به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 63
  1. #41
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    راستی امروز اصلا رفتار خوبی نشون ندادم. یعنی اینقدر بی اعصاب بودم که اصلا نمیتونستم روی رفتارم کنترل داشته باشم.

    صبح بلند شدم برم سر کار. لباسامو عوض کردم و اومدم سرنگ و اینا رو بردارم و ببرم دیدم ظرف نمونه بابا نیستش. چون هوا هم هنوز تاریک بود، متوجه بلند شدن بابا نشده بودم. ولی وقتی دیدم ظرفش نیست زیر چشمی نگاه کردم دیدم نشسته تو هال. ولی محل ندادم و بقیه سرنگ و ... رو برداشتم ببرم.

    بابا اومد جلومو گرفت گفت صبحونه نخوردی. منم بی اعصاب... گفتم من دیگه تو این خونه لب به هیچی نمیزنم.
    اومدم برم، بابا در رو بست و گفت نمیخوام بری.
    منم گفتم باشه نمیرم و رفتم لباسمو درآوردم رفتم دراز کشیدم.

    یه نیم ساعت بعدش مامان بیدار شد و با هم یکم حرف زدن و مامان اومد گفت پاشو دیرت میشه و ....

    منم با عصبانیت بلند شدم باز لباس پوشیدم و گفتم انشالله کی بشه برم دیگه برنگردم.

    یک ساعت هم دیر رسیدم سر کار. مامان و بابا و همه خواهر و برادرامم همه جا بلاک کردم حوصله اینکه بخوان بهم زنگ بزنن نداشتم.

    از اون ور هم از بس اعصاب و تمرکز نداشتم یک ساعت و نیم زودتر نرخصی ساعتی گرفتم برگشتم.

    رفتم یه دو ساعتی توی پارک نشستم. اصلا دلم نمیخواست بیام خونه.


    حسم همچنان منفیه. ولی به خودم گفتم با این همه فشار زندگی، شاید یه برخورد اینجوری ازشون، تاوانش این رفتار من نباید باشه. من باز مثلا یه همدردی هست برم گاهی یه تخلیه اعصاب کنم. اونا کجا درد دل کنن؟


    عصر رفتم از بابا معذرتخواهی کردم.

    ولی نمیدونم چرا حسم هنوز خیلی منفیه.

  2. #42
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 مرداد 00 [ 22:21]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    7,024
    سطح
    55
    Points: 7,024, Level: 55
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 169 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    چنین چیزی نوشته بودی:
    نیاز به محبت و دوست داشتن (که همیشه محکوم میشدم که چرا چنین چیزی نیاز داری و نیازی کاذبه)
    به قطعیت بهت میگم هر کی گفته بیسواد بوده! هررررر آدمی به محبت و دوست داشتن و دوست داشته شدن نیازمنده، برای اینم لازمه اول از همه خودش رو دوست داشته باشه، گاهی وقتی یاد میگیری خودت رو دوست داشته باشی چون به درخواستهای طلبکارانه دیگران دست رد میزنی بنظرت میاد سنگدل شدی، در حالی که نشدی، فقط مثل سابق کولی نمیدی

    اوضاعی که درش هستی سخته اما راه حل داره، منتهی اینجور گیر دادنها به خودت صرفا و صرفا یه مدت برات خوددرگیری درست میکنه، رها کن، به احساساتت اطمینان کن، فقط چون مثل خودم حسهات رو گم کردی و خشم و غمت قاطی شده یه جدول درست کن، ستون اول شرح و ستون دوم حس باشه و هر شب اینو درباره اون روز پر کن
    تو رو باید تو دنیای واقعی میشناختم، رفقای خوبی برا هم میشدیم

  3. کاربر روبرو از پست مفید esm تشکرکرده است .

    Pooh (جمعه 28 شهریور 99)

  4. #43
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 آبان 00 [ 09:13]
    تاریخ عضویت
    1399-5-06
    نوشته ها
    219
    امتیاز
    5,439
    سطح
    47
    Points: 5,439, Level: 47
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    270

