آیا مغزم مشکلی پیدا کرده؟

[الهه زیبایی ها]

آن دو نفری که باعث اومدن من به این دنیای مزخرف شدن، یک هفته ای هست کرونا گرفتن.

ولی من دیگه برای همیشه از اون خونه زدم بیرون و هرگز برنمیگردم.

چون دیگه اعصاب نه جنگ گرمهاشونو دارم نه جنگ سردهاشونو.

اعصاب اون برادر بی شعور تنه لشم رو هم ندارم.

از اون دو تا گرفته تا اون برادرزاده ۴ ماهم هم بیزارم.

هیچوقت هیچگونه علاقه ی واقعی به هیچ کدومشون نداشتم. و دیگه سطح شعور و رحمم زورش به نفرتم نمیرسید.

دیگه زدم بیرون.
برن بمیرن همشون.

- - - Updated - - -

آن دو نفری که باعث اومدن من به این دنیای مزخرف شدن، یک هفته ای هست کرونا گرفتن.

ولی من دیگه برای همیشه از اون خونه زدم بیرون و هرگز برنمیگردم.

چون دیگه اعصاب نه جنگ گرمهاشونو دارم نه جنگ سردهاشونو.

اعصاب اون برادر بی شعور تنه لشم رو هم ندارم.

از اون دو تا گرفته تا اون برادرزاده ۴ ماهم هم بیزارم.

هیچوقت هیچگونه علاقه ی واقعی به هیچ کدومشون نداشتم. و دیگه سطح شعور و رحمم زورش به نفرتم نمیرسید.

دیگه زدم بیرون.
برن بمیرن همشون.

فقط به این ها هم حواست باشه که

لزومی نداره آدم از حال خودش بی خبر بذاره کسانی رو که پیگیر احوالش هستن!!

لزومی نداره آدم رنج هاشو تنهایی به دوش بکشه وقتی داره کسانی رو که دوسش دارن !!

لزومی نداره آدم دست رد به سینه کسانی بزنه که خوشیش رو میخوان.!!

مگر اینکه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

دلش کتک بخواد

[Pooh]

سلام.
اون شب از خونه زدم بیرون ولی آخرش دلم نیومد صبح برگشتم.
بابا حالش بهتره.
مامان هم فردا باز میبریم دکتر. فعلا دستور بستری دادن ولی خودش میگه تا فلان دکتر نگه بستری من نمیرم بستری بشم. حالا ببینم فردا جناب فلان دکتر چه توصیه و دستوری میده.


مامانو بردم تو اتاق خودم، بابا هم تو اتاق خودشون. گفتم فعلا از هم دور باشن به هم گیر ندن بهتره.

من هر بدبختی سرم بیاد اینقدر که مامان و بابا با هم بحثشون بشه و منو مجبور به قضاوت کنن، یا یار کشی کنن منو، عصبیم نمیکنه.

اون روز که برگشتم دیگه برادرمم کمک میکنه.
دیشب هم خواهرم غذا درست کرده بود فرستاده بود. امروز چون ناهار پختن نداشتم، یکم تونستم بشینم.

به قول دوستی، خودمم اخلاقم خیلی بی خوده.

- - - Updated - - -

اون روز ازمون پایان دوره یه دوره ای که میرفتم هم بود، خیلی هم کار داشتم، برادرمم گرفته بود خوابیده بود، بقیه برادرها و خواهرها هم هی زنگ میزدن و میگفتن این کارو کن اون کارو کن، و بعضا متناقض، دیگه وقتی دیدم خودشون دو تا هم هی دارن کل کل میکنن و به هم نیش و کنایه میندازن اعصابم خورد شده بود، دیگه وقتی لجبازی هم با من میکردن و هر چی میبردم نمیخوردن، کلا دیگه قاتی کردم.


نمیدونم چجوری بهشون بگم که من نوکر شما، همه کار میکنم، وظیفم هست. فقط تو رو خدا به هم هی تیکه نندازید و منو قاضی نکنید.

