سلام.
بسیار ممنونم از نظرات و راهنمایی همگی عزیزان.
سعی میکنم به مواردی که اشاره کردید در تصمیم گیری توجه کنم.
ممنونم.
تشکرشده 3,095 در 1,314 پست
سلام.
بسیار ممنونم از نظرات و راهنمایی همگی عزیزان.
سعی میکنم به مواردی که اشاره کردید در تصمیم گیری توجه کنم.
ممنونم.
تشکرشده 3,095 در 1,314 پست
سلام.
وقت به خیر.
ببخشید یک سوال دارم. ممنون میشم اگر نظرتون رو بفرمایید.
به جز جدا کردن محل زندگی، چه راه دیگری برای استقلال کامل داشتن وجود داره؟
چون به هر حال وقتی ادم با دیگران داره زندگی میکنه، ملاحظات، قوانین، فرهنگ جمعی و... محدودیت هایی رو برای آدم ایجاد میکنه. اگر کسی بخواد دقیقا اونجوری که خودش دلش میخواد (که البته منظورم تعدی به حقوق کسی یا روشی خطا و خواسته هایی اشتباه نیستند) زندگی کنه، به خصوص وقتی خانواده ای داره با ساختاری که سرزنشگر و کنترلگر در جهت تمایلات خودشون هستن، برای استقلال کامل در تصمیم گیری و کارهاش، آیا راهی جز جدا کردن محل زندگی داره؟
خواهشمندم لطفا از تحلیل و ریشه یابی دلیل ذکر شده، بپرهیزید و اگر امکان داره و راه دیگری به ذهنتون میرسه راهنمایی بفرمایید.
ضمنا اضافه کنم که مخارجم رو حدود یکسالی هست تا حد زیادی، خودم بر عهده گرفته ام. و اگر بتونم در شغل مد نظرم مشغول بشم، امکان استقلال کامل مادی هم برام فراهم میشه.
تشکرشده 423 در 177 پست
الان دوره زمونه سخت شده و شاید سخت تر هم بشه . اعضای خانواده پشت هم و کنار هم باشند بهتره . هر چند اگه روابط خوبی با هم نداشته باشند باز کنار هم باشند بهتره .
مستقل شدن فقط تو ازدواجه به نظرم و تا ازدواج نکردید پیش خانواده باشید . باز نظر خودتونو.
تشکرشده 2,636 در 1,206 پست
چند سال پیش دختر خانمی تصمیم گرفتن مستقل باشن و بواسطه اینکه ایشان رو میشناختم پیگیر احوالش بودم.
بعد ازمدت ها متوجه شدم در شهر دیگری از کارشون اخراج شدن و یکسری مشکلات دیگه در ارتباط با مردم براشون ایجاد شده که بی سر و صدا برگشتن منزل پدری.
ما وقتی نتونیم مهارت هایی رو در برابر برخی مسائل کسب کنیم و بخوایم به هر شکلی مثل استقلال اونها رو دور بزنیم در اجتماع به اشکال دیگر باهاشون مواجه میشیم و اونجا هم نمیتونیم درست عمل کنیم.
من وقتی با وقتی با خواهر اون خانوم صحبت کردم که چرا ایشون اخراج شدن پاسخش جالب بود « چون توانایی سازگاری نداشت و نمیتونست با رئیس ، همکاراش و محیطش کنار بیاد »
بله این در ازدواج ، زندگی مستقل، شغل و ... هم نمود پیدا میکنه.
مهارت هایی رو در رابطه با خانواده و نحوی مواجه با مسائل رو بیاموزین و سعی کنین یکسری تغییرات کوچک رو اعمال کنین. اونوقت میتونین به مسئله ی استقلال با دید بهتری نگاه کنین.
من نظرم این هست با عضویت در انجمن یک مشاوره خصوصی در سایت بگیرین، تا کاملا راهنمایی بشین.
تشکرشده 6,903 در 1,648 پست
سلام پوه،
حتما تا حالا دیدی خواهر و برادرهائیکه در یک خونواده، زندگی می کنن، اما خونوادشون حریم کاملا متفاوتی براشون قائل می شه.
