حال و احوال یاران همدردی (12)

[paiize]

سلام به همدردی های عزیز
عید همگی مبارک
من خیلی وقته اینجا ننوشتم!واقعا نمی‌دونم چی بگم؟!چطور حالمو توصیف کنم!حال درونیم زیاد جالب نیست خیلی وقته جالب نیست!
ظاهر زندگی هم سختی های خودشو داره.
چالشهای جدیدی رو توی این چند ماه تجربه کردم.
دیدم که چقدر میتونم بد باشم!چقدر حسود باشم!چقدر مادر بدی باشم!چقدر عصبی باشم!این چندماه رو اصلا دوست نداشتم هر دفعه هم که میخوام جبران کنم ودرست کنم همه چی رو باز یه مسله ای پیش میاد که من سریع بهم میریم،باز اخلاقم میشه گند!!!!
بی جهت انرژی منفی وارد زندگیم کردم!بی جهت شادی رو از پسرم،قلبم،امید زندگیم گرفتم!!الان خیلی واسم سخته بخوام این بچه رو هم همراه خودم روبه راه کنم،من مسولم در قبالش!من دارم اذیتش میکنم
کاش اتفاق‌های خوب بیفته ‌تا منم کمی حالم خوب یشه
واقعا چطور میشه حال درونت رو مجزا کنی با احوالات بیرون!!!!
چند روز پیش داشتم با پسرم نقاشی میکردم بعد از چند ثانیه دیدم چندین بار این جمله رونوشتم:«من ازخودم بیزارم»
چرا دوباره ذهنم داره بهم غلبه میکنه!!الان که شرایط خیلی بهتره از قبل!!!

مشکل از منه!!چطور تاالان نتونستم خودمودرست ‌حسابی درمان کنم!!!
هر آدم جدیدی توی هردوره ازعمرم وارد زندگیم بشه من با رفتارم آزارش میدم
من تنهایی رو بیشتر میپسندم!دلم می‌خواد آدم های کمتری اطرافم باشن!که چی بشه؟که وقت بیشتری واسه فکرهای مزخرفم داشته باشم
چرا اجازه دادم دوباره حالم بد بشه!؟حتی اگه شرایط تغییر کرده من حق نداشتم حال خودمو تحت تاثیرش قرار بدم وتااینجا سقوط کنم

خدایا میخوام بازهم کمکم کنی من این حالو دوست ندارم!

[میشل]

سلام دوستان

آقای پارسا خیلی خوشحالم که زندگیتون اینقدر قشنگه و به چیزی رسیدید که لیاقتش رو داشتید. پدر شدنتون هم مبارک. ممنون که به ما اطلاع دادید.

پاییزه جان

بهت تبریک می گم که مادر یه فرشته ی زیبا می شی. امیدوارم خونوادتون همیشه گرم و پر از عشق باشه.

عزیزم احساس مسئولیتت نسبت به بچه ها و همسر و نزدیکانت قابل تحسینه. اینکه قبل از اینکه خودت رو محق بدونی که حالت بد باشه، اونها رو محق می دونی که از حال بدت متاثر نباشن.

اما خب شکستت هم قابل درکه، چون مادامیکه در حق خودت ظلم کنی و خودت رو درک نکنی و بابت همه چی مقصر بدونی و سرزنش کنی، حال بدت اجتناب ناپذیره. و تاثیرپذیری اونها هم از حالِ شما اجتناب ناپذیره.

به نظرم این نگاه شماتت بار و تمرکزی که روی خودت داری، هرچند نشونه ی مسئولیت پذیریته، اما یه جورایی هم وسواس گونه شده.

اینکار ممکنه بهت کمک کنه:

قبل از خواب یه تسبیح بردار و یک دور بگو: خدا منو دوست داره. یک دور بگو: جامعه (منظور خونواده و اطرافیانت و بقیه) به من احترام می گذاره. و یک دور بگو: من خودمو دوست دارم.

ببین نتیجه چی می شه.

