به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 شهریور 99 [ 12:03]
    تاریخ عضویت
    1399-5-30
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,027
    سطح
    27
    Points: 2,027, Level: 27
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    از برادرم خيلي دلگيرم و دلم بدجوري شكسته

    من از برادرم خيلي دلگيرم. نمي دونم خودش متوجه هست يا نه. ارتباطم باهاش كمه. به رسم عادت خانوادگي تماس ميگيرم باهاش، حالشو ميپرسم با همسرش صحبت مي كنم. اونا خيلي ميان خونه ما ولي من اصلا نميرم خونشون دوس ندارم. به هر بهونه اي شده از زيرش در ميرم و يه فاصله اي بينمون هست. من حتي ميونم با همسر برادرم خيلي خوبه و ميتونست از ايني كه هست بهتر باشه ولي باز برادرم و كارايي كه كرده يا مي كنه يه مانعيه بين ما. همش به خودم ميگم همين كه تو زندگي كسي دخالت نمي كني كافيه. برادرم هم صد البته اين دوري گزيني منو ميذاره به پاي حسادت (مثل خيلياي ديگه). در حالي كه حسادت نيست و من اگه دلم از كسي بشكنه ازش فاصله مي گيرم و متاسفانه اين استعداد رو دارم كه دلم براش تنگ نشه يا نگرانش نشم. اين طوري عرض كنم كه به راحتي آب خوردن ميتونم كسي كه دلم رو شكونده از زندگيم حذف كنم.
    برادرم ازدواج كردني افسردگي شديد گرفته بودم طوري كه تمام موهاي سرم ريخت و من هنوزم كه هنوزه شبا كابوس مي بينم كه موهاي سرم باز ريخته. ولي مثل خيلي چيزاي ديگه كه متوجه نشدن اينم متوجه نشدن و من غرق دنياي خودم بودم و اونا ميذاشتن به پاي حسادت كه پدر براي من ماشين و آپارتمان خريده تو داري حسادت مي كني! (پدرم پسراشو خيلي دوس داره و من برام عادي شده ) درحالي كه من به كسي نگفتم اينجا ميگم برادرم همش گلايه مي كرد كه ماشين نداره من به پاي پدرم افتادم براش ماشين خريد. به پاي پدري افتادم كه هيچ وقت تو زندگي اسم من رو صدا نكرده و منو به اسم برادر كوچيكم پيمان صدا مي كنه. من پاي اين مرد افتادم. هنوزم كه هنوزه پدرم ميگه تو منو مجبور كردي من زير قرضو قوله برم و سركوفت ميزنه. شايد هم حق داره.
    برادرم چن سال از من كوچيكتره من از وقتي دبيرستان بودم خيلي منو اذيت كرده. اصولا هم با رفتار و كنايه و حرفاي نيش دار بوده و تا حدي هم به خاطر انتظاراتي كه ازش داشتم و اون ناديده گرفت. مثلا وقتي من يه دختر دبيرستاني و به شدت ساده بودم و نه مي دونستم ارث چيه، ميراث چيه پس انداز چيه سهم الارث چيه و غيره، ميومد خونه يهويي جلوي من مي گفت: عمو يه خونه به نام پسر عمو كرده. منم فارغ از غم دنيا مي گفتم مباركه خب؟ ميگفت هيچي! اگه تو جاي خواهرش بودي الان سكته زده بودي! (اصطلاح بدتري به كار مي برد اينجا نمي تونم بنويسم)...يه مثال از هزار مثال. يا اصرارش بر ازدواج من با وجود اينكه مي دونه شرايط من چطوريه و با وجود داشتن تمايل قلبي شخصا عقل و منطقم اجازه نميده ازدواج كنم. يا حتي اصرار بر ازدواج من با هر كس و ناكسي كه نميشناسم در حالي كه خودش چند سال با همسرش به اصطلاح دوست بود. من نميگم دوست بشما ولي خب چجوري با كسي كه نميشناسم ازدواج كنم آخه؟ فقط دوس داره من زودي ازدواج كنم به هر قيمتي كه شده. انگاري كه ايشون پول من رو ميده. يه سري كارا هم مي تونست برام جور كنه من شاغل بشم نكرد كه اين دست داستاناي من از حوصله همه خارجه فكر كنم.
    زنگ ميزنه مادرم حال منو مي پرسه و چنتا دستور ميده راجع به درس خوندن من يا شركت تو يه سري از آزمونا و غيره كه من اصلا نمي دونم چي هست و تخصصي ندارم ميده و اينكه مي پرسه چيكارا مي كنم. هدف، برنامه و قدم بعدي زندگي من رو از مادرم مي پرسه. مادرمم هر از گاهي چيزايي بهش ميگه كه بين منو مادرم خصوصي بوده. من چون هيشكي رو ندارم حرفامو بزنم بعضي وقتا با مادرم حرف مي زنمو خب راضي نيستم بعضي از مسائل به كسي گفته بشه. تاكيد هم بكنم باز كفاف نميده!