    تشکرشده 423 در 177 پست

    Rep Power
    46
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها

    نیاز به محبت و دوست داشتن (که همیشه محکوم میشدم که چرا چنین چیزی نیاز داری و نیازی کاذبه) رو در خودم کم کنم، به همون نسبت از عاطفه و احساس به دیگران خالی شده ام. و این منو خوشخال نمیکنه. گرچه در مسیر موفقیت تاثیر مثبت داشته.
    نیازتو کم نکن به محبت pooh . محبت مثل آب و غدا می مونه و لازمه زیستن . ولی روش تکنیکی خودت را عوض کن .
    بیین اگه ما تو یه جمعی باشیم و اون جماعت همه آدم های سرد و بی مهری باشند ، نمی تونیم اون جمع را عوض کنیم با توجه خواسته های خودمون که . بهترین شیوه اش اینکه تمرکز را از دیگران به خودمون ببریم . یعنی اصل را بذاریم محبت و نوازش خودمون . اگه ما تلاش کنیم و بگیم دیگران باید با من محبت داشته باشند ، و چرا ندارنند باعث میشه نه تنها عزت نفس و اعتماد نفس ما لطمه بخوره ، باعث کدورت ها میشه به خاطر خواسته های متفاوتمون و اینکه چرا مردم با من اینجورن - باعث عدم تمرکز به هدفمون و عدم آرامش ذهنمون و گاهی و در مواردی باعث مهر طلبی میشه .
    خلاصه بگم از محیط اطرافت کم تر انتظار داشته باش .اینجوری به مدت برو نتیجه اش را می بینی .

  5. کاربر روبرو از پست مفید Niagara تشکرکرده است .

    Pooh (جمعه 28 شهریور 99)

  6. #44
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array
    سلام پوه، خوبی؟
    هر از گاهی که می یام روم پیگیر مطالبی که می نویسی هستم. اینکه چقدر فعالی بهم انرژی می ده.
    اینکه نسبت به خودت و دیگران بی تفاوت نیستی.

    اینکه همیشه به دنبال اینی که درست عمل کنی.

    همه این اخلاق هاتو دوست دارم. و از خوندنشون لذت می برم.

    من هم یک ماهی اصفهان بودم، همون طور که توی حال و احوال گفتم خدا پدرم رو دوباره بهمون برگردوند و معجزه شد.
    توی این بک ماه چند باری شد که از پدرم ناراحت شدم، پدرم از شرایطی که همسرم برام به وجود آورده گاهی با کنایه ناراحتی اش را ابراز می کرد. خوب برای من خیلی ناراحت کننده بود.
    یه بار برده بودیمش بیمارستان وقتی اومد خونه حاضر نمی شد لباسش رو. که روی صندلی های بیمارستان نشسته بود عوض کنه. واسه همین از خونه با اون حالش قهر زد بیرون و رفت توی گرما توی حیاط نشست. با یک لیوان آب میوه رفتم پیشش و ازش خواهش کردم که بخوره، نخورد.
    هر چی قربون صدقه اش رفتم بوسش کردم. لج کرده بود.
    اشکم جلوش در اومد. بهش گفتم نخوری پا می شم می رم. گفت برو.
    کارهای بابا، با من بوداینکه سر وقت داروهاش را بدم یا اینکه باید مدام علائمش رو چک می کردم.
    تا شب باهاش قهر کردم و هیچ کاری براش نکردم. اما به مامانم می گفتم وقت فلان داروشه یا فلان کار رو براش انجام بده. چون دلم طاقت نمی آورد.
    بعدش هم کم کم رابطه ام با پدرم عادی شد.

    ماجرای تو و بابات رو که خوندم یادم افتاد به ماجرای خودم و بابام. نخواستم مقایسه کنم.
    فقط در حد همدلی.
    می گیم که می ذاریمشون و می ریم ولی نمی تونیم.
    مراقب خوبی ها و مهربونی هات باش.

  7. 2 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    Pooh (جمعه 28 شهریور 99), شمیم الزهرا (جمعه 28 شهریور 99)

  8. #45
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    esm عزیز، درست میگید. غم و خشم و ... همه در هم تنیده شده. روش خوبی پیشنهاد کردید‌. حتما امتحانش میکنم.

    اره، فکر کنم دوستای خوبی میشدیم. :)
    .
    .
    .
    خانم نیاگارا، ممنون از توضیحاتتون. درسته. من تا یه حدی مهرطلبی داشته ام که فکر میکنم تا حد زیادی کنترلش کرده ام. ولی شاید نیاز به کار بیشتر داره. ممنون از راهنماییتون.
    .
    .
    .
    خانم بی نهایت، خوشحالم که حال پدرتون خوب شده. انشالله تا صد و بیست سال سایشون بر سرتون مستدام باشه.