[الهه زیبایی ها]

سلام به دوست عزیزم
امیدوارم که خوب باشی
خوندم همه حرفای این چند وقتت و......و حتی اون قضیه عروس تازه و کمک نکردن و....
.جمعه برادرام اومده بودن فرصت نشد حرف بزنیم فقط تونستم استیکر سند کنم برات....بعدشم که دیگه نبودی و..

ببین....... همه حرفات و درک میکنم چون منم ی روزی اینجوری بودم
یعنی اوضاع خونه آزارم میداد واقعا هم آزار دهنده بود
الانم هم شرایط و هم اتفاقها همونه ...تازه بیشترم شدیم و ...
ولی من کمترین حد آزار و میبینم!!!.
دقیقا نمیتونم بگم چرا دیگه اون اتفاقها به اندازه گذشته آزار دهنده نیستند...فقط چیزهایی که پررنگه تو ذهنم و مرتبط به این قضیه رو میگم ...
امیدوارم کمکت کنه. خواستی بعدا جزئی ترهم حرف میزنیم.

شرایط که و تو همدردی توضیح دادم که مثلا
این ناعدالتی منو دیوونه کرده
این اتفاق پریشون و ناراحتم کرده...
.اون یکی چرا اینجوری میکنه
اون چرا اینو گفت این چرا نمیفهمه ....اینها چرا دعوا میکنن
من چی کار کنم
بهم گفتن کنترل گری!!! اون موقع اولین بار بود این کلمه رو میشنیدم معنیش رو نمیدونستم .....اصلا نمیدونستم فحشه چیه!!!!
بعد یه بار داییم چیزی بهم گفت که خیلی بهم بر خورد خیلی ناراحت شدم تا مدتها این حس و داشتم.
گفت تو نمیتونی بار دیگران رو هم حمل کنی!!
منظور اینکه هر کسی میتونه فقط بار خودش و بکشه

اون موقع ها با خودم میگفتم من چی میگم اینها چی میگن!!

دقیقا چی شد که الان اون حس ها رو همینطور اون آزرده شدنها رو ندارم، رو نمیدونم ولی
الان که به گذشته نگاه میکنم اینها رو پررنگ میبینم بهت گفتم شاید تو هم سرنخی دستت بیاد.


ی بار بخون اینو

اون روز که برگشتم دیگه برادرمم کمک میکنه.
دیشب هم خواهرم غذا درست کرده بود فرستاده بود. امروز چون ناهار پختن نداشتم، یکم تونستم بشینم.

ببین میتونی میدون و خالی کنی برای دیگران... در واقع بهشون فرصت میدی
به والدینشون خدمت کنن و ثواب ببرن....چرا همه ثوابها رو تنها تنها به اسم خودت زدی؟؟!!
مزیتش اینکه بعدش خودتم میتونی یکم بشینی و وقتی نوبتت شد علاوه بر کمک فیزیکی، انرژی و نشاط هم بدی به دیگران...
تو نوبت بقیه از دسترس خارج شو...مگه آزمون نداری؟!
مگه رفیقی نداری که منتظره باهات گپ بزنه؟

من هر بدبختی سرم بیاد اینقدر که مامان و بابا با هم بحثشون بشه و منو مجبور به قضاوت کنن، یا یار کشی کنن منو، عصبیم نمیکنه.

یعنی نمیدونی باید چی کار کنی که تو مقام قاضی قرار نگیری؟!؟!؟!
بگی نه میزنمت!

به قول دوستی، خودمم اخلاقم خیلی بی خوده.

هرچند دوستت هم خودش بیخوده هم اخلاقش ولی
در کل منظورش اختلافتون تو برون گرایی و درون گراییتون بود.

[Behrang]

سلام پوه عزیز . امیدوارم که حالت خوب باشه

یه زمانی تو در تاپیک من و همسرم که برام مرده خیلی به من کمک کردی

مطمئن باش که اوضاع تو تغییر میکنه و خیلی بهتر میشه.

از چیزهایی که ناراحتت میکنه اینجا بنویس.

تو تنها نیستی و ما کنار تو هستیم.

[Pooh]

سلام.
امیدوارم حال همگی خوب باشه.
الهه جان ببخشید نشد زودتر جواب بدم‌.

من خودم یکم... یکم که نه... خیلی صبرم کمه و زود بی اعصاب میشم. ضعف بزرگمه.