    من ميگم خب شمايي كه نگران حال مني چرا به خودم زنگ نميزني؟ گوشي موبايل دارم، تلفن خونه هست، هر هفته خدا هم كه اينجاييد و چند شب و روز مي مونيد. چرا حال من رو از خودم نمي پرسي؟ چرا اصرار به ازدواج چشم بسته من داري وقتي خودت اين مدلي ازدواج نكردي؟ چرا اصرار به كار كردن من در جاهاي خاصي داري كه نميشه، در حالي كه خودت با يه امضا رئيس شدي؟ چرا من تا همين ديروز از جانب تو اجازه كار كردن نداشتم ولي همسرتو بردي سر كار؟ ميگم مثلا 10 ساله سر كار ميري، يه بار شده زنگ بزني بگي تو از من بزرگتري ولي يه قرون درامد نداري چطوري سر مي كني؟ ولي صادر كردن دستور و اجازه ندادن به من دائميه! و صد ها پرسش ديگه. حتي از اين ناراحتم كه چرا من اجازه كار كردن پيش مردا رو ندارم ولي همسرش داره و يعني اينكه به همسرش اعتماد هست و به من نيست ديگه و چرا به من اعتماد نيست؟
    من هم از دست مادرم عصباني ميشم ميگم خواهش مي كنم ازت حرفاي منو به كسي نگو. اين حرف گفتن همانا و دعوا را افتادن همانا. براي من قسمت دلخراش ماجرا اونجاست كه برادر كوچيكم كه خودم بزرگش كردم، گشته موندم گفتم گشنه نمونه، لباس نداشتم براش لباس خريدم گفتم مثل دوران كودكي من تحقير نشه (پدر و مادرم سختگير بودن و من بهش ميرسيدم)، مياد انگشتشو مياره جلوي صورتم سرشو تكيه ميده به پيشونيم با صداي بلند ميگه تقصير خودته كه خونشون نميري. اين برادرم همسن بچه منه. من اگه به موقع ازدواج كرده بودم بچم همين سن و سالو داشت كه مياد اينجوري جلوي من صداش رو بلند مي كنه و سرشو رو پيشوني من فشار ميده. كار به جايي ميرسه كه ميگم من تو اين خونه تحقير شدم (يه تاپيك قطعا درمورد اين ميزنم) و برادرم چون اون روزارو نديده ميگه چرند نگو تو كي تحقير شدي. تو تحقير مي كني، تو باعث مريضي همه هستي....... مادرم مريضه دكتر نميره. زن 60 ساله لجباز و يه دنده ميگه الا و بلا دكتر نميرم الان من مقصرم؟
    من حول و حوش ساعت 8 بيدار ميشم و مشغول كار خونه هستم. يه نمكدون رو سر جاش نميذارن. رخت خوابشون رو جمع نمي كنن من جمع مي كنم. لباساشون رو نميشورن من ميشورم. ظرف شستن كه اصلا نمي دونن چي هست من ميشورم. آشپزي مي كنم. حياطو جارو ميكنم. به گلدونا ميرسم. سفره پهن و جمع مي كنم. اون وقت به همشون بدهكارم. مادرم تلفني با برادرم راجع به من صحبت كردني بعد از يه ساعت صحبت درباره من به برادرم ميگه آدم بايد خودش عقل به خرج بده ديگه! اين يني چي؟ يعني اينكه من عقل به خرج نمي دم. چرا؟ چون مادرم تحت نفوذ برادرمه و من كه به اجبار برادرم براي ازدواج و يا درس خوندن همراه با افسردگي تن نميدم ميشم بي عقل! درس خوندن هم ميگم برو فلان آزمون شركت كن منم خودمو ميشناسم ميگم نه مي تونم بخونم نه قبول ميشم (طبق تجربه چند ساله) ميگن خب بي عقلي! دريغ از يه ذره احترام دريغ از يه ذره ارزش قائل شدن. همه روابط هم در اين حين خلاصه ميشه به لبخند هاي ساختگي و پرسش هايي مثل خوبي؟
    (ببخشيد اگه املا يا حتي انشا مشكل داشت فرصت نشد دوباره متن رو بخونم. درضمن چيزي ننوشتيد هم اشكالي نداره هدفم بيشتر درد و دل بود. ولي خشمم راجع به برادرم داره از كنترلم خارج ميشه)
    پي نوشت: نمي دونم چه نظري داريد ولي نظر خودم اينه كه ديگه اين حرفارو شنيدني اهميت ندم شايد حتي چنتا لبخندم تحويل بدم. چون اهميت ميدم حرص مي خورم و درد فَكم الان بعد از چند هفته درمان دوباره برگشت. ميگرنم دوباره برگشت. ميگم ول كن بذار هرچي ميگن بگن. من خسته شدم از اينكه بگم نمي خوام ازدواج كنم يا راجع به فلان خواستگار يا فلان آزمون استخدامي تصميم بگيرم، ميگن درباره ش فكر كن، ميگم خسته شدم درباره چيزايي كه شما مي خوايد و نه خودم فكر كنم ولي مثل اينكه بايد عادت كنم به تكرار بعضي از حرفايي كه تو گوش بقيه نميره. به شدت معتقدم حرفاي منطقي رو يه بار بزني كافيه و گيرنده بايد بگيره. ولي تو خونه ما بايد بعضي از حرفا و صحبتا تكرار و تكرار بشه كه من از اين تكرار خستم. من شرايط ازدواج ندارم من بايد مثل خيلي از دختراي همسن و سالم كه ازدواج نكردن ناراحت باشم ولي من با اين قضيه كنار اومدم برادرم و خانواده كنار نيومده! من با اينكه جايي استخدام نشدم، معلم نشدم، كنار بيام و كنار اومدم ولي برادرم و خانواده كنار نيومده.