    ممنون از خاطره ای که تعریف کردید و همدلیتون. کاملا درک میکنم که وقتی میگید دل آدم طاقت نمیاره یعنی چی... اینم از اعجازهای خلقت خداست که چه عمقی به حس ادم به اعضای خانوادش به خصوص پدر و مادرش داده.
    این اتفاقها بارها تا حالا افتاده و حل شده. ولی نمیدونم چرا وقتی باز چنین بحث هایی پیش میاد، اصلا حواسم نیست که حل میشه، و خیال میکنم دیگه فاتحه ارتباط خونده شده.... شاید اگر این بحث ها رو هم چیزی عادی در زندگی، مثل بادی که میاد یه گرد و خاکی میکنه و میگذره و میره و بعدش انگار نه انگار که بادی اومده، نگاه کنم، راحت تر بتونم باهاش برخورد کنم و اینقدر بهم نریزم.
    چشم. سعی میکنم توصیه هاتونو مدنظر داشته باشم.
    .
    .
    .
    الهه.... کجایی؟ ناراحتی ازم؟ ببخشید.
    من یکم وقتی عصبانی ام زیادی قات میزنم. ببخشید.

    قهر نباشیا... من دوستت دارم.
    .
    .
    .
    دیروز صبح زودتر بلند شدم بابا هم بلند شده بود کتری رو روشن کرده بود.
    کلی با خودم کلنجار رفتم که به بابا بگم بذاره نمونه بگیرم. گفتم. ولی نوبت ناز به بابا رسیده بود. گفت نمیخوام و رفت خوابید. رفتم مامانو بیدار کردم و اومد ازش خون گرفتم و .... لباسامو پوشیدم و اماده بودم برم ولی باز رفتم بالا سر بابا گفتم بابا بذارید بگیرم. گفت نه. منم گفتم اینقدر خوب میگیرم، قول میدم دردتون نگیره. گفت نه. منم با صدای بچکونه و یکمی شیطنت گفتم اصلا شما تا حالا دیدین من چقدر خوشگل خون میگیرم؟ بذار نشونتون بدم. تازه همینجوری خوابیدنی هم میتونک ازتون خون بگیرم.

    خلاصه همونجوری که دراز کشیده بود بالاخره خونشو گرفتم.


    وقتی از خونه زدم بیرون قلبم بشکن و بالا مینداخت و خوشحال بود.

    هم فهمیدم همین بچگونه حرف زدنه، خشکی فضا رو شکوند و دیگه دلخوری تموم شد.
    هم به هدف آزمایش گرفتن ازشون رسیدم.
    هم اون پوه بداخلاق لجباز شاید لوس رو شکست دادم.

    :)

  9. 3 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    آنه ماری (دوشنبه 31 شهریور 99), الهه زیبایی ها (شنبه 29 شهریور 99), شمیم الزهرا (جمعه 28 شهریور 99)

  10. #46
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    از بین ۵ نفر پذیرشی که اون شغل داشت، یک نفرشون رو میشناسم... و دارم شاخ در میارم.... یعنی حقا که با این گزینش ها، پسرفت و سقوط روز به روز این مملکت, کمترین تاوان است!

  11. 3 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    آنه ماری (دوشنبه 31 شهریور 99), الهه زیبایی ها (شنبه 29 شهریور 99), زن ایرانی (شنبه 29 شهریور 99)

  12. #47
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:06]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    815
    امتیاز
    26,013
    سطح
    96
    Points: 26,013, Level: 96
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 337
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,591

    تشکرشده 2,297 در 744 پست

    Rep Power
    203
    Array
    سلام عزیزم...خوبینه بابا چه قهری!! چی شد که این فکرو کردی؟منم دوست دارم...موقع دعا همیشه تو یادمی.متوحه شدم عصبانیت کردم منم عصبانی میشم ولی حالا من یه مدل دیگه واکنش نشون میدم.این بیرون دنیا انقدر گلوم و فشرده که دل و دماغ ندارم بیام همدردی....بعد پستم اومدم دیدم خوندم.تو دست به تاپیکت خیلی خوبه خداروشکر انگار برات مثمر ثمر هم هست ولی من چون رویکرد همدردی رو میدونم و آخرین تاپیکم هم حالم بدتر کرد ترجیح میدم وقت نذارم . کلا تو دنیا کسی رو پیدا نکردم که بتونم راحت حرفم و بزنم و بدونم که اون حالم و خوب میکنه...دوروز پیش با دوستم حرف میزدم به این امید که اون آرومم کنه برگشته میگه بدتر از تو هم هست ...دیدم انگار تو دنیا کسی نیست بفهمه منو!بگو خودت خنگی:)خلاصه اینجوریفقط دنبال کور سوی امیدو شادکامی روزگار سپری میکنم.فکر اینکه عدالت نیست تو جامعه هم نکن حالا بری سرکار چیزهای بیشتری میبینی.میتونی عوض کنی بسم الله وگرنه نذار حالتو خراب کنن به اندازه کافی موضوع برای ناراحتی هست...بسپار به استادها هر جا هر کی یه کار خوب پیدا کن برو.

