به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 84
  1. #11
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.
    ممنون از راهنمایی هاتون.

    ببینید عروسمون هم که نباشه، من باید کارها رو انجام بدم. مساله من صرفا انجام کارها نیست.

    مساله اصلی من حضور مداوم طولانی مدت ایشونه. این باعث شده من احساس آزادی خودمو تو خونه نداشته باشم.

    این آزارم میده.

    البته خود عروسمون دختر مهربونیه و نیتش هم خیره و برای تنها نبودن ما اومده. ولی شاید بخش زیادی از ناراحتی من ناشی از دلخوری های کهنه و عمیق از برادرمه. نمیدونم.

    مثلا من فکر میکنم باید مثلا به ساعت خواب احترام بذارن. نه اینکه بابا یک ساعت باشه رفته باشه بخوابه، منم حیرون و علاف که اینا برن اناقشون بتونم تو هال بخوابم. ولی اونا بدون ملاحظه بشینن تا ساعت یک و نیم منج بازی کردن. حالا بگذریم از اینکه قاه قاه هم بخندن.

    از این بی ملاحظه رفتار کردنهای برادرم همیشه حرص خورده ام. حالا هم میخورم.


    خوابگاه رو بله. بعد از چهلم میرم حتما.

    سرگرم کار خودم شدن رو که الان تمرکز درس ندارم. و میدونم نیاز به یکم ارامش دارم که بتونم ذهنمو جمع و جور کنم. ولی این شرایط و هر روز حرص خوردن از یه مدل بی ملاحظگی برادرم و دغدغه کارها و ...، نمیذاره اروم بشم.

    خوابگاه رو حتما میرم.

    با بابا هم که حرف میزنم شروع میکنه هی میگه خدایا منو بردار و ..... بدتر عصبیم میکنه.

    مساله دیگه اینه که میترسم داداشم به اینجا برای اسکان فکر کنه. اونوقت من خیلی اذیت میشم. نگرانیم اینهاست.


    البته این خونه مال من نیست که من بخوام تصمیم بگیرم کی توش باشه کی نباشه. ولی اگر قرار باشه اینجا موندگار بشن، باید هر جور شده از خونه هر چه زودتر برم.

    فعلا تا سه سال دیگه میتونم از خوابگاه استفاده کنم. تا بعدش هم یه فکری میکنم دیگه.
    .
    .
    نمیدونم. شاید هم مشکل از خودم و بلاتکلیفی زندگیمه که مضطربم کرده و باعث میشه به کوچکترین محرکی واکنش شدید بدم.

    من کلا همیشه با برادرم مشکل داشته ام. سالهاست. نمیدونم حالا از چیه. شاید اون خشم عمیق نهفته درونم که خانم مینا میگن.
    ویرایش توسط Pooh : شنبه 04 بهمن 99 در ساعت 17:15

  2. 3 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    mina_ (شنبه 04 بهمن 99), wisdom (یکشنبه 05 بهمن 99), باغبان (جمعه 10 بهمن 99)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 خرداد 02 [ 21:06]
    تاریخ عضویت
    1397-11-25
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    5,190
    سطح
    46
    Points: 5,190, Level: 46
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    336

    تشکرشده 193 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پوی عزیزم،
    اگررابطه ت با برادر خوب نیست،از طریق برادرت ناراحتیتو انتقال نده،سعی کن رابطه نزدیکی با عروستون درست کنی و مستقیم چیزهایی که ناراحتت میکنه بهش انتقال بدی.
    خودخوری و حرص خوردن در دراز مدت جسم‌و روح رو مریض میکنه،ملاحظه کردن از طرف شما همیشه کار درستی نیست.بنظرم موقعی که برادرت حضور‌نداره،دقیقا از چند‌و چون‌مشکلت به خانمش بگی،بالاخره ایشون هم دختر بوده،خانه پدر بوده و چیزهایی که برای شما ضرورته میفهمه و بایدم درک کنه.
    هیچوقت جایی که متعلق به تو هستش رو راحت به دیگران واگذار نکن،دامنه خودخواهی و زیاده خواهی آدما بی نهایته و‌مرز نداره،شما مادرت فوت شدن،یک‌وزنه سنگینی از وظایف و مقررات اون خونه بر گردنته،امروز بخوای بری خوابگاه،عادتشون‌میدی هرچی خواستن بهشون‌داده بشه و‌کوچکترین حق خواهی از طرف تو صورت بگیره توهین و بی حرمتی قلمداد میشه.

