به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 7 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 84
  1. #61
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    البته فکر میکنم مشکل من، یک مشکل خیلی ریشه ای با خود بابا و خود برادرمه. شاید به خاطر همینه که یک رفتار منفی ساده از اونها عمق وجود منو آزار میده.

  2. #62
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    پوه جان با مواردی که تعریف کردی من کاملا حق رو به شما میدم و قطعا جای شما باشم حتما میگم که فقط دو روز نبودم و اینهمه بلا سر ظرف و ظروف و آشپزخونه اومده. بنظرم شما خیلی داری صبوری میکنی. برخوردت با عروستون چطوره؟ من اگه بودم با این حجم از توقعات حتما کمتر تحویلش می‌گرفتم. بنظر من فقط برادر شما بی توجه نیست. خانومشون هم اصلا رعایت نمیکنن. من یادمه چهار ماهی که خونه مادرشوهر زندگی میکردم. حتما صبح زود از خواب بیدار میشدم چایی رو دم میکردم و همیشه همون لحظه اتاق رو مرتب میکردم که جلوه بدی نداشته باشه. بنظر میاد عروس شما زیادی بیخیال هستن. پس شما هم خودت رو ناراحت نکن و سعی کن برخوردهای نارضایتی پدرت رو تحمل کنی ولی شما خوب باهاشون برخورد کن.

  3. 2 کاربر از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده اند .

    nana0cute (سه شنبه 12 اسفند 99), Pooh (چهارشنبه 13 اسفند 99)

  4. #63
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 مرداد 00 [ 08:21]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    7,616
    سطح
    58
    Points: 7,616, Level: 58
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    94

    تشکرشده 160 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بنظرم اصلا نباید به رفتارهای پدرتون اهمیت بدید
    ایشون همسرشون رو از دست دادن درست ولی شما هم مادرتون رو از دست دادید
    من اگه میدیدم عروسمون تا دو می خوابه من هم تا دو میخوابیدم حتی اگه شده الکی
    مینشیتم فیلم میدیدم
    هرکسی هم هرچیزی میخواست بگه برام مهم نبود
    وقتی میدیدم دو روز نبودم اینطور شده فقط اتاق خودم رو تمیز میکردم و کاری به بقیه جاها نداشتم
    پدر شما هم رگ خواب شما رو پیدا کرده پسرها اهمیت نمیدن فقط شما به رقتارهاش اهمیت میدید برای همین تمامی این حرکت ها رو سر شما خالی می کنه
    بنظر من شده یکی دوماه بردار برو خوابگاه اصلا برات مهم نباشه در کشوها و کمدات رو هم قفل کن بگو من درس دارم خداحافظ
    نگو نمیشه نمیتونم پدر شما چندتا بچه دیگه هم داره
    ببخشیدها این ها پیش خودشون فکر کردن عیب نداره پوه هست شوهر هم نمی کنه تا آخر عمر جور بابامون رو می کشه بابا که خدای ناکرده چیزیش بشه سهم ارث ما دوبرابره با اردنگی بیرونش می کنیم از خونه

  5. کاربر روبرو از پست مفید nana0cute تشکرکرده است .

    Pooh (چهارشنبه 13 اسفند 99)

  6. #64
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    دوستان، همتون یه جورایی درست میگید.
    هم من در کنترل اعصابم ضعیفم، هم اونا رفتارهای درستی ندارن.

    گرچه اونا حداقل خودشون به خودشون رحم میکنن. ولی من نسبت به خودم بی رحمم و همش در حال خودخوری و درگیری ذهنی هستم. بی خیال شدن، هنریه که اونا دارن و من ندارم.


    بابا عملا نیازی به من نداره. چون کاملا سرپاست ماشالله. چیزی نیست که بگم من دارم جورشو میکشم. یه کارای خونه است، که در کل کار خونه رو دوست دارم، ولی اینکه مثل یه نوکر باهام برخورد بشه و بازخواست بشم که چرا امروز دیر پاشدی یا چرا فلان غذا رو میخوای درست کنی، راستش خیلی لجمو در میاره.


    عملا من اینو میدونم که من هر کاری بکنم، از من راضی نیست.