[hamed-kr]

سلام ، عید همگی هم مبارک

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقـه رهـــت شود همــــت شحنه نجف

[hamed-kr]

سلام ، عید همگی هم مبارک

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقـه رهـــت شود همــــت شحنه نجف

[خادم رضا]

سلام
عیدتون مبارک
انشاالله امسال سال عقل سلیم داشتنتو ن باشه
بعضیا از لجبازی و حرص زدن دست ور دارن بچسبن به خانوادشون
بی زنها زندار بشن
خانمهای بی شور شور کنند
بیکارا کار دار بشن
اونایی که زن بچه دارند طعم شیرین زندگیشون بچشند
بی بچه ها بچه دار بشند
حسابی دعاتون کردم ها

[بی نهایت]

منم یه وقتی خواستم از همسرم جدا بشم. رفتم خونه پدرم و تقریبا یک درصدِ مشکلاتی که با همسرم داشتم رو به خواهرم گفتم. از دید اون بدیهی بود که باید جدا بشم. در مورد جدایی حرف زدیم و منم پذیرفتم که دیگه برنگردم خونه و جدا بشم. تا نزدیکِ غروب شد. طبقه بالا بودیم، خواهرم رفت پایین میوه بیاره. من یک آن به این فکر کردم که همسرم الان تنهاست، خونه رو بدون خودم تصور کردم و دیدم من به اینجا تعلق ندارم. در جا حاضر شدم و از پله ها پریدم پایین، تو راه پله خواهرم از تعجب خشکش زده بود که چی شد یه دفعه.

وقتی اومدم خونه هوا تاریک شده بود، شوهرم تو هال نشسته بود و لامپ ها رو روشن نکرده بود. اون صحنه باعث شد دیگه هیچوقت دلم نخواد ترکش کنم.

وقتی به همه چی فکر می کنم، می بینم درسته که خیلی وقتا ناراحتم کرده، درسته خیلی وقتا کاراش غیر طبیعی و غیرمنطقی بوده، اما دلم نمی خواد تنها و تاریک باشه. از صمیم قلبم لذت می برم از اینکه تلاش کنم زندگی بهتر و روشن تری داشته باشه. نه اینکه مسیر زندگیش تغییر کنه و به خواسته های من نزدیک بشه، نه، فقط زندگیش براش راحت تر و بهتر باشه و به اهدافی که برای خودش داره برسه.

سلام
میشل وقتی این پست را خوندم به حال خوبت غبطه خوردم و خواستم به خاطر داشتن این روح بلندت بهت تبریک بگم.
وقتی خوندم بغض کردم.
میشل جان چطوری؟ خوبی؟ دلم برای آون روزها تنگ شده.
پاییزه جان خوبی؟ نی نی ات خوبه؟
فرشته اردیبهشت حالت بهتر شده؟ تونستی به پذیرش برسی؟
شمیم جان تو با حست چه کار کردی؟
آقایون تالار که اصلا در افق محو شده اند.
بیابید حداقل از حالتون خبر بدید.
چه روزگار سختی شده.

[میشل]

سلام بی نهایت عزیزم،
واقعیتش من خودم رو شایسته ی این توصیف شما نمی بینم، اما ممنونم از اینکه اینقدر به من لطف داری.

حالم خوبه، خداروشکر. سکوت و آرامش طوری همه ی عالم رو گرفته که انگار تهِ اقیانوسم.

یبار خواب دیدم اتاقم پر از آب بود و ماهی های هزار رنگِ پر از نور. من روی تختم دراز کشیده بودم و ماهی ها در حالیکه آروم شنا می کردن، به صورتم می خوردن.

امروز از عصر همون حس رو دارم. شام با خواهرم بیرون بودیم، دلم می خواست باهاش حرف بزنم اما هیچ حرفی نبود. الان هم حس می کنم یه چیزهایی هست که دلم می خواد به تو بگم، اما حرفی نیست.

تو تعریف کن، در چه حالی؟ چه خبر از زندگی؟ چرا روزگار سختی شده؟

[شمیم الزهرا]

سلام بی نهایت عزیزم خوبی؟
بچه های گلت چظورن؟ دخترت الان حسابی شیرین زبونی میکنه نه؟
حسم هنوز هست فکر میکنم نیاز به کتک دارم با حرف شاید شیرفهم نمیشم

[الهه زیبایی ها]

دلم گرفته
خیلی...از دیشب بهترم... لااقل دیگه عصبانی نیستم
روزگار از اول سخت بوده..
مثال چرخ و فلک برای زندگی خیلی خوبه...
وقتی بالاییم بهتر میبینیم....بهتر درک میکنیم کمتر درد میکشیم
روزهای خوبه...حالا هرچقدرم شعاع این چرخ و فلک بیشتر باشه بیشتر بالا می مونیم...روزهای خوب بیشتره...
الان تصورم از زندگی اینه

کاش بتونم ادم بهتری بشم ...

[scarface]

زندگی می گذرد
و هرکس سهمی از عمر دارد،
تا آنجا که از دست برآید باید چنان زندگی کرد که تلخ نباشد و برای دیگران هم تلخی نیاورد،
که زندگی همه اش شوخی است...

احمد محمود