    من نمي خوام از ديد خانواده و مخصوصا از ديد برادر كوچيكترم كسي باشم كه خانواده رو بهم ميريزه. ولي متاسفانه شورشي خانواده منم. آرامش به هم زن خانواده منم. مشكل آفرين خانواده منم.
    ویرایش توسط قوي_درياچه_الماس : یکشنبه 23 شهریور 99 در ساعت 21:27

  2. کاربر روبرو از پست مفید قوي_درياچه_الماس تشکرکرده است .

    زن ایرانی (دوشنبه 24 شهریور 99)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 شهریور 99 [ 12:03]
    تاریخ عضویت
    1399-5-30
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,027
    سطح
    27
    Points: 2,027, Level: 27
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مي دونم خدايي ناكرده هر اتفاقي براي پدر يا مادرم بيفته (مادرم به خاطر اينكه اصلا به فكر خودش نيس و پدرم به خاطر اينكه هزار و يك جور ماده مخدر مصرف مي كنه) برادرام ميندازن گردن من. من حتي همين پدر و مادر رو در اعماق قلبم دوس دارم و اصلا راضي نيستم يه تار مو از سرشون كم بشه و خودمم تا حدي خواستم اينه كه آرامش به خانواده برگرده. از فرداي روزي كه كنكور شركت كردم از صبح تا شب كار مي كنم صرفا به اين خاطر كه مادرم مريضه دست به سياه و سفيد نزنه ولي برادرم ميگه تقصير توئه كه مادر مريضه.

  4. کاربر روبرو از پست مفید قوي_درياچه_الماس تشکرکرده است .

    زن ایرانی (دوشنبه 24 شهریور 99)

  5. #3
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    269

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام قو دریاچه الماس
    فقط بگم منم تقریبا این شکلیم و باهات همدردی میکنم
    منم دلم نمیخواد حالا حالا ها ازدواج کنم ولی خانوادم گیر میدن
    منم ذهنم خستست میگم به ذهن بیمار من کاری نداشته باشید مگه هرچی ذهن میگه باید انجام داد
    ذهنم عین یک دختر ٥ ٦ ساله هر روز یه چیز میخواد به همان سرعتی که دلش میخواد ازدواج کنه به همان سرعت دلش میخواد جدا بشه
    ذهن عقلم با هم هم رای نیستند
    عقل منو دعوت به درس خوندن حالا حالاها ازدواج نکردن و خودم ادم موفق شدن میکنه بر عکس ذهن ذهن همش فکر عجیب غریب و بد
    خواستم بگم تنها نیستید
    یه شغل خوب انتخاب کنید شده براش درس بخوانید
    الان فروشنده مترو هیچی درامد نداشته باشه ماهی ٥٠٠ ٦٠٠ حداقل حداقل در میاره
    بعد ٢٠٠ تومن برای شما خیلی کمه
    شاید
    شاید
    شاید خانوادتون اصرار به ازدواج شما میکنند چون میبینند نتونستید اینجور که باید موفق باشید در زمینه شغلی تحصیلی

  6. کاربر روبرو از پست مفید خادم رضا تشکرکرده است .

