سلام ۳۰ سالمه ۳ فرزند دارم ۱۲ ساله ازدواج کردم
همسرم ۳۴ سالشه و شغل آزاد دارن
راستش چند روز پیش که مجبور بودم خونه ی بابام بخوابم متوجه شدم که همسرم شب رو به خونه نرفته .صبحش که متوجه شدم خیلی باهاشون بد برخورد کردم و ایشون خیلی ناراحت شدن و بعد از روز قهر گفتن که رفتن خونه دوستشون و تا دیر وقت اونجا بوده ولی نزدیک صبح برگشته منم با اینکه از حرفاشون مطمئن نبودم ولی حرفاشو قبول کردم و باهم آشتی کردیم
این گذشتو امشب بخاطر اصرار بچه ها ،منو بچه ها تا ساعت ۱۰ خونه مامانم بودم و همسرم بخاطر کاری که داشت نیومد و آخر شب با اصرار من اومد دنبالم و اومدیم خونه
الان همسرم خوابه منم بی خوابی زده بود به سرم داشتم کتاب میخوندم یهو یه فکری مثل جرقه به سرم زد و اون این بود که امشب که پیشش بودم داشتم باهاش صحبت میکردم متوجه بوی آتیش توی سرش شدم یهو این فکر مثل خوره به جونم افتاد که این بوی آتیش از کجا بوده بخاطر اینکه مطمئن بشم رفتم لباسشو چک کردم دیدم لباسش هم بوی آتیش میده
به دلم خطور کرد که احتمالا محل کارش نبوده رفتم توی جیبهاش رو نگاه کردم ولی چیزی پیدا نکردم یهو متوجه چند تا کاغذ رسید پولهاش شدم که ساعت ۹و نیم شب از یه فروشگاه مرکز خرید که خارج از شهرمونه خریدی بالای ۳۰۰ تومن داشته در صورتی که نزدیک همون ساعت من باهاش تماس داشتم و به من گفت سرکارشه 😭
وقتی متوجه این موضوع شدم همش به خودم میگم چرا این قضیه رو از من مخفی کرده و به من دروغ گفته اون موقع چرا توی فروشگاه بوده که نیم ساعت با محل کارش فاصله داره؟ خواهش میکنم بهم راهنمایی کنین
دست و پاهام داره میلرزه نمیدونم چیکار کنم میدونم که قیافم از ناراحتی تابلوئه و اگه منو اینطوری ببینه حتما ازم میپرسه چرا ناراحتی و نمیدونم چی جوابش رو بدم میدونم یه بهونه ای میاره قبلا ازین جور چیزا خیلی اتفاق افتاده و هر دفعه یه بهونه واسه قانع کردن من میاره
نمیدونم حسی بهم بهم میگه چیزیو ازم پنهون میکنه ولی نمیخوام توی این سردرگمی باشم کوچکترین چیزی منو عصبی میکنه
خیلی با من کم حرف میزنه البته من خیلی سعی میکنم باهاش حرف بزنم و احساس میکنم خیلی ازم دوره
وای خدایا
خواهش میکنم منو راهنمایی کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)