  4. 3 کاربر از پست مفید wisdom تشکرکرده اند .

    Pooh (یکشنبه 05 بهمن 99), الهه زیبایی ها (یکشنبه 05 بهمن 99), باغبان (جمعه 10 بهمن 99)

  5. #13
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام
    امیدوارم حالتون خوب باشه

    دوستان من دارم واقعا اذیت میشم.

    بابا با برادرم حرف زد. یه روز و نصفی رفتن و باز برگشتن موندن.

    تازه بابای عروسمون جدا با من حرف زده که من برای تنها نبودن بابات و اینکه دور وبرش شلوغتر باشه گفتم بیاد اونجا.


    یعنی خودشون برای ما تصمیم گرفته اند. بابای منم که هییییچچچچ..


    من دارم کلافه میشم. بیش از دو ماهه من نتونستم یک روز برای خودم باشم و راحت باشم. خیلی خسته ام.


    از یه طرف میگم اصلا بی خیال بابا و خونه بشم و برم دنبال کار خودم دانشکاه و خوابگاه. از یه طرف هم کلی مسؤولیت گذاشتن عهده من. از جمله مثلا تدارکات رسم و رسومات برای کادو و عیدی بردن برای همین عروسمون. بابا میگه تو باید مسؤولیتشو به عهده بگیری. چون یه خواهرت که ام اس داره، یکی هم راه دوره. پس تو. که حقیقتا من هیچ حس مثبت وبه برادرم و هیچ علاقه ای برای انجام این کارا براش ندارم.

    والا کلا از بچگی هم جور همه رو من باید میکشیدم. برادر داشتم ده سال بزرگتر از خودم، ولی من شش ساله تا هشت سالی که اون مغازه دایر بود، باید مغازه داری میکردم که برادرت درس داره.

    احساس میکنم دیگه کم آورده ام.
    میخوام برم.

  6. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    باغبان (جمعه 10 بهمن 99), تبسم آسمانی (جمعه 10 بهمن 99)

  7. #14
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 اردیبهشت 03 [ 14:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    90,341
    سطح
    100
    Points: 90,341, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,823

    تشکرشده 6,799 در 2,375 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با سلام


    واقعیتش شرایط و دغدغه های خاصی دارید ،،امیدوارم ان شاالله زودتر حل بشه براتون .
    ما تسلطی به محیط بیرونی وجود خودمون ( وجود دیگران ) نداریم ،،،به خودتون و درونتون تمرکز کنید ،،، برای خودتون برنامه داشته باشید .
    در جریان شغل شما نیستم ،،، به نظرم پیگیر قضیه کار باشید ،،،یه جا مشغول باشید و یا برا ی خودتون اهداف شغلی دقیقی داشته باشین کم تز اذیت می شین در این شرایط .


    تو پرانتز یه چیزی خدمتتون بگم : هر لطف و یا هر خدمتی هم که می کنید ( چه به عروستون چه به برادرتون ) بگید برای خداست ( دارم برای خدا این کارها را می کنم )
    درسته دغدغه ها هست ،،، ولی شما هم فرد قوی ای هستید ،،، و از طرفی بدونید خدا هم کنارتونه .
    ان شالله که حل بشه .


    موفق باشین.
    ویرایش توسط باغبان : جمعه 10 بهمن 99 در ساعت 12:46

  8. 4 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    gholam1234 (جمعه 10 بهمن 99), Pooh (جمعه 10 بهمن 99), فرزانه 123 (شنبه 18 بهمن 99), تبسم آسمانی (جمعه 10 بهمن 99)

  9. #15
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام
    جناب باغبان، به نظرتون چرا هر خانواده ای خانه ای داره و چرا خانه ها دیوار دارن؟ صرفا چون باد و بارون نیاد؟ خیر. منزل هر کسی حریم شخصی خودشه. و کسی که بدون پرسیدن نظر صاحبان خانه بخواد وارد بشه، نوعی تجاوز به حریم خصوصیه.