    قوي_درياچه_الماس (یکشنبه 30 شهریور 99)

  7. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط قوي_درياچه_الماس نمایش پست ها
    اونا خيلي ميان خونه ما ولي من اصلا نميرم خونشون دوس ندارم. به هر بهونه اي شده از زيرش در ميرم و يه فاصله اي بينمون هست.
    نقل قول نوشته اصلی توسط قوي_درياچه_الماس نمایش پست ها
    متاسفانه اين استعداد رو دارم كه دلم براش تنگ نشه يا نگرانش نشم. اين طوري عرض كنم كه به راحتي آب خوردن ميتونم كسي كه دلم رو شكونده از زندگيم حذف كنم.
    قانون ارزش و ارتقاء میگه هر چه بدید، همون رو بر میدارید.
    این قانون بر مبنای شناخت و درک کار میکنه و میگه رفتارها و کارهای خوب شما در کل، باعث ایجاد یک سپر ارزش محور در زندگی شما میشن.
    شما بر مبنای کارکرد ارزش هاتون کیفیت زندگیتون و اطرافیان رو مشخص میکنین، در واقع کسانی که با شما در ارتباط نزدیک هستن به نوعی برآیند ارزش های شمان.

    این قانون عقیده داره رفتار شما در جهان از بین نمیره و قطعا بر مبنای اصل انعکاس باز بهتون بر میگرده. پس همونی باشین که دوست دارین برادرتون باشه!
    کسی که ارزش هاش رو جدی زندگی نمیکنه و‌ نمی شناسه جهان هم او رو جدی نخواهد گرفت.
    پس باید یه تمرین انجام بدین؛
    تمام چیزهایی رو که دوست دارین در طرف مقابل تون باشه رو روی کاغذ بیارین و‌ ببینین چند تا از اونها رو در وجود خودتون پرورش دادین یا دارین و یا حتی فاقد اون هستین.
    شما وقتی خونه ی برادرتون نمیرید یا آدمای مهم زندگیتون رو بواسطه دل شکستن که برای هر کسی پیش میاد براحتی حذف میکنید ، نباید انتظار روابط حسنه داشته باشید و همچنین نباید فکر کنین این رفتار شما ازش برداشت خوبی میشه! توی تاپیک اولتون نوشتم باید ارتباط بگیرین و یک پل ایجاد کنین.

    نقل قول نوشته اصلی توسط قوي_درياچه_الماس نمایش پست ها
    من بايد مثل خيلي از دختراي همسن و سالم كه ازدواج نكردن ناراحت باشم ولي من با اين قضيه كنار اومدم برادرم و خانواده كنار نيومده! من با اينكه جايي استخدام نشدم، معلم نشدم، كنار بيام و كنار اومدم ولي برادرم و خانواده كنار نيومده.
    تنها موندن یک رویداده، اما تنهایی یک مدل ذهنی هست .
    مجبور شدن یک رویداده، اما باور به جبر یک مدل ذهنی هست.
    تغییر کردن یک رویداده، اما در جستجوی تغییر بودن یک مدل ذهنی هست.
    باختن یک رویداده، اما بازنده بودن یک مدل ذهنی هست.

    ما رویدادها رو انتخاب نمی‌کنیم، ولی مدل‌های ذهنیمون رو خودمون میسازیم... حواستون باشه.
    دوستان گرامی ؛

    لطفا، انجمن آموزش استفاده از تالار همدردی را مطالعه بفرمایید.
    ویرایش توسط سحر بهاری : دوشنبه 24 شهریور 99 در ساعت 18:36

  8. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    قوي_درياچه_الماس (یکشنبه 30 شهریور 99)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.
    خانم قوی دریاچه الماس، اولا اگر اجازه بدید قو صداتون کنم‌. در ثانی چند تا سوال دارم که اگر لطفاً پاسخ بدید ممنون میشم.

