تشکرشده 2,222 در 906 پست
Mvaz (پنجشنبه 27 آذر 99), فرزانه 123 (شنبه 29 آذر 99), میشل (جمعه 28 آذر 99), باغبان (جمعه 28 آذر 99), سرشار (شنبه 29 آذر 99), شمیم الزهرا (شنبه 29 آذر 99)
تشکرشده 3,618 در 912 پست
سلام. شبتون بخیر.خیلی سالها پیش اینجا عضو بودم و کلی کلی فعالیت میکردم. الان حال روحیم خوب نیست و هنوز درگیر زندگیم هستم. بشدت نیاز به راهنمایی برای تصمیم گیری هستم. از بچه های قدیمی. فرشته مهربون عزیزم. آقا کیوان. خوده مدیر همدردی عزیز و گرامی خواهش میکنم راهنماییم کنید.
m.reza91 (یکشنبه 30 آذر 99), Mvaz (جمعه 28 آذر 99), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 02 دی 99), میشل (جمعه 28 آذر 99), افسونگر (دوشنبه 01 دی 99), الهه زیبایی ها (جمعه 28 آذر 99), باغبان (جمعه 28 آذر 99), سرشار (شنبه 29 آذر 99), شمیم الزهرا (شنبه 29 آذر 99)
تشکرشده 193 در 63 پست
مادرم الزایمر داره،هرروز حالش بدتر میشه،ما هم داغون شدیم ...باید چکار کنم،خیلی برام قبول کردن وخیم شدن وضعیتش سخته...
gholam1234 (جمعه 28 آذر 99), m.reza91 (یکشنبه 30 آذر 99), Mvaz (جمعه 28 آذر 99), فرزانه 123 (شنبه 29 آذر 99), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 02 دی 99), میشل (جمعه 28 آذر 99), الهه زیبایی ها (جمعه 28 آذر 99), باغبان (جمعه 28 آذر 99), زن ایرانی (شنبه 29 آذر 99), سرشار (شنبه 29 آذر 99), شمیم الزهرا (شنبه 29 آذر 99)
تشکرشده 6,903 در 1,648 پست
مرسی آقا غلام، آره می دونم، منظورم از اینکه اعصابم از اعصاب خوردیم خورده هم همین بود :) چون می دونستم دلیلی نداره خودم رو سرزنش کنم و با سرزنش کردن کاری درست نمی شه، ولی بازم نمی تونستم.
البته بیشتر از نیم ساعت طول نکشید، بعدش خیلی بهتر شدم. دیشب هم دقیق تر بهش فکر کردم و اتفاقی یه فایل صوتی هم گوش دادم که موضوعش همین مشکل من بود.
امروز برنامه ریزی می کنم که روش کار کنم. آگاهی به راه حل ها کافی نیست، تا مسئله رو حل نکنم، حل نمی شه.
هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...
ویرایش توسط میشل : جمعه 28 آذر 99 در ساعت 11:17
Mvaz (جمعه 28 آذر 99), فرزانه 123 (شنبه 29 آذر 99), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 02 دی 99), باغبان (جمعه 28 آذر 99), سرشار (شنبه 29 آذر 99), شمیم الزهرا (شنبه 29 آذر 99)
تشکرشده 2,300 در 744 پست
یکی میاد یکی میره و این قانون بقای زندگی است.
و انسان به این رفتنها عادت داره و عادت میکنه و باید عادت کنه ولی
گاهی تلخی بعضی رفتنها بیشتره.و بد جوری کام آدم و تلخ میکنه.
سلام به همگی....امیدوارم که خوب باشین.منم خوبم هرچند
خبر فوت مادر دوستم آه حسرت و اندوه و به دلم نشوند. فقط ناراحت اینم که
صد برابر بار این غم و الان دوستم داره میکشه....و الان چجوری داره تحمل میکنه....چجوری ..... و تا بیاد عادت کنه...
..یاد عمه جوونم می افتم که چطور ظرف چند ماه مثل شمع جلوی چشممون آب شد .....
مرگ عزیزان مثل قطع عضوی از بدن آدمه....تا مدتها هم فکر میکنی هنوز هست
نوبتی میرفتیم بهش سرمیزدیم ولی به خاطر حالا غفلت یا زیاده خواهی که همیشه دامن گیر ادمهاست حسرتش به دلم موند که کاش بیشتر پیشش میموندیم کاش بیشتر کمک حالش بودیم...درد جسمیش و که نه... حداقل درد تنها گذاشتن بچه هاش کم میشد...خاطرش جمع میشد که بچه هاش تنها نمیمونن...الان اون آگاه تر از ماست بهتر از ما میبینه ولی حداقل اون روزهای آخر عمرش غصه نمیخورد.
خیلی درد بدی داشت و میدونست که دیگه خوب بشو نیست فقط نگران دختر کوچیکش بود که بعد از اون چی میشه... بی مادری ...
.دلم اونجایی میسوزه که روزهای آخر عمرش انقدر که درد کشیده بود دیگه میگفت خدایی که دخترم و خلق کرده خودش مواظبش هست و
دیگه راضی به رفتن شد.
لحظه خاکسپاریش واژه ای که از عمق جونم به زبونم می اومد این بود که حیف
حیف بود همچین انسانی .... خیلی کارهای دیگه ازش برمیومد که داشت انجام میداد....حیف از همچین مادری....
از اونجاییکه ما آدمها همه یک نفریم و ادامه دهنده راه هم...الان خداروشکر بجه هاش آدم های موفقین و مثل مادرشون دارن با سربلندی زندگیشونو و میکنن.