    فعلا مشغول شغلی نیستم. امتحان جامع هم پنج روز بعد فوت مامان بود مه نتونستم بدم. همه کارهام جمع شده رو هم و حتی وقت استراحتی نداشته ام این مدت.

    برای خدا؟ والا خود همین خدا هم اون دنیا میگه چرا اینقدر به خودت ظلم کردی و به خودت نرسیدی. و دقیقا هم خدا بیشتر با همون کسانیه که حواسشون فقط به خودشونه.

    به هر حال همشون زندگی شخصی خودشونو دارن. نمیدونم چرا من که جنع کردن زندگی شخصیم فقط و فقط به عهده خودمه، باید جور بقیه رو هم بکشم؟

    من نیاز به ارامش و چند روزی بی دغدغه بودن دارم تا بتونم ذهنمو جمع و جور کنم و برنامه ریزی با توجه به شرایط جدید داشته باشم. ولی این فرصت برای من پیش نیومده. چون مرتبا و یکسره درگیر بوده ام. و متاسفانه توی خونه هم خلوت و تنهایی خودمو ندارم. چون کلا هم آدم درونگرایی هستم و برای آرامش پیدا کردن نیاز به تنهایی و برای کارهام به خصوص نوع درسهام، نیاز به تمرکز دارم.

    من نمیدونم اینو به چه زبونی باید بفهمونم به دیگران!

    ضمن اینکه احساس میکنم سکان زندگی ما افتاده دست پدر و مادر عروسمون. ( دلیلشم اینه که پدرم سکان داری نمیکنه) و اونها دارن برای هر چیزی تعیین تکلیف میکنن.
    ویرایش توسط Pooh : جمعه 10 بهمن 99 در ساعت 13:09

  10. 5 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    gholam1234 (جمعه 10 بهمن 99), parsa1400 (شنبه 11 بهمن 99), فرزانه 123 (شنبه 18 بهمن 99), باغبان (جمعه 10 بهمن 99), تبسم آسمانی (جمعه 10 بهمن 99)

  11. #16
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 اردیبهشت 03 [ 14:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    90,341
    سطح
    100
    Points: 90,341, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,823

    تشکرشده 6,799 در 2,375 پست

    Rep Power
    0
    Array
    علت خیلی از دلایل ، به نظرم می تونه بی ملاحظه گی آدم ها باشه ،،
    یعنی برادرتون و عروستون باید مراعات یه مسائلی را بکنند ،،که نمیکنند ،،
    به نظرم از یه شخص ثالثی کمک بگیرید که در این مورد صحبت کنه با برادر و عروستون ،،،شاید پدر خودش رودروایسی داشته باشه .
    می تونید ، اگه خواهر بزرگتری دارید یا مثلا عمه یا هر فامیل نزدیکی که ارتباط خوبی با خانواده شما داره این مسائل را بیان کنه .



    .......................................



    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها

    من نیاز به ارامش و چند روزی بی دغدغه بودن دارم تا بتونم ذهنمو جمع و جور کنم و برنامه ریزی با توجه به شرایط جدید داشته باشم. ولی این فرصت برای من پیش نیومده. چون مرتبا و یکسره درگیر بوده ام. و متاسفانه توی خونه هم خلوت و تنهایی خودمو ندارم. چون کلا هم آدم درونگرایی هستم و برای آرامش پیدا کردن نیاز به تنهایی و برای کارهام به خصوص نوع درسهام، نیاز به تمرکز دارم.

    به نظرم از دانشگاه استفاده کنید
    می تونید در کتابخانه دانشگاه و یا اگه شد در شرکت های دانش بنیان مخصوص دانشگاه استفاده کنید .
    خوابگاه دانشگاه را هم می تونید در نظر داشته باشید ( ولی به پدر و خواهر سر بزنید )
    علاوه بر روند این تاپیک ،،،از مدیر همدردی هم خواستید مشورت بگیرید و یا حضوری از یه مشاور بپرسین .
    ان شالله که حل بشه .


