلی راحت میگید مهمان حبیب خداست و دقیقا مطابق خواسته اونها عمل می کنید؟ منم روز اول همین افکار رو داشتم ولی مطمئن باشید دو سه بار با چنین افرادی روبرو بشید رفتارتون تغییر می کنه.
    تازه بعد هم همین حبیب خدا رو کنه به همسرتون و بگه اینطوری باید شوهرشونو بار بیارن و مهارش رو بکشند.

    خیلی دوست دارم در چنین وضعیتی قرار بگیرید تا ببینم کی حبیب خداست؟؟؟!!! خدا نصیب شما و دشمنان من هم نکنه ... فاجعه است...
    ویرایش توسط ارشد : یکشنبه 27 تیر 00 در ساعت 10:31

  8. #37
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 تیر 00 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1392-1-18
    نوشته ها
    217
    امتیاز
    10,303
    سطح
    67
    Points: 10,303, Level: 67
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    388

    تشکرشده 576 در 165 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام
    به نظرم نمیشه به شما کاملا حق داد تا زمانی که صحبت های طرف مقابل رو شنید.
    اما به نظرم شما هم اشکالاتی دارید.
    من فقط یه خواهر دارم.یعنی پدر و مادرم پسر ندارند و فقط دوتا داماد دارن.معلومه که این شرایط باعث میشه انتظار بره شوهر من یا شوهرخواهرم هواشونو داشته باشن.
    امیدوارم به آرامش برسید

  9. #38
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام آقای ارشد،

    من پست 34 رو خوندم. و به نظرم همین برای شناخت موقعیت کفایت می کنه.

    به نظر می رسه شما در جمع خونواده همسرتون یک فرد پیش پا افتاده هستید. جایگاه و احترام خاصی براتون قائل نیستند.

    به اینها فکر کنید:

    1 - خانواده همسرتون با همسرتون هم چنین رفتاری دارند؟

    2 - غیر از خانواده همسرتون، رفتار بقیه با شما چطوره؟ همکارها، دوستان، آشنایان. در جمع های غیر از خانواده همسرتون منزلت اجتماعی ای که لازمه ی سن و موقعیت شما هست رو دارا هستید؟

    3 - سوال 2 رو در مورد همسرتون هم جواب بدید.

    ------------------------------------------------------

    اگه همه با شما چنین رفتارهائی دارند و جزء افراد رده پائین جمع های دیگه هم محسوب می شید، باید مسئله رو عمیقا در خودتون بررسی کنید. ببینید چی در شما هست که باعث می شه باهاتون مثل یه پسر 13، 14 ساله رفتار بشه (هرچند امروزه اگه این رفتارها رو با یه پسر 13 14 ساله هم داشته باشیم، آنچنان واکنشی نشون می ده که دیگه جرأت تکرار رو نداشته باشیم - اما در زمان های قدیم با نوجوان ها چنین رفتارهایی می شد و اونها هم اغلب گوش می کردن و براشون طبیعی تر بود).

    اگر این مشکل رو فقط در خانواده همسرتون دارید، می شه گفت مسئله اصلی در همسرتون هست. ممکنه خونوادش ناخودآگاه شما رو هم در همون رده ی شخصیتی ای قرار دادن که همسرتون رو قرار داده بودن. ولی چه جمله قبل صادق باشه چه نباشه، همسرتون شخصیت منفعلی داره که نتونسته بین خونوادش جایگاه مناسبی برای همسرش طراحی کنه. چیزیکه مناسب شخصیت و انتظارات شما باشه و باعث بشه تعامل مثبتی بین شما و خونواده ایشون شکل بگیره.

    کار خیلی خاصی هم قرار نبوده انجام بشه. فقط انتقال یک حس هست.

    در مجموع، اگه ریشه ی این مسئله در شما باشه که می تونید برطرفش کنید و در طولانی مدت رفتار دیگران هم باهاتون تغییر می کنه. اما اگه ریشه در همسرتون هست، چون تغییرش سخته، بهتره همسرتون رو اینطور که هست بپذیرید. خودتون اونطور که راحت هستید و درست می دونید با خونواده همسرتون رفتار کنید ولی مانع ارتباط همسرتون باهاشون نشید. اجازه بدید هرموقع خواست به دیدارشون بره یا دعوتشون کنه، راحت باشه.

    همه ی مسائل زندگی رو نمی شه حل کرد. اگه برای حل کردن بعضی هاشون خیلی اصرار و پافشاری داشته باشیم، بقیه ابعاد زندگی قربانی می شن. می شه بعضی از مسائل رو حل نشده پذیرفت و با درست عمل کردن در سایر ابعاد، اثرات منفی اینها رو به حداقل رسوند.