    من یه دختر ۳۳ ساله مجردم.
    شما چند سالتونه؟

    من ۵ تا خواهر و برادر دارم و خودم جزو فرزندهای وسطم. همه خواهر و برادرای منم ازدواج کردن.
    شما چطور؟چند تا خواهر و برادرید؟ ترتیب تولدتون چگونه است؟ اختلاف سنیتون با هم چقدره؟
    ویرایش توسط Pooh : دوشنبه 24 شهریور 99 در ساعت 22:40

  10. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    قوي_درياچه_الماس (یکشنبه 30 شهریور 99), wisdom (چهارشنبه 26 شهریور 99)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 مرداد 00 [ 08:21]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    7,616
    سطح
    58
    Points: 7,616, Level: 58
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    94

    تشکرشده 160 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا برادرت نمی بره تو رو سرکار؟ چون وظبفه مراقبت پدر و مادر و کارهای خونه به دوش تو هست و اگه تو بری سرکار از کجا یه آدم مطمئن پیدا کنند خونه رو تمیز کنه
    چرا زنش رو برده سرکار؟ چون زنش درآمد میاره تو خونه خودش
    چرا بهت عذاب وجدان میدن؟ چون خیلی راحت می تونند تو رو به این وسیله کنترل کنند تا تو هی بیشتر فداکاری کنی و خیالشون راحت باشه
    تا وقتی تو انقدر ساده هستی که همه دارن باهات بازی می کنند اوضاع همین طوری میمونه تو توی خونه میمونی و پدر و مادر رو نگه میداری برادرهات میرن پیشرفت می کنند و خدای نکرده پدرو مادر نباشن برادرات دو برابر تو ارث میبرن و هیچی به تو نمی رسه تو رو هم بیرون می کنند
    برای همین کاری می کنند که ازدواج نکنی
    دارن گند میزنن به زندگیت بیدار شو دختر!!
    امروز آگهی ها رو چک کن منتظر هیچکس نمون اگه یه کار سطح پایین هم بود برو عیبی نداره برادرات مجبور میشن برات کار پیدا کنند چون آبروی خودشون در خطر میفته
    برادرات هم نگران کار خونه و پدر و مادر هستن آخر هفته ها که تو هستی نیروی خدماتی بیارن

  12. 2 کاربر از پست مفید nana0cute تشکرکرده اند .

    قوي_درياچه_الماس (یکشنبه 30 شهریور 99), wisdom (چهارشنبه 26 شهریور 99)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 شهریور 99 [ 12:03]
    تاریخ عضویت
    1399-5-30
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,027
    سطح
    27
    Points: 2,027, Level: 27
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط خادم رضا نمایش پست ها
    سلام قو دریاچه الماس
    فقط بگم منم تقریبا این شکلیم و باهات همدردی میکنم
    منم دلم نمیخواد حالا حالا ها ازدواج کنم ولی خانوادم گیر میدن
    منم ذهنم خستست میگم به ذهن بیمار من کاری نداشته باشید مگه هرچی ذهن میگه باید انجام داد
    ذهنم عین یک دختر ٥ ٦ ساله هر روز یه چیز میخواد به همان سرعتی که دلش میخواد ازدواج کنه به همان سرعت دلش میخواد جدا بشه
    ذهن عقلم با هم هم رای نیستند
    عقل منو دعوت به درس خوندن حالا حالاها ازدواج نکردن و خودم ادم موفق شدن میکنه بر عکس ذهن ذهن همش فکر عجیب غریب و بد
    خواستم بگم تنها نیستید
    یه شغل خوب انتخاب کنید شده براش درس بخوانید
    الان فروشنده مترو هیچی درامد نداشته باشه ماهی ٥٠٠ ٦٠٠ حداقل حداقل در میاره
    بعد ٢٠٠ تومن برای شما خیلی کمه
    شاید
    شاید
    شاید خانوادتون اصرار به ازدواج شما میکنند چون میبینند نتونستید اینجور که باید موفق باشید در زمینه شغلی تحصیلی
    سلام خيلي ازتون ممنونم. همين كه با من همدردي مي كنيد برام بسيار ارزشمنده. خيلي آروم ميشم واقعا و با شرايط روحي بهتري دنبال راه چاره مي گردم. حتما به شغل و درآمد و درست درس خوندن براش فكر مي كنم. البته الان تقريبا به مرحله اجرا رسوندم.
    دوست عزيزم اصرار خانواده بر ازدواج من مثل دوشيدن شير گاو نره! وقتي نميشه من چيكار كنم؟ من كه نميتونم برم تو خيابون يقه يكيو بگيرم بگم زود باش با من ازدواج كن. خدا شاهده شده چنبار خواستگار به خاطر خودم اومده به خاطر يه سري مسائل بي ربط به من رفته. الانم كه اصلا خواستگار ندارم. اين طوري عرض كنم كه برادرم داره حرص بيخود مي خوره و من نمي خوام به ازدواج اجباري يا هول هولكي تن بدم. تازه خيلي آدم كم مصرفي هستم. خرجي ندارم كه نگران باشن نتونن بدن كه اينجا به اين نكته اشاره كنم كه هيچ بدهكاري و ديني به برادرم ندارم. خدا رو صد هزار مرتبه شكر كه هرچقدر زندگيم كيفيت پاييني داشته باشه برعكسش پدر و مادرم براي خودشون كسي هستن و شغل و درآمد خيلي خوبي دارن و سربار پسرشون نيستن و منم نيستم.

