حال و احوال یاران همدردی (12)

[scarface]

گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی اما تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابی است که در سینه خاک است
در سایه هر سنگ اگر گـل به زمین است
نقش تن ماری است که در خوابِ کمین است
در هر قدمت خاک، هر شاخه سر دار
در هر نفس آزاد، هر ثانیه صد بار
گفتم که عطش می‌کشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمه‌ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه‌ترین قلب تو دریاست
گفتم که در این راه کو نقطه آغاز
گفتی که تویی تو خود پاسخ این راز

[میشل]

فکور جان خوبی؟

مامان چطورن؟

[mah banoo]

سلام
چه حرف قشنگی زدی
خوب بودن یعنی چی؟ از نگاه هرکسی جوری می توان خوب بود.
اما خوبی امروز من از آن جنس خوبی های بی دغدغه ایست که مثل نسیمی ملایم می آید و می ماند تا آرامش ات را وسعت دهد. می آید و قلبت را نوازش میکند و سپس روحت را و حتی موهایت را......

یادمه سالها پیش خیلی کلافه بودید از اخلاق و رفتاری که در زمینه پر حرفی بود یادتونه که آقای باغبان همش جواب میداد که خداییش هم عالی رود
من هم مثل شما البته قبلنتون هستم
الان خوب شدی ، چه حس و حالی دارید ، آیا اون همه حرف اون همه بحث اون همه کمک بقیه کمکی بهتون کرد
من سالهاست سالهاست این مشکل رو دارم و خیلی زندگی ها که بخاطر این پرحرفی بهم نریخت چه رابطه ها که خراب نشد
دلم گرفته بود داشتم حرفای چند سال پیش رو مخوندم و میگفتم ای کاش همین الان بود که منم باهاشون حرف میزدم
تمام حرفاتون خوندم
بعد وارد سایت شدم
اومدم اومدم و اومدم تا به اینجا رسیدم که میخواستم
همه حرفا واسه دیروز هفته ی پیشه
خدارو شکر که باز میتونم بیام و حرف بزنم و حرف گوش بدم
اگه کسی این متن رو میخونه اللخصوص خانم ارام لطفا جواب منو بدید که متوجه حضورم بین شما بشوم

- - - Updated - - -

سلام
چه حرف قشنگی زدی
خوب بودن یعنی چی؟ از نگاه هرکسی جوری می توان خوب بود.
اما خوبی امروز من از آن جنس خوبی های بی دغدغه ایست که مثل نسیمی ملایم می آید و می ماند تا آرامش ات را وسعت دهد. می آید و قلبت را نوازش میکند و سپس روحت را و حتی موهایت را......

یادمه سالها پیش خیلی کلافه بودید از اخلاق و رفتاری که در زمینه پر حرفی بود یادتونه که آقای باغبان همش جواب میداد که خداییش هم عالی رود
من هم مثل شما البته قبلنتون هستم
الان خوب شدی ، چه حس و حالی دارید ، آیا اون همه حرف اون همه بحث اون همه کمک بقیه کمکی بهتون کرد
من سالهاست سالهاست این مشکل رو دارم و خیلی زندگی ها که بخاطر این پرحرفی بهم نریخت چه رابطه ها که خراب نشد
دلم گرفته بود داشتم حرفای چند سال پیش رو مخوندم و میگفتم ای کاش همین الان بود که منم باهاشون حرف میزدم
تمام حرفاتون خوندم
بعد وارد سایت شدم
اومدم اومدم و اومدم تا به اینجا رسیدم که میخواستم
همه حرفا واسه دیروز هفته ی پیشه
خدارو شکر که باز میتونم بیام و حرف بزنم و حرف گوش بدم
اگه کسی این متن رو میخونه اللخصوص خانم ارام لطفا جواب منو بدید که متوجه حضورم بین شما بشوم

سلام
چه حرف قشنگی زدی
خوب بودن یعنی چی؟ از نگاه هرکسی جوری می توان خوب بود.
اما خوبی امروز من از آن جنس خوبی های بی دغدغه ایست که مثل نسیمی ملایم می آید و می ماند تا آرامش ات را وسعت دهد. می آید و قلبت را نوازش میکند و سپس روحت را و حتی موهایت را......