از ما شش تا بچه که سه تامون راه دوریم.
ما سه تا هم اینجا این چند روز هر کاری از دستمون برمیاد داریم انجام میدیم. این چند روز خدا رو شکر اونها هم کمک کردن خیلی. اونهایی هم که دورن تماس میگیرن و بالخره دورادور هوامونو دارن.
امیدوارم زودتر حال مامان و بابا خوب بشه.
الهه تو دلت پاکه دعا کن.
.
.
.
جناب بهرنگ خبلی ممنونم از دعاتون. انشالله.
برای مامانم هم دعا کنید.


انشاللع همتون سلامت و تندرست باشید

[Pooh]

سلام.
امیدوارم حال همگی خوب باشه.

وقتی کسی بسیار غمگینه، ولی نمیتونه گریه کنه و به جاش قلبش میگیره و کارش به اورژانس میرسه، مشکل از کجاست؟ چه میشه کرد که گریه کنه؟

[الهه زیبایی ها]

سلام.
امیدوارم حال همگی خوب باشه.

وقتی کسی بسیار غمگینه، ولی نمیتونه گریه کنه و به جاش قلبش میگیره و کارش به اورژانس میرسه، مشکل از کجاست؟ چه میشه کرد که گریه کنه؟

سلام.
ی جا میخوندم احساسات لایه هایی داره
غم و گریه زیر لایه خشم هست.
اگر خشمی درونش باشه و ازش عبور نکنیم نمیتونیم گریه کنیم.
تمرینی هم هست
که با نوشتن احساسات ( ی سری جملاتی میگه که کمک کنه احساسات رو روی کاغذ بیاریم ) همه حس هامونو درک کنیم.

در کل اگر نیاز به گریه هست باید گریه کنیم
گریه ها انباشته شه خوب نیست...
گفتم ی بار ی روانشناس تمرینی چند سال قبل بهم داد بعد وقتی برگه هامو بردم پیشش و با هام حرف زد من زدم زیر گریه شدید....و از اون موقع به بعد قشنگ حس میکنم که گریه هام کمتر شده.

[خادم رضا]

لطفا بیماری قلبی رو با غم و گریه نکردن زیاد مربوط نکنید
اگر مشکل قلبی دارید بهتره برید متخصص قلب
خانوم پو طبق تاپیک های دیگتون شما الان در بهترین حالت قرار دارید
خانواده خوب خودتون تا دکترا ادامه دادید
فکر کنم کار هم دارید
اون دفعه در یک سایتی چند تا سوال کرده بود که مثلا سقفی دارید برای خوابیدن روزی سه وعده غذا می‌خورید و یه سری از این سوال‌ها که گفته بود تبریک میگم شما از 70 درصد کل جهان خوشبخت ترید
این واقعیت دنیاست
غصه حد حدود داره
غصه برای زمانی هست که من و شما بتونیم کاری کنیم
وقتی نمیتونیم چرا خودمون رو تحلیل بدیم فقط یک کاری میکنیم که عزت نفسمون و کمتر حداقل آسیب ببینیم
زندگی فیلمی چیست
وقتی ما خودمون رو منطبق بر فیلم میکنیم نه احساسات واقعی خودمون
مثلا خانومه در فیلم الان گریه میکنه قهر میکنه دعوا میکنه و ما هم همون کارارو میکنیم در موقعیت اون خانوم در صورتی که اونا همش فیلم و ربطی به زندگی الان ما نداره
یا آهنگهای عاشقانه گوش میدیم حس میکنیم یه عشقی داشتیم که نیست

[wisdom]

پوی عزیزم!
چقدر متاسف شدم از فوت مادرتون!حس می کنم الان غم عجیبی روی دلمه بعد‌ازشنیدن این خبر...!امیدوارم خدا صبر بده

[آنه ماری]

تسلیت میگم عزیزم. میدونم روزهای سختی را میگذرونی. من از همون روزی که الهه اون متن را درباره دوستش نوشت حدس زده بودم دوستش شما باشید ولی ارزو داشتم اشتباه کرده باشم.

امیدوارم خدا صبر و تحمل در مقابل این سختی را به شما و خانوادتون بده.