    ویرایش توسط باغبان : جمعه 10 بهمن 99 در ساعت 14:00

  12. 3 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    parsa1400 (شنبه 11 بهمن 99), Pooh (جمعه 10 بهمن 99), تبسم آسمانی (جمعه 10 بهمن 99)

  13. #17
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    از بس هم این مدت استراحتی نتونستم داشته باشم، کلا حساس هم شده ام و واکنش هایی غیرمتناسب با رفتار دیگران نشون میدم.
    مثلا بابا بهم میگه برای ناهار چه فکری میخوای بکنی؟ اعصابم میریزه به هم و میگم حوصله غذا درست کردن ندارم. یکم غذا از دیروز هست همونو بخورن. نمیخوانن خودشون پا شن درست کنن.
    بعد بابا ناراحت میشه چون فکر میکنه من منت میذارم برای کارا.

    نیت من منت گذاشتن نیست. من فقط خسته ام و میخوام یکم وقت کنم برای خودم باشم. ولی وقتی چنین سوالی ازم میشه برام این مفهومو داره که وظیفه من میدونن و توقعش رو از من دارن.


    باور کنید امتحان کردم یه شب تا ده و نیم نرفتم غذا بکشم، هیچ کی نرفت. بعدم بابا اومده میگه کجایی گشنمونه ها. که خب باز من غر زدم که حب غذا امادس گرم کنید بکشید. حتما من باید باشم مگه؟ برادر و عروسمون هم که ماشالله فقط عدد سنشون بالغه. و گرنه دو تا بچه هستن. که خودشون درکی از همکاری ندارن و حتما باید بهشون گفت. و خب منم خوشم نمیاد هی بخوام بگم.


    خواهر و برادرهام میگن خودت با مهربونی باهاش حرف بزن و خواسته هاتو بگو. ولی خودشونو میتقیم قاتی این مسئله نمیکنن. خودم دوست ندارم به خاله و عمه و کسی خارج از خانواده بگم. چون مشکلی درون خانواده خودمونه و کلا اصلا خوشم نمیاد مسائل خانوادگیمون به بیرون درز پیدا کنه.

    خواهر و برادرای دیگم میگن خب بیشتر از حد توانت کاری نکن. اگه حوصله نداری مثلا غذا درست کنی، یا کار داری، بگو کار دارم و انجام نده و به کارات برس. ولی در عمل این کار قابلیت اجرایی داره؟ من بیشتر چون فکر میکنم من انجام ندم این کار زمین میمونه، اخرش خودم انجام میدم. ولی ممنون میشم اگر ذهنم رو روشن کنید چطور این کار شدنی میتونه بشه و راهنماییم کنید.

    حدود چهار ساعت تا شهر دانشگاه من راه هست.

    نمیدونم. شاید هم این روی هوا بودن زندگی خودمه که داره بهم فشار میاره و فشارش در مسایل کوچک بروز پیدا میکنه. ولی خب اگر هم این باشه من باید فرصتی برای سر و سامون دادن به زندگی شخصی خودم از لحاظ شغل، تحصیل و درآمد پیدا کنم. نه اینکه اینقدر وقتم برای کارهای روزمره بگذره و استراحت هم نتونم داشته باشم و به قول دوستان خودخوری ها هم انرژی مضاعف ازم بگیره.

    از طرفی هم خودم یه مرض عذاب وجدان همیشگی دارم وقتی میخوام به فکر خودم باشم.

    کلا میفهمم خودم هم به قولی، یه سری رفتارهای منفعلانه ی ریشه ای درونم دارم.

    مثلا به جای ابراز صحیح خواسته هام، غر میزنم، بدخلقی میکنم و .. یا مثلا هی هیچی نمیگم و نمیگم و تحمل میکنم یهو انفجاری برخورد میکنم.

    چند بار شده قبلا تاپیک رفتار جراتمندانه رو خونده ام. ولی زیاد در اجرای عملی اش موفق نبوده ام.


    واقعا نگران اینده و شرایط خودم هستم و این اتفاقات اخیر هم این نگرانی رو تشدید کرده. و هنوز موفق نشده ام خودمو بتونم با مسولیت های جدید و شرایط جدید هماهنگ کنم. و متاسفانه ادمی نیستم بدون داشتن خلوت بتونم ذهنمو تنظیم کنم.