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 شهریور 99 [ 12:03]
    تاریخ عضویت
    1399-5-30
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,027
    سطح
    27
    Points: 2,027, Level: 27
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر بهاری نمایش پست ها



    قانون ارزش و ارتقاء میگه هر چه بدید، همون رو بر میدارید.
    این قانون بر مبنای شناخت و درک کار میکنه و میگه رفتارها و کارهای خوب شما در کل، باعث ایجاد یک سپر ارزش محور در زندگی شما میشن.
    شما بر مبنای کارکرد ارزش هاتون کیفیت زندگیتون و اطرافیان رو مشخص میکنین، در واقع کسانی که با شما در ارتباط نزدیک هستن به نوعی برآیند ارزش های شمان.

    این قانون عقیده داره رفتار شما در جهان از بین نمیره و قطعا بر مبنای اصل انعکاس باز بهتون بر میگرده. پس همونی باشین که دوست دارین برادرتون باشه!
    کسی که ارزش هاش رو جدی زندگی نمیکنه و‌ نمی شناسه جهان هم او رو جدی نخواهد گرفت.
    پس باید یه تمرین انجام بدین؛
    تمام چیزهایی رو که دوست دارین در طرف مقابل تون باشه رو روی کاغذ بیارین و‌ ببینین چند تا از اونها رو در وجود خودتون پرورش دادین یا دارین و یا حتی فاقد اون هستین.
    شما وقتی خونه ی برادرتون نمیرید یا آدمای مهم زندگیتون رو بواسطه دل شکستن که برای هر کسی پیش میاد براحتی حذف میکنید ، نباید انتظار روابط حسنه داشته باشید و همچنین نباید فکر کنین این رفتار شما ازش برداشت خوبی میشه! توی تاپیک اولتون نوشتم باید ارتباط بگیرین و یک پل ایجاد کنین.


    تنها موندن یک رویداده، اما تنهایی یک مدل ذهنی هست .
    مجبور شدن یک رویداده، اما باور به جبر یک مدل ذهنی هست.
    تغییر کردن یک رویداده، اما در جستجوی تغییر بودن یک مدل ذهنی هست.
    باختن یک رویداده، اما بازنده بودن یک مدل ذهنی هست.

    ما رویدادها رو انتخاب نمی‌کنیم، ولی مدل‌های ذهنیمون رو خودمون میسازیم... حواستون باشه.
    سلام خيلي ممنونم كه مثل هميشه برام كم نذاشتيد.
    اميدوارم برداشتم از حرفاتون درست بوده باشه راستش يكم برام پيچيده حرفاتون البته من نگرفتم مطلب رو قطعا. راستش من به برادرم بي احترامي نكردم. من بي احترامي درو نميكارم كه بي احترامي درو كنم. بودن در كنار برادرم و حرف زدن باهاش بلا استثنا آزار دهنده س و من نمي خوام آزار ببينم و اين ميشه كه ناخودآگاه سپر درست مي كنم. خدا شاهده من حسياتم قويه اين برادرمه كه منو دوس نداره. وقتي بودن در كنار كسي باعث آزرده خاطر شدن من ميشه چرا بايد بمونم؟ اين پرسش منه. وقتي كسي مي تونه كمكم كنه ولي نميكنه چه دليلي براي ايجاد پيوندهاي عميق هست؟ من با برادرم اصلا انتظار روابط حسنه ندارم و اگه راستشو بگم راضيم.