یادمه سالها پیش خیلی کلافه بودید از اخلاق و رفتاری که در زمینه پر حرفی بود یادتونه که آقای باغبان همش جواب میداد که خداییش هم عالی رود
من هم مثل شما البته قبلنتون هستم
الان خوب شدی ، چه حس و حالی دارید ، آیا اون همه حرف اون همه بحث اون همه کمک بقیه کمکی بهتون کرد
من سالهاست سالهاست این مشکل رو دارم و خیلی زندگی ها که بخاطر این پرحرفی بهم نریخت چه رابطه ها که خراب نشد
دلم گرفته بود داشتم حرفای چند سال پیش رو مخوندم و میگفتم ای کاش همین الان بود که منم باهاشون حرف میزدم
تمام حرفاتون خوندم
بعد وارد سایت شدم
اومدم اومدم و اومدم تا به اینجا رسیدم که میخواستم
همه حرفا واسه دیروز هفته ی پیشه
خدارو شکر که باز میتونم بیام و حرف بزنم و حرف گوش بدم
اگه کسی این متن رو میخونه اللخصوص خانم ارام لطفا جواب منو بدید که متوجه حضورم بین شما بشوم

[دختر مهربون]

سلام
انقدر اینجا نیومدم که حتی یادم رفته چجوری باید تاپیک جدید بزنم
من دختر مهربون سال 89، مادر مهربون سال 98 هستم
پیچ و خم زندگی
فراز و فرود های عمیق
سختی های زیاد
همه گذشتن و در کنار همسر عزیزم آرامش رو تجربه میکنم
بخشی از این حس خوب امروز رو مدیون اینجا و دوستان عزیزم هستم
گاهی نگاه به گذشته چقدر برای آدم جالب و عجیبه
انگار داری خاطرات یه دوست قدیمی رو مرور میکنی . با هر رنجش اون میرنجی و با هر شادی اون شاد میشی
و وقتی از زمان حال اون دوست قدیمی خاطر جمع میشی یه نفس راحت میکشی

[الهه زیبایی ها]

سلام
انقدر اینجا نیومدم که حتی یادم رفته چجوری باید تاپیک جدید بزنم
من دختر مهربون سال 89، مادر مهربون سال 98 هستم
پیچ و خم زندگی
فراز و فرود های عمیق
سختی های زیاد
همه گذشتن و در کنار همسر عزیزم آرامش رو تجربه میکنم
بخشی از این حس خوب امروز رو مدیون اینجا و دوستان عزیزم هستم
گاهی نگاه به گذشته چقدر برای آدم جالب و عجیبه
انگار داری خاطرات یه دوست قدیمی رو مرور میکنی . با هر رنجش اون میرنجی و با هر شادی اون شاد میشی
و وقتی از زمان حال اون دوست قدیمی خاطر جمع میشی یه نفس راحت میکشی

چه خوب
خدارو شکر

و چقدر حس ارووم و خوبی میدید وقتی از احوالتون بقیه رو مطلع میکنید
و اجازه میدید ورق بزنیم احوالات گذشته و حالتون رو...
شاید خودمونو یِ جاهایی پیدا کردیم
شاید یِ جایی یِ حرفی جمله ای ...گره یِ حال خوب رو باز کنه
و حتی جواب معمایی پیداشه و بشکنه سد غم چند روزه کسی رو
حتما برنامه از پیش تعیین شده بوده این سر صبحی پست گذاشتنتون...هیچ چیز تصادفی نیست.

ممنون از شما دختر مهربون 89 و مادر مهربون 98

[مسافر زمان]

سلام
انقدر اینجا نیومدم که حتی یادم رفته چجوری باید تاپیک جدید بزنم
من دختر مهربون سال 89، مادر مهربون سال 98 هستم
پیچ و خم زندگی
فراز و فرود های عمیق
سختی های زیاد
همه گذشتن و در کنار همسر عزیزم آرامش رو تجربه میکنم
بخشی از این حس خوب امروز رو مدیون اینجا و دوستان عزیزم هستم
گاهی نگاه به گذشته چقدر برای آدم جالب و عجیبه
انگار داری خاطرات یه دوست قدیمی رو مرور میکنی . با هر رنجش اون میرنجی و با هر شادی اون شاد میشی
و وقتی از زمان حال اون دوست قدیمی خاطر جمع میشی یه نفس راحت میکشی

سلام مادر مهربون

از اینکه دوباره شما رو در همدردی می‌بینم بسیار خوشحالم.

چه خبرهای خوبی دادید. خواندنشان دلم را شاد کرد. امیدوارم آرامشتون مستدام باشه.