    گاهی هم فکر میکنم خودم یک عامل نگرانی بزرگ برای بابا و خواهر و برادرام هستم. که حالا سرنوشت پوه چی میشه؟ من خودمم این نگرانی رو برای خودم دارم ولی دوست ندارم دیگران به چشم یه ادم بدبخت محتاج بهم نگاه کنن و سعی در حداقل حفظ ظاهری قوی دارم. اما ذهنیت اونها، هر چند شاید درست هم باشه، باعث میشه درددلی باهاشون نتونم کنم و خودمو قوی جلوه بدم و از اون طرف همه نگرانیهامو بریزم توی خودم. که گاها نتیجه اش همون رفتارهای غر زدن، بدخلقی و اینا میشه که کارهایی که انجام داده ام رو هم خنثی میکنه.

    کلا در کنترل اعصاب یکم ضعف داشته ام در چندین سال اخیر. ولی به نظرم داره بدتر هم میشه. و بسیار ناراحتم از اینکه شاید این رفتارم بابا رو معذب کنه و فکر کنه منت میذارم. که البته فکر کنم تا به حال چنین حسی هم پیدا کرده :(


    کلا خیلی آشفته است ذهنم و نمیتونم مسائلم رو دسته بندی و اولویت بندی کنم.‌ من وقتی فکر میکنم همیشه دیگران رو در اولویت قرار داده ام. و شاید همین باعث شده الان زندگیم رو هوا باشه و با تمام کمکهایی که به اعضای خانواده کرده ام، الان عامل نگرانی هم اونها و هم خودم باشم.

    این سیکل معیوب رو با توجه به شرایط جدید باید از کجا قطع کنم؟

  14. 3 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    parsa1400 (شنبه 11 بهمن 99), باغبان (جمعه 10 بهمن 99), تبسم آسمانی (جمعه 10 بهمن 99)

  15. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    43
    Array
    پو جان یه مدت برو از خونه. برو خوابگاه. بزار پدر و برادر و عروستون تنها بمونند.

    یه مدت خودت باش و خودت تا بتونی به یک ارامشی برسی.

    اگر این مسیر الان را ادامه بدی ممکنه یک زمانی برسه که انتظار داشته باشند خوابگاه و دانشگاه هم نری وبمونی کارها را انجام بدی.

    یه مدت کوتاه نباشی اتفاقی برای کسی نمیوفته.

  16. 2 کاربر از پست مفید آنه ماری تشکرکرده اند .

    Pooh (یکشنبه 12 بهمن 99), تبسم آسمانی (جمعه 10 بهمن 99)

  17. #19
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 اردیبهشت 03 [ 14:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    90,341
    سطح
    100
    Points: 90,341, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,823

    تشکرشده 6,799 در 2,375 پست

    Rep Power
    0
    Array


    رفتار جرات مندانه نیاز به تمرین داره ،،این فایل تصویری را نگاه کنید ،،تکنیک پای جرات مند و پای دلبسته را توضیح میده .
    یه تکنیک نه گفتن هم هست براتون می ذارم.
    تمرین داشته باشید و ناامید نشید .
    در واقع این چیزی هست که هممون باید کار کنیم و تمرین داشته باشیم .


    تکنیک پای جرات مند و پای دلبسته
    تکنیک نه گفتن
    کارگاه آموزشی - رفتار جرات مندانه



    ..........................


    طرحواره ایثار هم براتون می ذارم ،،این طرحواره را مطالعه کنید ،،ببینید تعادل شما در طرحواره ایثار چگونه هست ،،


    طرحواره ایثار

    طرحواره ایثار 2

    طرحواره ایثار 3

    طرحواره ایثار 4

    طرحواره ایثار 5

    طرحواره ایثار 6

    طرحواره ایثار 7


    ..........................