    عذر مي خوام من نمي تونم هموني باشم كه برادرم مي خواد. مگه برادرم هموني هست كه من مي خوام؟ وقتي برادرم تيپ شخصيتي با ثباتي نداره من چرا بايد اوني باشم كه برادرم مي خواد؟ مثلا برادرم دوس نداره من جايي كه مردا هستن كار كنم و همين عملا شانس پيدا كردن كار براي من رو به زير 50 درصد كاهش داده ولي خانومش جايي كار مي كنه كه 99 درصد محيط كاري مردونه هست. چرا همسرش خودش رو براي برادرم تغيير نمي ده و من بايد اين كارو بكنم؟ من چرا بايد به هر كس و ناكسي جواب بله بدم چون برادرم مي خواد؟
    در ثاني ايني كه شما فرمودين اوني باشم كه اطرافيان مي خوان من 30 سال اوني شدم كه اطرافيان خواستن. و جواب همون اطرافيان به من چي هست؟ "مي خواستي خودت عقلتو به كار بندازي حرف مارو گوش نكني!" :)

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    سلام.
    خانم قوی دریاچه الماس، اولا اگر اجازه بدید قو صداتون کنم‌. در ثانی چند تا سوال دارم که اگر لطفاً پاسخ بدید ممنون میشم.

    من یه دختر ۳۳ ساله مجردم.
    شما چند سالتونه؟

    من ۵ تا خواهر و برادر دارم و خودم جزو فرزندهای وسطم. همه خواهر و برادرای منم ازدواج کردن.
    شما چطور؟چند تا خواهر و برادرید؟ ترتیب تولدتون چگونه است؟ اختلاف سنیتون با هم چقدره؟
    سلام دوست عزيز. شما راحت باشيد هرچي دوس داريد مي تونيد صدام كنيد. منم سي سالمه مجردم. سه فرزنديم. من اولي برادر بزرگم دومي و برادر دومم بچه سوم. سناشون به اين شكله كه اولي سه چهار سال از من كوچيكتره دومي هم حدودا 15 سال

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 شهریور 99 [ 12:03]
    تاریخ عضویت
    1399-5-30
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,027
    سطح
    27
    Points: 2,027, Level: 27
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nana0cute نمایش پست ها
    چرا برادرت نمی بره تو رو سرکار؟ چون وظبفه مراقبت پدر و مادر و کارهای خونه به دوش تو هست و اگه تو بری سرکار از کجا یه آدم مطمئن پیدا کنند خونه رو تمیز کنه
    چرا زنش رو برده سرکار؟ چون زنش درآمد میاره تو خونه خودش
    چرا بهت عذاب وجدان میدن؟ چون خیلی راحت می تونند تو رو به این وسیله کنترل کنند تا تو هی بیشتر فداکاری کنی و خیالشون راحت باشه
    تا وقتی تو انقدر ساده هستی که همه دارن باهات بازی می کنند اوضاع همین طوری میمونه تو توی خونه میمونی و پدر و مادر رو نگه میداری برادرهات میرن پیشرفت می کنند و خدای نکرده پدرو مادر نباشن برادرات دو برابر تو ارث میبرن و هیچی به تو نمی رسه تو رو هم بیرون می کنند
    برای همین کاری می کنند که ازدواج نکنی
    دارن گند میزنن به زندگیت بیدار شو دختر!!
    امروز آگهی ها رو چک کن منتظر هیچکس نمون اگه یه کار سطح پایین هم بود برو عیبی نداره برادرات مجبور میشن برات کار پیدا کنند چون آبروی خودشون در خطر میفته
    برادرات هم نگران کار خونه و پدر و مادر هستن آخر هفته ها که تو هستی نیروی خدماتی بیارن
    بيدار شدم دوست عزيز و مي تونم بگم اون روزي كه بيدار شدم و فهميدم چه بلايي سرم آوردن روزگارم سياه شد و شوك وارد شد بهم. حالا اينجا ننوشتم دوران كودكي و نوجواني من چه فاجعه تمام عياري بود به لطف خانواده.

    البته اينم بگم كه پدر و مادرم هيچ وقت از من نخواستن تو خونه كار كنم يا آشپزي كنم، هيچ وقت نخواستن حقيقتش. مثلا مادرم شده سينه خيز پا ميشه كاراشو انجام ميده ولي خودم دوس ندارم جاي شلخته زندگي كنم و از طرفي كاري هم براي انجام دادن ندارم اين ميشه كه كار خونه انجام ميدم ولي سرسام آورده. انتظار ندارن تميز كاري كنم از طرفي مراعات نمي كنن و بي نظمن يه جورايي. يه جارو تميز مي كنم حسرت به دل مي مونم تا يه روز بعدش تميز بمونه ولي نميمونه متاسفانه.