[شمیم الزهرا]

سلام عزیزان
خدارو شکر ماهم خوبیم چقدر دلم برای درس خوندن تنگ شده با اینکه کتاب های مورد علاقم میخونم کم و بیش اما اینکه به طور جدی تو جو درس باشی و محیط دانشگاه یک چیز دیگست
ان شاالله پسرم که بتونه خوب حرف بزنه بزارمش صبحا مهد و منم برم سراغ کنکور و درس... واقعا دلم نمیخواد اینهمه زحمتی که سر ارشد کشیدم نتیجه مستقیم نداشته باشه
البته واقعا غیر مستقیم برام خوب بود و هم در رشد خودمو همسرم و هم اطلاعاتم مخصوصا در قبال کودکم خیلی بالا رفت اما دلم میخواد نتیجه گسترده تری داشته باشه و بتونم به جامعه هم خدمتی بکنم
این روزا خیلی قدر مادر پدرمو بیشتر میدونم. رفتن سفر و شاید تا دو هفته دیگه هم نیان واقعا اینکه میگن فلانجا خونه امیدمونه مصداق منه. واقعا دلم پر میکشه برای رفتن به خونشون و دیدنشون. از خودم ترسیدم ازینهمه دلبستگی و وابستگی... خدا سایه همه پدرمادرهارو رو سر بچه هاشون حفظ کنه

ان شاالله شماهم خوب باشین

[میشل]

سلام دوست های خوبم

از خوندن پست هاتون یه حسِ سبک و خوبی پیدا کردم. یه چیزی مثل پرواز پروانه ها، مثل عطر گل ها.

از خوندن پست های فرزانه123 و پرستو. پست های فرشته مهربان و پست شمیم الزهرا. و از نگاه کردن به خودم. و مرور کردن صبا و بی نهایت و فرشته اردیبهشت و پاییزه و بقیه توی ذهنم.

چقدر ما خوبیم.

.............................................
.............................................

من این مدت یکی از ترس هام رو پیدا کردم. ترس از اینکه دارم با کسی زندگی می کنم که دوستش ندارم. این حقیقتِ سهمگینی بود که نمی شه گفت کاملا ازش ناآگاه بودم، بنابراین نمی شه اسمش رو گذاشت پیدا کردن، در واقع مواجهه بود.

اون شبی که باهاش مواجه شدم، کلی گریه کردم، و علتِ دوست نداشتنش و ترسم ازش رو مرور کردم. به چیزهایی که باعث شدن نتونم دوستش داشته باشم نگاه کردم.

فرصت نشد نتیجه گیری کنم. چون فرداش کار مهمی داشتم که بخاطرش مجبور شدم تا صبح بیدار بمونم و کار کنم و خداروشکر خیلی خوب انجام شد. بعدم یکی دو روز به هیچی فکر نکردم و کلی خوابیدم، چون کمبودِ خواب گرفته بودم.

و وقتی دوباره نگاهش کردم، دیدم که چقدر دوست داشتنیه. نه فقط ارزشِ احترام خالصانه من رو داره، بلکه شایستگی محبتم رو هم داره.

یه وقتی مشاورمون ازم پرسید به نظرت در همه مشکلاتی که دارید، سهم هر کدومتون چند درصده؟ گفتم سهم من بیشتر از 5 درصد نیست. الان بهتر می فهمم که در همه ی این مسیر، من هم خیلی نقش داشتم. شاید اصلِ مشکل رو اون بوجود آورده بود (شاید)، ولی من هم می تونستم نقش خیلی بهتری ایفا کنم و شرایط رو تغییر بدم.

کاری که البته به تدریج انجام دادم ولی، قبل از این چند روز اخیر فکر می کردم مجبور به اینکار شدم. اما حالا می بینم اصلا درستش همین بود، کارِ من همین بود. و اگه زودتر این ذهنیت رو داشتم، خیلی از مشکلاتمون کلا پیش نمیومدن، همونطور که بعدش با عملکرد متفاوتم، بعضیاشون به تدریج از بین رفتن.

فکر کنم از این به بعد همه چیز با رشدِ بیشتری بهتر بشه. برای قدم اول باید نتیجه تست هاش رو یکبار دیگه بخونم (اینبار با دقت).

قصد نداشتم اینا رو بنویسم، فقط خواستم به فرزانه تبریک بگم. ولی خب تاپیک حال و احوال مثل مامان می مونه، از آدم حرف می کشه.

[شمیم الزهرا]

سلام میشل نازنین
با تمام وجود پستتو درک کردم. منم چند وقت پیش با این حقیقت دردناک مواجهه شدم و بدتر ازون سایه این جریان بر تمام مشکلات زندگیم از اول تا الان بوده و شاید اگر این سایه نبود خیلی اوضاع بهتر و متفاوت تر بود و در نتیجه عذاب وجدان ناشی از این عدم علاقه پیدا کردم...

خدا کنه منم بتونم توانایی ایجار علاقه رو داشته باشم.

[mmastane]

سلام خیلی وقت بود لاگین نشده بودم کسی میدونه چهطوری با اسم قبلیم وارد بشم ?

سحر بهاری شما همون سحر66 هستید ?با پستایی که نوشتید یاد سحر66 افتادم خوبین?