  10. 2 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    فکور (دوشنبه 28 تیر 00), ارشد (سه شنبه 29 تیر 00)

  11. #39
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-07
    نوشته ها
    50
    امتیاز
    9,385
    سطح
    65
    Points: 9,385, Level: 65
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 265
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 12 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط hanie_66 نمایش پست ها
    سلام
    به نظرم نمیشه به شما کاملا حق داد تا زمانی که صحبت های طرف مقابل رو شنید.
    اما به نظرم شما هم اشکالاتی دارید.
    من فقط یه خواهر دارم.یعنی پدر و مادرم پسر ندارند و فقط دوتا داماد دارن.معلومه که این شرایط باعث میشه انتظار بره شوهر من یا شوهرخواهرم هواشونو داشته باشن.
    امیدوارم به آرامش برسید
    سلام
    متنتون رو خیلی جالب دیدم. شما از طرفی حرف بسیار منطقی زده اید که تا صحبتهای طرفین رو نشویم نمیشه قضاوت کرد.
    از طرفی بطرز خیلی (ببخشید اینطور می گم) بی رحمانه ای به بنده می گویید دارای اشکالاتی هستم. یعنی برداشت من از حرف شما این است که چون آنها به من دستور داده اند تا خودروی شخصی ام را از پارکینگ خودم بیرون بزنم تا آنها خودروی خودشان را در داخل پارکینگ ما قرار دهند و من ناراحت شدم پس نتیجه گرفته اید من دارای اشکالاتی هستم. خب اینجا به یک مشکل بزرگ بر می خوریم. یک بار که من رفتم منزل مادر خانم، دقیقا همین رفتار را با آنها داشتم و آنها هم زیر بار نرفتند و گفتند خیابان ما مکان امنیست و لازم نیست ماشینتون رو بیارید داخل!!! توی همون خیابان پارک کنید. این در حالی است که جای پارکنیگ هم در منزل دارند.

    بنا به صحبتهای شما پس خانواده همسرم هم چون این مشکل را دارند پس دارای اشکالاتی هستند. اما اینکه اشکالات چیست مدتهاست که بنده دنبالش هستم ولی در این قسمت ماجرا، مادر خانم قضیه را پیچانده و می گویند گذشته ها گذشته و دیگه نباید برگردیم به گذشته ها...!!! میگم میخوام اشکالمو بدونم که دیگه این مشکل پیش نیاد ولی مدام از این ماجرا طفره می روند. خیلی خوشحال می شوم بفرمایید اشکالات بنده چیست تا بنده را از این دره وحشتناک نجات دهید.

    نه دوست من. نه از متن معقول اول شما و نه از متن به نظر بدون مطالعه دوم شما...

    دوست خوبم؛ من در اینجا مطالب رو ننوشتم که کسی حق رو بهم بده. و دنبال حق نیستم. چیزی که بیشتر هدف من هست به آرامش رسیدن و داشتن دوستانی که بتونم حرفهامو بهشون بزنم تا کمی از نظر روحی آرام بشوم.

    شما هم حرفهای مادر خانم بنده رو می زنید. البته که در ادعای حرفشون بسیار ماهرانه عمل می کنند ولی در اثبات آن عاجزند...! من دارای اشکالاتی هستم؟ بسیار خب می پذیرم. اصلا چه چیزی بهتر از این که مشکل از من باشد. چون من می تونم خودم رو تغییر دهم ولی تغییر دادن دیگران تقریبا محاله.

    در عرایض بنده اگر دقت بفرمایید این موضوع گنجانده شده است که من مشکلی با تغییر خودم ندارم. اینکه برخی دوستان محبت کرده و نظر داده اند که سعی کنم بی تفاوت باشم بسیار توصیه خوب و مفیدی است ولی همانطور که عرض کردم مسئله اصلی اینجاست که با بی تفاوتی از بنده سوء استفاده می شود. مثلا مورد همین پارک کردن ماشین. خودم روز اولی که این حرکت را انجام دادند خب خیلی تعجب کردم ولی چون خیلی رودربایستی داشتم قبول کرده و ماشین رو در خیابان پارک کردم ولی دیدم هر دفعه که اهمیتی نمی دهم و به قول خودمان برای حل کردن مشکل کوتاه می آیم رفته رفته این دیدگاه بر خانواده حاکم شده است که باید مهار شوهر را کشید تا نخواهد قد علم کند. نمونه اش هم پدر خانمم که همانند یک موجود بیگناه مهارش کشیده شده و حق هیچ اظهارنظری در زندگی ندارد. حتی در تفریح رفتن هم بنده خدا نمی تواند بگوید کجا بروند کجا نروند.