آدم گاهی انقدر تو عمق غم و اندوه فرو میره که فکر میکنه زندگی به پایان رسیده اگر هم نرسیده دیگه الان باید برسه!!...دیگه نمیخواد خودش هم بعد از مرگ عزیزش تو این دنیا باشه..
. من تو فاصله ای که از مراسم ختم عمه ام اومدم یک آن خونمون تا دوباره برگردم ....تو خیابون آدمهارو میدیدم ی حس عجیبی بهم دست داده بود...فک کنید چشم انقدر سیاهی دیده بود ولی اومده بودم از اون مراسم ها و قبرستون و اینا بیرون بعد مردم و میدیدم خندون عادی!! ....دارن زندگیشونو میکنن !!
حسم این بود که مگه دنیا تموم نشده؟!
ولی نه نشده...که اتفاقا شاید شروع هم شده ...
لطفا برای دوستم که خیلی دوستش دارم دعا کنید تا از غم رها شه
کنار هر غم و اندوهی ی شادکامی هم قرار داده شده ..باید پیداش کنیم.
امیدوارم روح همه گذشتگان قرین رحمت حق تعالی قرار بگیره
و ماها هم که درگذشتگان آینده هستیم با سربلندی زندگی کنیم و باسربلندی بمیریم.
ویرایش توسط الهه زیبایی ها : جمعه 28 آذر 99 در ساعت 19:58
gholam1234 (جمعه 28 آذر 99), m.reza91 (یکشنبه 30 آذر 99), Mvaz (جمعه 28 آذر 99), Pooh (دوشنبه 01 دی 99), فرزانه 123 (شنبه 29 آذر 99), آی تک (یکشنبه 30 آذر 99), باغبان (جمعه 28 آذر 99), زن ایرانی (چهارشنبه 17 دی 99), سرشار (شنبه 29 آذر 99), شمیم الزهرا (شنبه 29 آذر 99)
تشکرشده 358 در 165 پست
سلام به همه
جایی مناسبتر از اینجا برای عرض سلام و احوالپرسی پیدا نکردم.
به مدیران محترم سایت و اعضای عزیز سلام دارم. و امیدوارم حالتون خوب باشه.
به قول نامه های قدیمیا اگر از احوالات اینجانب جویا باشید، خداراشکر ملالی نیست.
هرچند این روزها، روزهای پرتنش و پراسترسی هست برای همه، ولی خب همین احوالپرسی ها و به یاد هم بودن ها قوت قلبی هست برای همه.
انشالله خدا همه مریضها رو شفا بده
با احترام
فرزانه
m.reza91 (یکشنبه 30 آذر 99), Mvaz (شنبه 29 آذر 99), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 02 دی 99), الهه زیبایی ها (یکشنبه 30 آذر 99), باغبان (شنبه 29 آذر 99), سرشار (شنبه 29 آذر 99), شمیم الزهرا (شنبه 29 آذر 99)
تشکرشده 764 در 211 پست
سلام
باغبان جان برات آرزوی سلامتی و موفقیت دارم
و همچنین برای همه دوستای عزیزم. ام رضا جان ، محمد رضا جان ، خانم شیدا و بقیه دوستان
غلام جان ممنون از احوال پرسیت رفیق
gholam1234 (شنبه 29 آذر 99), m.reza91 (یکشنبه 30 آذر 99), Mvaz (شنبه 29 آذر 99), آی تک (یکشنبه 30 آذر 99), افسونگر (دوشنبه 01 دی 99), الهه زیبایی ها (یکشنبه 30 آذر 99), باغبان (شنبه 29 آذر 99), شمیم الزهرا (شنبه 29 آذر 99)
تشکرشده 1,781 در 734 پست
سلام
سرشار عزیز ممنون که به یاد ما بود رفیق قدیمی.
خیلی خوشحال شدم از حس حضور دوبارت.
ممنون آقا غلام از شمام که یاد ما بودین.
---------
- - - Updated - - -
سلام
سرشار عزیز ممنون که به یاد ما بود رفیق قدیمی.
خیلی خوشحال شدم از حس حضور دوبارت.
ممنون آقا غلام از شمام که یاد ما بودین.
---------
تشکرشده 2,222 در 906 پست
سلام به همدردیهای گلم، خیلی خوشحالم که باز میبینمتون. باغبان جان خیلی دوست داشتم باز یه متنی ازت ببینم،خیلی خوشحالم کردی باز اومدی ....
تشکرشده 15 در 11 پست
سلام دوستان. ببخشيد من غريبه هستم اينجا، جسارت کردم اومدم نمي دونستم کيا ميتونن بيان. ماشالله همه انرژي داشتن گفتم منم انرژي بگيرم
دارم براي کنکور مي خونم، بي پول و اينا، راستش خيلي سخته سنت بالا باشه ولي کار و پولي دست و بالت نباشه همش مجبور باشي از بقيه خرجي بگيري. کمي هم خسته بشي از اينکه به خاطر پر خوري عصبي همش وزنت اضافه بشه و پول لباسي که اندازه ت باشه يا نو باشه نداشته باشي. لطفا برام دعا کنيد اين مسير کنکور و برم بلکه آخرش فرجي شد. دعا کنيد ذهنم منحرف نشه به حاشيه نره (حاشيه مثلا: چن روز بود حالمو بهتر کرده بودم نمي دونم چرا امروز يه لحظه يادم افتاد که دکتر رفتني مانتوم کهنه بود باز عين بچه ها بغض کردم حالا بماند که تو مطب جوري ژست گرفته بودم که انگار خودم دکترم)
gholam1234 (یکشنبه 30 آذر 99), Mvaz (یکشنبه 30 آذر 99), سرشار (یکشنبه 30 آذر 99)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)