اینکه چرا بعضی از ما به تلاش بیشتری برای حفظ حریم خصوصی و استقلالمون نیاز داریم، جزئیات زیادی داره، که فعلا مهم نیست. مهم اینه که بالاخره هر انسانی به استقلال نیاز داره. و این استقلال، صرفا با تنهائی حاصل نمی شه، ولی گاهی فاصله گرفتن مقطعی از کسانیکه ساختار ذهنی و فکریشون، تجاوزگرانه شده، می تونه کمک کننده باشه.
خصوصا برای آدمی در شرایط تو. که به لحاظ شخصیتی و شغلی و مالی می تونی مستقل باشی
بنابراین نظر من اینه که برای یکسال جدا از خونواده زندگی کن، بعدش شرایط رو بسنج ودرمورد ادامه دادنش تصمصم گیری کن.
پیشنهاد من اینه که همت کن و شرایط خرید خونه رو برای خودت جور کن. بعد برگرد و یا طبقه بالای خونه پدر و مادرت رو بساز، یا اونها خونشون رو بفروشن و دوطبقه مستقل بگیرید.
و این فقط تو نیستی که به مستقل شدنت نیاز داری، خونوادت هم نیازمندش هستن.
هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...
تشکرشده 1,781 در 734 پست
سلام
یه مدت من تو یه جمعی حضور پیدا میکردم، بعد از مدتی تصمیم گرفتم دیگه نرم. با وجود اینکه میدونستم رفتنم بهتر از نرفتنم هست، ولی چون تحمل یکسری چیز ها برا سخت بود، تصمیم گرفتم نرم.
یکی از دوستان تا از تصمیم من آگاه شد، بهم گوشزد کرد، تو بجای اینکه خودتو بسازی و مهارت های لازم سازگاری با محیط، انعطاف داشتن، احترام به عقاید یگران و از همه مهمتر اینکه بپذیری تو این دنیا انسان ها نمیتونند مثل دلخواه تو باشند رو در خودت ایجاد کنی داری صورت مسئله رو پاک میکنی، ولی هر تصمیمی بگیری من بهش احترام میگذارم.
خلاصه بعدش متوجه شدم راست میگه، چون اون جمع بعضی کار هاش رو من نمیپسندم و دوست دارم اونجور که من دلخواهمه رفتار کنند این تصمیم رو داشتم میگرفتم.
ِ................
به نظرم خانم پو این روند بسیار سخت تر از جدا شدن به صورت فیزیکی هست.
اینکه بتونی باشی در کنار باقی افراد ولی خودت باشی، خیلی سخته.
استقلال اندیشه، مهارت درک متقابل، پذیرفتن زندگی اطرافیان درجه یک با هر خصوصیتی، دوست داشتنشون بدون توقعی، اینکه اگر اونها رو از خودمون پایین تر نبینیم، اینکه توضیح و در جریان گذاشتن وقایع زندگی مون براشون افت نداشته باشه برامون، اینکه شادی هاشون شادی ما و غصه هاشون غصه ما باشه و هزار مهارت دیگه که ما بلد نیستیم و عموما چون ضعیف هستیم ازشون فرار میکنیم.
شما مثل تصمیم اشتباه من مطمئنم عمل نمیکنید و تصمیم درست میگیرید.
موفق باشین
gholam1234 (جمعه 14 شهریور 99), Pooh (جمعه 14 شهریور 99)
تشکرشده 169 در 79 پست
پوه جان یکی دو پستی که گذاشتم خیلی همدردیهات به دلم نشست
کمی دور خوردم تا درنهایت نام کاربری و پسوردمو پیدا کنم و بیام یه ریزه برات جبران کنم
ببین برا مستقل زندگی کردن این ها رو در نظر بگیر:
_خستگی زیاد چون همه کارها با خودته، خرید، نظافت، کارای خونه، پول درآوردن
_بسته به روحیه ت ممکنه یه سری کارها اذیتت کنن مثل وقتایی که خونه تعمیرات نیاز داره و مجبوری محتملا یه آقای غریبه رو بیاری خونه و هی باید تحقیق کنی آدم مطمئنی باشه و ...