    راستشو بخواید من از همون بچگی هم احساس بی کسی داشتم.‌ عملا توجهی از کسی حتی پدر و مادرم نمیگرفتم و از طرف دیگه مسئولیت های زیادی به عهدم گذاشته میشد و توقع ازم داشتن.

    شاید این بی اعصاب شدن و فوق العاده حساس شدن من، یه جور بریدن و خستگی باشه. نمیدونم. ولی این بی اعصاب شدن من، احتمال زیاد حس منت گذاشتن رو به دیگران منتقل میکنه. یعنی انگار یه چرخه معیوب.


    اصلا خودمم گیجم. از یه طرف میگم اصلا ول کنم و برم. ولی حس عذاب وجدان و نامردی بهم دست میده که منم بابا رو ول کنم.

    از یه طرف هم وقتی تو خونه ام، احساس سربار بودن دارم. انگار ظرفیت موندن ندارم دیگه. کلا احساس سرگردانی و بی پناهی و بی خانمانی میکنم.

    اصلا نمیدونم درست ترین راه چیه که نه سیخ بسوزه نه کباب؟

  7. #65
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها

    من اعصابم خرد میشه همه کار بکنی، بعد انگار وظیفت باشه و اگر مطابق میلشون نبود نیش و کنایه بزنن.

    خیلی سعی میکنم با یه حرف به هم نریزم. ولی اخه برای من از یه حرف بالاتره. برای من مفهوم انگار نوکر هستم و وظیفمه و داره ازم سواستفاده میشه داره.
    سلام پوه عزیز
    قضاوت من از روی این جملات و جملات پستهای قبلی بود
    اگر شما واقعا با رضایت و با میل درونی هر روز غذا می پزید و از اینکه عروس و دیگران هر روز میان سر حاضر و آماده، خشم درونی پیدا نمی کنی، پس حتما من اشتباه می کنم

    چون من هم اگر جای شما بودم بیشتر از مثلا یک ماه این روال رو دنبال نمی کردم و سعی می کردم روال عوض بشه چون خشم درونی پیدا می کردم

    من خودم کلا اینطوریم وقتی خیلی در مورد کسی گذشت می کنم، گذشتی که با میل و رغبت نبوده و فقط برای حفظ ظاهر روابط بوده، توقع هیچ رفتار نامعقولی ازش ندارم و ظرفیتم نسبت به رفتار و صحبتهای غیر منطقی از طرف اون شخص پایین میاد. در حالی که اگه خشم فرو برده و گذشت بیش از حد که قلبی هم نبوده، نداشتم در حالت عادی خیلی بیشتر می تونستم تحمل کنم حرفها رو
    البته این سیستم فکری من هست که ممکنه در مورد شما صدق نکنه

    به هرحال قصد ناراحت کردن شما رو نداشتم و صرفا راه حلی که خودم بهش رسیدم رو برات گفتم شاید نسخه من به درد شما نخوره و شما نیاز به راه حل دیگه داشته باشی
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  8. کاربر روبرو از پست مفید فکور تشکرکرده است .

    Pooh (چهارشنبه 13 اسفند 99)

  9. #66
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 مرداد 00 [ 08:21]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    7,616
    سطح
    58
    Points: 7,616, Level: 58
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    94

    تشکرشده 160 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راه حل نه سیخ بسوزه نه کباب اینه که از خونه فاصله بگیری
    اگه خوابگاه نمیری روزها برو بیرون پیاده روی
    برو استخر
    برو کتابخونه
    بیرون از خونه باش شده چند ساعت
    اگه اونا رو نمیتونی عوض کنی باید خودت رو عوض کنی
    اکه میخوای درد دل کنی عیبی نداره بعضی وقتا آدم نباید دنبال راه حل بگرده فقط باید یک سری زمان ها و موقعیت ها رو بگذرونه احساس من این هست که دنبال راه حل نیستی اوکی
    من تاپیکت رو دنبال می کنم شخصیتت برام جالبه

  10. کاربر روبرو از پست مفید nana0cute تشکرکرده است .