    به نظرم مهارت های ارتباطی و مدیریت زمان هم مهمه ،،،
    مثلا سعی کنیم جرات مندانه گفتگو کنیم و تقسیم وظایف انجام بشه .
    می تونید با پدرتون صحبت کنید و بخواید یه جلسه بذارنند که تقسیم کار انجام بشه ،،
    من سال ها قبل مادرم که بیمارستان بود ،،دیدیم تو خونه هر کی به هر کی هست ،،،حسین قلی خانیه :)
    یه روز به این نتیچه رسیدیم که جلسه بذاریم و تقسیم کار کنیم ،،سخت ترین کار هم خودم قبول کردم یعنی کشیدن غذا :))
    شوخی میکنم سخت ترین کار را خودم انتخاب کردم و گفتم شستن سرویس بهداشتی + پختن غذای شب با من ،،
    یکی برگشت گفت باشه من شهر دار میشم - بزرگی دیگر گفت فلان کار با من و ...
    یه جورایی حل شد.
    میگن بهشت زیر پای مادراست ، راست میگن. این همه آدم نتونسته بودم ذره ای کوچکی از زحمات و لطف مادر را انجام بدن.
    باید به قول غلام ، دل را بزنیم به دریا ،،،
    از شرایطمون حرف بزنیم ،،،اولش سخته ،،،چون ما از ناشناخته ها نگرانیم ،،،ولی یه خورده که بریم جلو کار راحت تره میشه و می بینیم که اونقدر هم سخت نبود ،،
    علت این بود که ما در ذهنمون سخت پردازش کرده بودیم .



    تمرین سکوت فکر کنید ،، تا این سیکل را از بین ببرید ،،،
    صبح کمی زودتر بلند شید و در خلوت خودتون تنها باشید و سکوت را تمرین کنید .
    یه دوست داشتم همیشه اینو بهم می گفت ،،منم بهش میگفتم سخته نمیشه ،،خونه شلوغه - شرایطم سخته و ...
    اونم بنده خدا گفت اگه شرایط آروم باشه و همه چی رو به راه باشه ،،،که هنر نیست .
    تمرین باید انجام بشه که در شرایط سخت ، روح بتونه ذهن را مدیریت کنه و نذاره پرش داشته باشه .
    باید ببینیم هر اتفاقی و هر شرایطی چه چیزی به من می آموزد و قراره رشد من چی باشد ،،
    بدونیم که بالاخره با هر سختی ای آسانی هست ( آیه قرآنه ) یعنی منظور نبود بعد سختی آسونی میاد ! ،،،منظور اینه که با هر سختی ای آسانی هست .
    حتما می تونیم با مدیریت زمان و مهارتهای ارتباطی و سکوت و مدیریت ذهن ، مسائل را مدیریت و حل و بهتر کنیم .
    خب این تمرین می خواد .

    ..........................


    یاد یه جمله از اکهارت تولی افتادم که بنده خدا می گفت :
    هر لحظه همان کاری را بکن که باید انجام بدهی ، ولی آن‌ را در صلح کامل انجام بده، بدون اینکه قضاوت کنی.
    ذهنت را باز بگذار """

    ویرایش توسط باغبان : جمعه 10 بهمن 99 در ساعت 19:50 دلیل: تصحیح تایپی

  18. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    Pooh (یکشنبه 12 بهمن 99), تبسم آسمانی (جمعه 10 بهمن 99)

  19. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    پوه جان کاملا شرایطت قابل درک هست و حق داری، بنظرم چون مسافت خونه تا دانشگاه دور هست و دلت نمیاد پدرت رو تنها بذاری، یه شب که برادر و خانومش هستن اعلام کن که بزودی امتحان جامع داری و باید سخت مشغول خواندن بشی، چون اتاق نداری فعلا اگه میتونی برو کتابخونه از صبح برو تا عصر و فقط پخت شام رو به عهده بگیر. دوستانه هم به عروستون بگو که خیلی استرس این امتحان رو داری و احتیاج به سکوت و تنظیم به موقع خواب و برنامه هات داری. در مورد مراسمات هم با پدرت توافق کنید که برادرتون با عروسش کارها رو انجام بدن مطابق با سلیقه شون و عذرخواهی کنید که دوست دارید انجام بدی ولی فرصتش رو نداری‌.

  20. 2 کاربر از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده اند .

    Pooh (یکشنبه 12 بهمن 99), باغبان (یکشنبه 12 بهمن 99)


 
صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.