    برادرم از لحاظ بينش و تفكر و شخصيت از نظر من خيلي عجيب غريبه. چيزايي كه براي خانومش مي پسنده و اوكي ميده براي من نميده. البته من تجربه كار بيرون داشتم و برادرم اصلا به روي خودش نياورد كه طبق گفته شما خودش برام آستين بالا بزنه. اتفاقا خيلي خوشحال بود و ذوق زده. و من كه يكي دو بار به خاطر مسائل اخلاقي و يه بار به خاطر شرايط فجيع كاري اومدم بيرون خيلي ناراحت شد. انگاري كه من بايد به هر كاري تن ميدادم ولي سر كار مي موندم. اصلا از اون تيپ برادرا نيس كه وجدان و غيرتش بيدار بشه برام. تنها آمال و آرزوش اينه كه يا بشنوه من به يه نفر بله گفتم يا اينكه بشنوه من ميرم سر كار. ديگه طرف كيه من گفتم بله يا طرف چجور كارفرماييه فرعيجاتم نيس براش.

    مثلا من يه بار براي يه خانمي كار مي كردم. اين خانم انقدر منو اذيت مي كرد انقدر من رو تحقير مي كرد و به حدي شرايط كاري رو براي من تنگ كرد كه من بعد از 6 ماه عطاي كار رو به لقاش بخشيدم ولي تو اون شش ماه همه تو خونمون خوشحال و خندون بودن. چرا؟ چون كارفرمام زن بود! اينم خدمتتون عرض كنم كه من اگه سر كار برم از جونم مايه ميذارم ولي اون خانم عين قوم بني اسرائيل انقدر حلقه رو تنگ و تنگ تر كرد كه من خودم استعفا دادم و بعدشم خانمه و خانواده ش اصرار و ناراحتي كه بگو چرا داري ميري و چه بدي ديدي. منم لب از لب وا نكردم گفتم اين چه حرفيه شما لطف كردين بهم كار دادين و از اين صحبتا

    ماجراي اصرار به ازدواج خانواده هم مثل داستان همون كارفرماي زنه. مهم نيس طرف كيه مهم اينه كه من ازدواج كنم. طبق تجربه اي هم كه تو اين خونه به دست آوردم تا مي تونم بايد از اصرار اطرافيان مبني بر انجام يه كار در برم وگرنه بعدا خودم پشيمون ميشم به كنار، ميگن مي خواستي نكني! شما تصور كنيد من به هر كس و ناكسي بله بگم دو سال بعد طرف معتاد از اب درومد با يه بچه تو بغل بخوام طلاق بگيرم ميگن مي خواستي به حرف ما گوش ندي! :)
    همين باعث شده من از برادرم فاصله بگيرم. هرچه بيشتر اصرار كنن من بيشتر مطمعن ميشم بايد قبول نكنم. يه جوري دلم از برادرم شكسته كه اگه همين فردا بگه بيا پيش خودم كار كن محاله قبول كنم. اگه پسر پيغمبر بيارن بگن باهاش ازدواج كن محاله قبول بكنم. ناراحتي برادرم از من اينه كه دوس داره من در چهارچوبي كه تنگ و تاريكه و برام ساخته قرار بگيرم و خب من به قول شما بيدار شدم و نميخوام.

  16. #10
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    269

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    گاو نر چیه استغفرالله
    ازدواجم باید پیش بیاد مثل بقالی نیست که بگی دو کیلو همسر بهم بده
    بلاخره زمان و موقعیت خاص خودشو میخواد
    فقط چقدر خانواده من و شما با این خانوم دکتری که رفتم پیشش فرق میکرد
    خانوم دکتر میگفت مردم تازه در سی سالگی میرن درس میخونند تازه تصمیم به درسخوندن میگیرن بعد خانواده من وشما عجله دارن منکه یه شکستم دارم با خودم میگم چرا طلاق من برای اینا درس عبرت نشد که هر کی اشاره به من میکنه قبول میکنند ایا دلشون برای خدای ناکرده جدایی دوباره من تنگ شده ایندفعه قرار هست چند بچه بچه خدای ناکرده طلاق باشن
    تو رو خدا خانمها هم عجله نکنند
    ازدواج یک امر پیش اومدنیه گرفتنی نیست


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:28 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.