    یادمه چند سال پیش ما رفته بودیم شمال و وقتیکه برگشتیم مادرخانمم عزم شمال رفتن کردند. (البته این موضوع خیلی اتفاق می افته. مثلا ما ماشین می خریم اونها هم می خرند، ما اضافه حقوق گرفته بودیم حالا اونها بازنشسته اند ولی وقتی رفتیم خونه شون و مثلا خوشحالشون کنیم که مثلا اضافه حقوق گرفتیم دیدم در کمال تعجب مادر خانم داره میگه: ما نمی دونیم پولهامونو چه کار کنیم. از بس حقوقها رو دارند افزایش می دهند میخواهیم بریم یه خونه دیگری هم بخریم... ) مادری که اینقدر حسادت در زندگی دخترش داره تا اخرش کاملا معلومه چی میشه...

    حالا تصور کنید ما اومدیم خونشون و من به پدرخانم گفتم اگر واجب نیست نرید شمال چون هوا اصلا خوب نیست و خودروی ما چندین مرتبه سر خورد و خیلی با احتیاط برگشتیم. در همین احوالات بودم که پدر خانمم گفت آره فایده نداره ریسک کنیم. باشه یه بار دیگه ... که ناگهان صدای دلخراش مادر زن از داخل آشپزخانه بلند شد که فلانی داری چی می گی؟ (رو به همسرش) ما باید بریم شمال و میریم. این چرت و پرتها چیه میگی که خطرناکه. ما باید بریم و کلی مقدمات سفر چیدیم. منم دیدم بنده خدا جوش آورده. گفتم: منظورم نیست که نروید. بلکه گفتم احتیاط کنید. یه خورده فیتیله اش رو کشیدم پایین. ی کم دیگه ادامه میدادم. دوتاییمونو می انداخت داخل حمام
    ویرایش توسط ارشد : سه شنبه 29 تیر 00 در ساعت 01:19

  12. #40
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-07
    نوشته ها
    50
    امتیاز
    9,385
    سطح
    65
    Points: 9,385, Level: 65
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 265
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 12 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام جناب میشل

    وقتی متنتون رو خوندم مثل یخ وا رفتم. وقتی مسکن می خوریم چه حسی داره بعدش؟ دقیقا این احساس رو پیدا کردم. واقعا بعضی چیزا چقدر پیش پا افتاده هستند ولی اینقدر آدم در پیچ و خم زندگی غلت می زنه که ساده ترین چیزها از ذهنش می پره. نمی دونم چرا این موضوع رو خودم متوجه نشده بودم. ممنونم از شما
    خیلی جالب بود. خدا هرچی میخواهید بهتون بده...

    به نظر می رسه شما در جمع خونواده همسرتون یک فرد پیش پا افتاده هستید. جایگاه و احترام خاصی براتون قائل نیستند.
    دقیقاً زدید به هدف... بعبارتی تشتنه محبتم ولی علیرغم اینکه در خانواده خودم محبت دیدم در خانواده همسرم ندیدم هیچ بلکه جسارت هم دیدم. فکر کنید بهم می گن چرا اینقدر هی با خواهرمون میای شهرستان. یه بار بذار تنهایی بیاد. به خانمم میگم من نمیام میگه نه من تنهایی نمی رم...


    خانواده همسرتون با همسرتون هم چنین رفتاری دارند؟
    با همسرم که هیچ الان مدتی هست که با کل اقوامشون قهرند و اقوامشون ازشون دلگیرند. ولی اصلا به روی خودشون نمیارن. و همش میگن اخلاق من و خانواده ام مشکل داره. مثلا تصور کنید برای عروسی شون خانواده دامادهاشونو دعوت کردند ولی خانواده ما رو دعوت نکردند...! البته من اهل این حرفها نیستم ولی میخوام شخصیتشونو بهتون معرفی کنم. اصلا هم اهمیتی نمی دادم ولی احساس می کنم بی اهمیتی باعث شده خیلی هالو تصورم کنند. بخاطر همین نمیخوام الان مثل قبل بی اهمیت باشم.

    یا مثلا زمان عروسی خودمون تا برقکش خونشون رو هم دعوت کردند. هرچی من میگفتم بابا اون دیگه چرا؟ میگفتن ما در همه مراسمامون عادتمونه به همه میگیم بیان. حالا در عروسی بقیه بچه هاشون عمدا جلوی من دارند میگن دیگه شلوغش نمی کنیم و سعی می کنیم فقط خودی ها رو دعوت کنیم و همسایه ها دیگه غریبه اند...