_همسایه هات و محله ای که توش میری خیلی خیلی مهم هستن، حتما دربارشون تحقیق کن
_یه سری سرگرمی مفید و لذت بخش رو تو برنامه روزانه ت بذار که تا حدی برات جبران تنهایی رو بکنن
_حتما برا خونه خودت قوانینی بذار، یه عده ابله هستن فکر میکنن چون تو مجردی و تنهایی خونه ت کاروانسراست و هر وقت عشقشون بکشه میتونن بیان خونه ت
_آدمها خیییلی سوال پیچت میکنن که چرا تنهایی، اگه تمایلی به پاسخگویی نداری اصلا درباره شرایط زندگیت تو محل کار حرف نزن
_حتما برنامه منظم برای دیدارهای دوستانه و خانوادگی داشته باش
_گاهی تنهایی خیلی خوب و لازمه و گاهی چنان سخت و وحشتناکه که میشینی و زااار میزنی، اون وقتا یادت باشه که احساست خیلی درسته و دلیل نداره بخاطر اینکه چرا حس تنهایی میکنی خودت رو بازخواست کنی، اینم به خودت یادآوری کن که تا انسان زنده س خدا فرصت عشق ورزیدن بهش داده، تو هم یه آدم رو به رشدی، شاید خدا خواست و یه روزی یه آدم مناسب اومد تو زندگیت
_به شدت توصیه میکنم مراقب خورد و خوراکت باشی، مبادا تنهایی به هله هوله خوری بندازتت
_اگه فضا و علاقشو داشتی گل و گیاه یا حیوون خونگی نگه دار
_همین الان وقتهایی که تنها هستی اگر بهت خوش نمیگذره بنظرم باید دست نگه داری و پروسه مستقل شدنت رو عقب بندازیو اول رو این کار کنی
اینکه پرسیدی چطور میشه با دیگران زندگی کرد و مستقل شد بنظرم کمی سخته، مخصوصا اگر اونها خانواده ت باشن، تنها چیزی که به ذهنم میرسه زندگی در دو طبقه مجزای یه خونست.
دعا میکنم سلامت و آرامش داشته باشی و عاقبتت خیر باشه، مراقب خودت باش دختر مهربون
- - - Updated - - -
درباره عذاب وجدان برای پدر و مادرتم بگم که تا داریشون اونا رو به چشم بکش، ولی یادت باشه اونا پدر و مادر همه خواهر و برادرات هستن و همگی مسئولید، نه فقط تو
اما یادت باشه تا تو خوشحال و راضی نباشی کمکهای فیزیکی و اینجور کاراتم به دردشون نمیخوره، اونا به یه دختر سالم و سرحال که مثلا یه روز در هفته کمک حالشونه خیلی بیشتر نیاز دارن تا دختری که بخاطر پدر و مادرش از نیاز به استقلال و ارزوی پیشرفتش میگذره، ناخوداگاه ناراحته و گاها بداخلاق
با خواهر و برادرهات صحبت کن، نوبتی در هفته وظایف رو تقسیم کنید
مثلا تو خرید خونه اونها رو آخر هفته ها انجام بده و مثلا جارو و گردگیرب کن، برادرت شنبه ها و ...
gholam1234 (جمعه 14 شهریور 99), Niagara (جمعه 14 شهریور 99), Pooh (جمعه 14 شهریور 99), زن ایرانی (شنبه 15 شهریور 99)
تشکرشده 3,095 در 1,314 پست
سلام.
بسیار ممنونم از همگی دوستان و راهنماییهاشون.خانم سحر بهاری، خانم میشل، جناب mvaz.... ممنون از خانم پرنیان یاسی که کم پست میذارن ولی لطف کردن برام نظرشون و راهنمایی هاشون رو نوشتن. و تشکر ویژه از خانم esm عزیز . خیلی لطف کردید و نکاتی که فرمودید بسیار کاربردی و واقعی بودند.
از همگی خیلی ممنونم.
از نظر قدرت سازگاری فکر نمیکنم مشکل خاصی داشته باشم. شاید به لطف خوابگاهی بودن در تمام مقاطع دانشگاه، سازگاری نسبتا زیاد با انواع اخلاق ها و فرهنگ ها رو پیدا کرده ام و در محیط خوابگاه هم تا به حال مشکل خاصی با هم اناقی ها نداشته ام. تنها موردی که برام ازاردهنده بود گاهگاه رعایت نکردن ساعت خواب بوده. و گرنه در زمینه های دیگه هرگز مشکلی در خوابگاه نداشتم. البته به لطف خدا این شانس رو داشتم که در تمام این مقاطع هم دخترهای سالم و بی حاشیه ای هم اتاقیم شده بودند.
در مورد محله و محیط اسکان قویا دارم از دوستان و آشنایانی که در شهر مورد نظرم اسکان دارند پرس و جو میکنم و برای خودم هم خیلی مهمه که محیط سالم از نظر فرهنگی باشه.