    Pooh (چهارشنبه 13 اسفند 99)

  11. #67
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    68
    Array
    پوی عزیز قبلاهم گفتم توقعات شما منطقی است و حرفات کاملا درسته

    اما من احساس میکنم حرفا و توصیه های بچه ها را نادیده میگیری و طاقتت کمه میخوای یه شبه همه چی گل و بلبل باشه

    دقیقا همش داری همون حرفای صفحات اول تاپیکت را میگی: کار نمیکنن ،از من توقع دارن ،من خسته شدم، ریشه در گذشه داره، همیشه همین بوده ، به من بی توجه بودن
    همش همیناست که داره تکرار میشه وتو اصلا به توصیه هیشکی عمل نکردی
    منم دیگه برات کامنت نمیزارم مگه اینکه عوض شی ، خداحافظ پو ی قدیمی، پوی جدید که اومد بازم میام


    سیستم خانوادت اینه که ازت توقع دارن و تو میخوای این سیستم را عوض کنی پس نیاز به زمان داری تا با سیستم جدید آشنا بشن پوی جدیدی را بشناسن و حد و مرز توقع از پو را پیدا کنن

    و الیته تغییر سیستم نیاز به صرف انرژی داره و تو نباید خسته شی

    تو با خانوادت مهربان و خوش برخورد باش، اگه ناراحت میشی میخوای اتاق خودت باشی یا زود بخوابی یا نیاز به کمک داری مودبانه بگو
    دوست نداری آشپزی کنی خودتو مشغول کار دیگه ای کن و نشون بده که چقدر گرفتاریات زیاده و نمیتونی به همه کار برسی


    تا زمانی که به این سیستم عادت کنن طول میکشه و تو باید تو تصمیم و شیوه جدید زندگیت پاپرجا و محکم باشی دوباره نری تو اشپزخونه و شام ونهار و...

    سطل پر میشه یه تذکر کوچک بده
    -عزیزم سطل را شما خالی کن کارم خیلی زیاده و اصلا وقت ندارم(حتی سطل آشپزخونه )
    -آهان شمع ریخت پاکش نکردی که این بوی بد میاد
    - دم کنی خوشکل من آخ شدی!!
    - قابلمه یادگار مامانم

  12. کاربر روبرو از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده است .

    Pooh (چهارشنبه 13 اسفند 99)

  13. #68
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام دوستان.
    ممنونم از راهنمایی ها و همراهی های همگیتون.

    سعی کردم نکاتی که گفتید رو در حدی که در توان روحی و عصبی و سواد رفتاریم هست, و با تلاش برای کمترین آسیب ممکن به احساسات خودم و خانوادم، اجرا کنم.

    مجدد چند روزی رفتم خوابگاه. و آرامتر شدم. و البته دلتنگ و نگران بابا.

    عروسمون قبلا گفته میخواد تا عید بمونه. این مدت باقیمانده رو هم سعی میکنم تحمل کنم تا تموم بشه. منتها اگر بخواد حضورش طولانی تر بشه، باید یه فکر اساسی کرد. شاید صحبتی واضح تر با خانوادش. چون اگر حضورش طولانی تر بشه، این حدس هرچند بدبینانه و ضعیف من مبنی بر اینکه برنامه بلند مدتی داره برای اینکه اینجا جا خشک کنن برای زندگی و نرم نرم، من و بابا رو مجبور به خالی کردن میدون کنن، افزایش پیدا میکنه.


    نکته دیگه هم اینکه تصمیم گرفته ام وام این ترمم رو کاملا اختصاص قدم به مشاوره تخصصی. برای حداقل رفع ریشه ای خشم هام.


    فعلا حسابی گیج و قاتی پاتی ام.

    بعد از مامان، احساسات عجیب و عمیقی و بعضا در تضادی احساس میکنم. خشم از خودم رو بیشتر از قبل حس میکنم. حال خوب بهم احساس گناه شدیدی میده.

    نیازمند دعاتون هستم.

  14. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    gholam1234 (یکشنبه 17 اسفند 99), زن ایرانی (یکشنبه 17 اسفند 99)

  15. #69
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام مجدد.

    دوستان ما اصلا توی شهرمون فامیل نداریم که رفت و آمدی داشته باشیم.