    - - - Updated - - -

    این دومین باره که بین خط ها کلیدenter رو میزنم ولی بعد از ارسال پست همه کلمه ها پشت هم میاد!! چرا؟؟؟

    - - - Updated - - -

    منظورم اینه که دومین پستم هست که اینجوری میشه

  13. کاربر روبرو از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده است .

    Pooh (شنبه 29 شهریور 99)

  14. #48
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    الهه جان، ببخشید نشد جواب بدم.

    بازم ببخشید. من باید متوجه میشدم با لحن دوستانه گفته ای. خودم عصبی بودم و سنسورام نسبت به حس دوستانه ضعیف شده بود. ببخشید.
    آی گفتی.... دنبال کورسوی امید ‌و شادکامی گشتن.... مثل خودم....

    نمیدونم این که همش باید بدویم توی فطرت انسانه یا خاصیت عصر زندگی ماست.... به خدا منم اینقدر دلم یکم ارامش و خیال راحت میخواد.... اصلا نمیدونم توی این اوضاع، چجوری میشه آرامش داشت؟

    الهه جان، فکر کنم خوب میفهممت.

    کاش توی یه شهر بودیم، دوست میشدیم. من و تو و esm, میرفتیم صبحا با هم پیاده روی ای... تفریحی... جایی...

    اینقدر دلم تفریح میخواد. ولی پایه ندارم. چند بار هم تنهایی رفتم. در کل خوب بود. ولی همش دغدغه هام هم همرام بود و مرتب توی سرم درگیر بودم باهاشون. باز ادم با دوستاش باشه خیلی بهتره.
    آدرس بده بیام توی دنیای واقعی هم دوست شیم :) برای خودم درددل کن :)

    - - - Updated - - -

    .
    .
    .
    .
    اصلا نمیدونم این همه تلاش و تحمل سختی و استرس و ... نتیجه ای هم میده؟ دلم میخواد یکم بار ذهن و کارامو سبک کنم ولی نمیدونم چرا نمیشه. از اضطراب و استرس واقعا داره پوستم کنده میشه. ولی نمیدونم چجوری بار کارهامو سبک کنم. هر جوری فکر میکنم میبینم چاره دیگه ای ندارم و باید انجامشون بدم.

    قشنگ دارم اثر استرس ها رو میبینم. ضربان قلب۱۳۶, معده درد، سرگیجه های ناگهانی شدید که اصلا تعادلمم نمیتونم حفظ کنم، بدخوابی،. از خواب پریدن، کابوس، کاهش وزن.....

    خدا به خیر کنه....

  15. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    الهه زیبایی ها (جمعه 04 مهر 99)

  16. #49
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 مرداد 00 [ 22:21]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    7,024
    سطح
    55
    Points: 7,024, Level: 55
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 169 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    سلام.
    آی گفتی.... دنبال کورسوی امید ‌و شادکامی گشتن.... مثل خودم.....
    اصلا نمیدونم این همه تلاش و تحمل سختی و استرس و ... نتیجه ای هم میده؟
    دقیقا دنبال چی هستی؟ هیچ میدونی وقتی بهش برسی آرزوی جدیدی دارب و باز برای رسیدن به اون آرزوی جدید بی تابی؟؟؟
    پوه به مقصد نگاه کن و جلو برو، ولی تو برای شاد بودن نیازمند رسیدن به مقصد نیستی، از مسیر حرکت لذت ببر

    داری برای شغل بهتر تلاش میکنی و بی تابی، به اون شغل میرسی و بی تاب میشی که زودتر یادبگیری خوب انجامش بدی، مهارت پیدا میکنی بی تاب میشی زودتر مدیر بشم و ....

    حالا شغل مثال بود، هر چیزی...
    از همین لحظه ها لذت ببر ولو بوگندو و خنگ و زشت باشن، کافیه بگی حق من شاد زیستنه...باور کن در زندگیم، علی الخصوص در کودکیم پر از مشکل بودم ولی شیرینترین روزهای من همون روزهای خیلی سخت بودن

  17. کاربر روبرو از پست مفید esm تشکرکرده است .

    Pooh (چهارشنبه 02 مهر 99)

  18. #50
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام esm جان.
    من آرزویی ندارم. یه آرزوهایی داشتم که دیگه مردن و تمام‌

    اگر دارم تلاشی میکنم فقط برای نجات از ناامنی و خطر و بدتر نشدن اوضاعمه. نه رسیدن به آرزویی....


 
صفحه 5 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.