از طرفی به شدت به اینکه دقیقا تمام مسوولیتهای زندگیم و کارهام با خودم باشه نیاز دارم. و به نظرم خستگیش میتونه برام دلچسب باشه.
در حال حاضر توانایی مالی خرید خونه ندارم. و با این اوضاع اقتصادی فمر نمیکنم حالا حالاها بتونم به خرید یا ساخت خونه فکر کنم. از طرفی خودخواهی میدونم که بخوام خانوادم رو مجبور کنم به خاطر خواست من خانه را بفروشند و دو طبقه بگیرند. به هر حال الان سن و سال پدر و مادرم حوصله ی درگیر فشار و استرس شدن تعویض خونه و دنبال خونه دیگه گشتن رو نداره و من اصلا نمیخوام تصمیمم به کسی فشاری بیاره و از طرفی نمیخوام هیچگونه حساب مالی رو کمک هیچکسی کنم.
آنچه در حال حاضر مد نظر خودم هست برای مستقل شدن، این است که اگر شغلی که مد نظرم هست اوکی شد، در نزدیکی محل کار،بتونم از پانسیون های دانشجویی، یا خونه ای با یک یا دو هم اتاقی استفاده کنم. که فکر میکنم تا چند سال چنین شرایطی باشه تا بتونم پس انداز کافی برای مراحل بعدی و اسکان کاملا مستقل رو پیدا کنم.
البته کاملا به این واقف هستم که پیدا کردن خود هم خونگی و هم اناقی خوب هم در شهر غریب، خودش معضلی است. ولی خوشبختانه تاثیرپذیری از اشخاص منفی ندارم و نگران این نیستم که از راه به در بشم. و بدون تحقیق در مورد اون اشخاص، باهاشون هم خونه یا هم اناقی نخواهم شد.
من خانوادم رو دوست دارم و اصلا چنین توقعی ندارم که اونجوری باشن که من دلم میخواد. همچین هیچافتی برام ندارن و خانواده ای دارم که میتونم واقعا بهشون افتخار کنم. علیرغم اخلاق های شخصی گاهگاه تلخی که دارند، ولی از جایگاه شخصیتی و اجتماعی بالایی برخوردا هستند و هنوز در عمرم کسی رو مثل پدرم اهل مطالعه و تحلیل ندیده ام. و هنوز اطلاعاتم در حتی زمینه تحصیلی خودم، به گرد پای اطلاعات پدرم دزمینه های مختلف نرسیده. بنابراین اصلا چیزی وجود نداره که بخوام دورش بزنم.
اما درونا نیاز به استقلال دارم. تحلیل کاملا منطقی براش ندارم. نیاز است کهعمیقا حسش میکنم. اصلا دوست ندارم تجربه ی زندگی ام، به انچه تا به حال بوده خلاصه شود و بشه تکرار مکررات. یک مثال ساده اش، من درونا دیگه خوشمنمیاد که وقتی مثلا قراره بریم عید دیدنی خونه فامیل، هنوز دختری باشم همراه پدر و مادرش. امیدوارم فکر نکنید منظورم این است که پدر و مادرم برام افت دارند. نه. دلم میخواد خودم به عنوان شخصیتی مستقل به دیدار برم. یا دیگران هم به دیدار من به عنوان شخصی مستقل بیان.
دوست دارم اگر پیش پدر و مادرم میرم، مهمان اون منزل باشم نه ساکن اون منزل. منظورم این نیست که بشینم و ازم پذیرایی کنند. منظورم حس درونی خودمه.
تقسیم کارها با خواهر و برادرها ممکن نیست. چون بعد مسافت خیلی زیاده در شهری حدود ۷۰۰ کیلومتر دور از ما زندگی میکنند. خواهرمدهم که نزدیک خودمونه، توقعی ازش ندارم. گرچه هر وقت بتونه کمک میکنه، ولی بهش فشار میاد به خاطر شرایطش.
خودم با منزل دو طبقه موافق نیستم. چون چیزی رو عوض نمیکنه. منظور من از استقلال فقط محل خوابیدن و غذا خوردن و روزمرگیهای معمول نیست. منظورم بریدن از هر وابستگی ام به دیکران و حسابی روی کمک و بودن هر کسی کردن و قبول صد در صد تمام وظایف و مسایل و مسوولیتهای زندگیم اعم از مادی و غیر مادی است.