    اما عروسمون همه فامیلاشون همین جا هستن. و گویا قراره عید دیدنی و اینا هم برن.

    از طرفی بابام هم که هیچوقت برای مامانم ارزشی قایل نبوده، حالا هم قایل نیست و میگه عیدی ببریم برای عروسمون.


    بگذریم از اینکه خود برادرمم هیچ احترامی برای مامانم قایل نیست و حتی مراسم عقدشون رو با اینکه بابای مامانم فقط ده روز قبلش فوت شده بود، حاضر نشد به تعویق بندازه. و همین چند وقت پیش هم جشن تولد برای خانمش گرفت و ما رو هم مجبور کرد بریم!

    بابا نه نمیگه. و من هم چون بزرگتر خونواده نیستم، مخالفتی بخوام بکنم، محکوم میشم.

    اما میخوام اگر قراره عید رفت و امد داشته باشن و داداشمو هم برداره ببره اینور و اونور، خیلی واضح بگم که پس از لحظه ای که پاتونو توی اولین خونه برای دیدار عید میذارید، تا دو هفته بعد از آخرین دیدارتون، حق ندارید پاتونو اینجا بذارید. پاشید زن و شوهری برید خونه مادر خانمتو اونجا بمونید. اینجا نیاید. و بعدش هم دیگه به روال قبل فوت مامان، فقط پنج شنبه جمعه ها اینجا حق دارید بیاید. بیشتر خواستید همو ببینید، برادرم بیاد بمونه اونجا.


    به نظرتون اینو چجوری بگم؟ چون میدونم بابام، ایشون بخواد برداره جهیزیشو هم بیاره اینجا، چیزی نمیگه.

  16. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    زن ایرانی (پنجشنبه 21 اسفند 99)

  17. #70
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.
    دوستان، من نمیدونم چی کار کنم.

    شما میگید در حدی که در توانت هست کار کن .

    خب مثلا من دیشب تازه یکم حالم حس درس داشتم و نشستم مقاله خوندم تا ساعتای سه و چهار.
    صبح یازده پا شدم دیدم بابا و عروسمون بیدارن. و در حد حتی یه برنج خیسوندن هم کاری برای ناهار نکرده اند.

    منم باز زورم گرفت. ناهارو شروع کردم پختم. همزمان دو تا غذا پختم که حداقل فردا رو راحت باشم.

    حال جسمیم هم خوب نبود‌

    سالاد و همه چی هم آماده کردم و اومدم اتاق سر مقاله تا غذا آماده بشه و برم.

    ولی چون یکم دیر شد بابا بهم اخم و بدخلقی میکرد. این دیگه خیلی لجمو در میاره

    منم کلا اصلا استعداد بروز ندادن حالمو ندارم. منم فقط رفتم غذا رو کشیدم و‌ میزو چیدم و گفتم هر کی میخواد بیاد. و قبل اینکه بقیه بیان برای خودم کشیدم و شروع کردم خوردم. بابام هم ژست قهر گرفته بود نیومد.
    بعدم خوردم و بلند شدم.

    واقعا لجم میگیره‌ که خودشون هیچ کاری نمیکنن و فقط توقع دارن و طلبکار هم هستن.

    بابا بخواد اینجوری ادامه بده، و همون همیشه طلبکار بودنی که از مامان داشت رو روی منم پیاده کنه، به خدا قسم حتی اگه عروسمون هم بعد عید بره خونشون و بابا تنها هم بمونه، ول میکنم میرم دائم خوابگاه.

    .
    من همه چی رو میتونم تحمل کنم غیر اینکه طلبکارم هم باشن
    .
    ‌.
    نشده یه بار به من یه دستت درد نکنه بگه. ولی ژست طلبکار رو خوب بلده بگیره.

    نمیدونم من خیلی بی ظرفیتم که در این حد خشمگین میشم یا هر کی هم جای من بود لجش میگرفت؟
    ویرایش توسط Pooh : چهارشنبه 20 اسفند 99 در ساعت 17:07

  18. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    باغبان (چهارشنبه 20 اسفند 99), زن ایرانی (پنجشنبه 21 اسفند 99)


 
صفحه 7 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.