    2 - غیر از خانواده همسرتون، رفتار بقیه با شما چطوره؟ همکارها، دوستان، آشنایان. در جمع های غیر از خانواده همسرتون منزلت اجتماعی ای که لازمه ی سن و موقعیت شما هست رو دارا هستید؟
    من اصولا خیلی ارتباطات کمی دارم و شخصیت درونگرایی دارم. ولی برخی دوستان حتی از من بعنوان استاد یاد می کنند و خیلی بهم احترام می گذارند. حتی همکلاسی هام. در اقوام خودمان بعنوان یک شخصیت الگو از من نام برده می شه. مثلا خاله دایی ها همه میگن ما میخواهیم بچمون بشه مثل فلانی (یعنی من).

    3 - سوال 2 رو در مورد همسرتون هم جواب بدید.
    خیلی رفتار خوبی دارند و وجهه همسرم هم در جامعه خیلی خوبه و از ایشون بعنوان فرد خوبی یاد می شه.


    می شه گفت مسئله اصلی در همسرتون هست
    آره خودمم همین رو حس کردم ولی باور نداشتم...

    همسرتون شخصیت منفعلی داره که نتونسته بین خونوادش جایگاه مناسبی برای همسرش طراحی کنه. چیزیکه مناسب شخصیت و انتظارات شما باشه و باعث بشه تعامل مثبتی بین شما و خونواده ایشون شکل بگیره. کار خیلی خاصی هم قرار نبوده انجام بشه. فقط انتقال یک حس هست.


    بهتره همسرتون رو اینطور که هست بپذیرید.
    آره پذیرفتم.


    خودتون اونطور که راحت هستید و درست می دونید با خونواده همسرتون رفتار کنید
    خب همین رو نمی دونم چه کار کنم. مثلا من از روزی که وارد این خانواده شدم اینقدر از این رفتارهای عجیب و غریب باهام انجام دادند که خیلی اعتماد بنفسم اومده پایین و بخاطر همین به خانمم گفتم که اونها هم که دوست ندارند من بیام خونشون پس من نمیام. اصلا تو کدام دامادی رو دیدی پاشه و سه چهار روز بیاد خانه مادر زنش ولی خانمم قبول نمی کنه و می گه اگه تو نیای منم نمی رم و بعدش میگه: "من دارم روی خودم کار می کنم که وقتی بدون بچه و شوهر رفتم خانه مادرم چطوری بتونم جلوی گریه ام رو بگیرم... " راستش یه خورده روی این حرفش شک کردم و احساس می کنم مادر و دختر روی هم ریختند...

    البته خیلی کارها به ذهنم می رسه انجام بدم ولی از یه چی خیلی خیلی خیلی می ترسم و اون اینکه دلشون بشکنه و این قضیه باعث شده نتونم تصمیم قاطعی بگیرم.


    ولی مانع ارتباط همسرتون باهاشون نشید. اجازه بدید هرموقع خواست به دیدارشون بره یا دعوتشون کنه، راحت باشه.
    اون که اصلا گفتم خودم با ماشین شخصی تا دم خونه مامانت می برمت و میام دنبالت. حتی نمیخواد با اتوبوس بری...


    همه ی مسائل زندگی رو نمی شه حل کرد. اگه برای حل کردن بعضی هاشون خیلی اصرار و پافشاری داشته باشیم، بقیه ابعاد زندگی قربانی می شن. می شه بعضی از مسائل رو حل نشده پذیرفت و با درست عمل کردن در سایر ابعاد، اثرات منفی اینها رو به حداقل رسوند.


    سخنی از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.

    خیلی صحبتهاتون عالی بود.
    مرسی مرسی مرسی مرسی
    اصلا امیدی نداشتم امشب بیام به سایت سر بزنم ولی گفتم شاید یکی پیامی داده باشه میرم ببینم چیه وقتی پیام شما رو خوندم الان اومدم بیرون و چراغها رو روشن کردم و دائم متنتونو می خونم. احساس می کنم خدا داره باهام صحبت می کنه.
    الهی بمراد دلتون برسید و همیشه دلشاد باشید.
    ویرایش توسط ارشد : سه شنبه 29 تیر 00 در ساعت 01:57

  13. کاربر روبرو از پست مفید ارشد تشکرکرده است .

    میشل (سه شنبه 29 تیر 00)


 
صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:43 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.