ازطرفی موندن توی شهر خودمون، فرصت شغل مناسب ومتناسب با رشته ام و همینطور درامد مناسب تر رو ازم میگیره. در شهر خودمون نهایتا بتونم مخارج شخصی خودم رو تامین کنم ولی باز همین آدم میمونم و تجربیات زندگیم به همین حد الان محدود میشه. مثلا باز هم تا حداقل ده سال آینده دختر مامان و بابا خواهم موند. و اینکه زندگیم در همین حد باقی بمونه، اصلا چیزی نیست که برام خوشایند باشه.
این رو تا حد زیادی مطمینم که اگر الان دل به این راه نزنم، دیر میشه. چون این رو کاملا دارم متوجه میشم که توان جسمی و ... از سن سی به بعد درونم با سرعت تحلیل میره. و فکر میکنم ۳۳-۴ سالگی دیگه شاید دیر هم شده.
همینطور برای بحث ازدواج هم فکر میکنم این تغییرات تاثیر مثبتی داشته باشند. تا حالا که همشهریهای خودمون، خیلی کم پیش اومده منو بپسندن یا با هم به تناسب و تفاهم و توافقی برسیم. شاید تغییرمحیط فرصتهای مناسب تری رو برام ایجاد کنه.
فقط همون سه مساله ای که در پست اول گفتم باعث تردیدم میشه.
معذرت میخوام طولانی شد.
باز هم گر دوستان راهنمایی ونکته ای داشتند، خوشحال و ممنون میشم بفرمایند.
gholam1234 (جمعه 14 شهریور 99), زن ایرانی (شنبه 15 شهریور 99)
تشکرشده 2,221 در 905 پست
Pooh عزیز، سلام. خسته نباشی.
اول از همه متنی که mvaz گذاشته رو، یه بار دیگه بخون. خیلی قشنگ نکاتی رو گفتن ....
منم تجربه زندگی نیمه مستقل رو برای مدت زیادی هست دارم. به هر حال هر کسی برای خودش تصمیم میگیره و حال و احوال هر کس با فرد دیگری قابل قیاس نیست. فقط میخاستم بگم ممکنه زندگی مستقل رو شروع کنین و بعد ببینین که مدل زندگی قبلیتون بهتر بوده. منظورم اینه که این دوره رو بعنوان یه مرحله تست نگاه کنین. من خودم الان واقعا کانون خانواده باعث ارامشم هست. مستقل بودن حس و حال خوبیه، ولی برای من کانون گرم خانواده هم ضروری و واجبه.
البته باز میگم دنیای من و شما مطمئنا متفاوته و تصمیمها هم متفاوت. من مردم و شما یه زن. ولی خاستم تجربه خودم رو بهتون بگم ...
Pooh (جمعه 14 شهریور 99)
تشکرشده 169 در 79 پست
کاملا درک میکنم که انتخاب چه حس بدی برات درست میکنه، از یه طرف والدینت و از یه طرف آینده خودت.
ولی اینم که گفتی رو خواهر برادرت نمیتونی حساب باز کنی مسئله مهمیه... خواهرت چه شرایطی داره که ازش توقع نداری؟ فرض کن یه شرایط ازدواج ایده ال تو شهر خیلی دوری برات فراهم شد، رد میکنی؟
خانوادت شرایط مالیشو دارن که یه کارگر بگیرن؟ آدم امینی برا این کار میشناسی؟ یا فامیلی دارین که بتونه کمک حال باشه؟ راستی گفتی که اونجا چقدر تا خونتون فاصله داره؟
تمایل به استقلال یه نیاز طبیعی تو آدمیزاده و نشونه سلامت، یه نیاز مثل آب و غذا، برا طبیعی بودن که نباید دنبال دلیل بود
در هر صورت من که چند ساله مستقل هستم و پیش از اون سالها با والدینم زندگی کردم بهت میگم تنهایی خیلی خیلی سخته ولی از یه سنی به بعد خیلی خیلی بهتر از زندگی با خانواده هست.
یه ذره اگه انواع کارهایی که تو خونه برا پدر و مادرت انجام میدی و دفعات انجامشون در هفته رو بگی شاید بتونیم کمک بهتری بکنیم
Pooh (شنبه 15 شهریور 99)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)