سلام
من با همسرم مشکل و اختلافات زیادی داریم. سوال من اینه که یه خانم چقدر باید تلاش کنه و از اعصابش و جسمش و روحش و وقتش و آرزوهاش مایه بذاره که زندگیشو حفظ کنه؟
من به شخصه دیگه کم آوردم و واقعا نمی تونم رفتارهای همسرم رو تحمل کنم.
تشکرشده 358 در 165 پست
سلام
من با همسرم مشکل و اختلافات زیادی داریم. سوال من اینه که یه خانم چقدر باید تلاش کنه و از اعصابش و جسمش و روحش و وقتش و آرزوهاش مایه بذاره که زندگیشو حفظ کنه؟
من به شخصه دیگه کم آوردم و واقعا نمی تونم رفتارهای همسرم رو تحمل کنم.
تشکرشده 166 در 90 پست
سلام خیلی مختصر بیان کردید. نمیشه گفت شایر فقط بشه گفت هر چقدر که زندگی تون براتون ارزش داره
تشکرشده 193 در 63 پست
سلام دقیقا مشکلتونو رو بگیدبا یکم اطلاعات ازخودتون که بتونیم یا کمک کنیم یا همدردی.
چند سالتونه؟ همسرتونچند سالشه؟
فرزندی دارین؟
شغلتونچیه؟شغل همسرتون چیه؟
تحصیلات هر دوتاتوندرچهحدیه؟
چند وقته ازدواجکردین؟
مشکلتوندر خصوصهمسرتونه یا خانواده ش؟
درموردمشکلتون با همسرتون صحبت کردینونتیجه نداده؟
اگراینسوالاتو پاسخ بدین ممنون میشم.
تشکرشده 6,905 در 1,648 پست
فرزانه جان این وضعیتی که شما توصیف کردی، بیشتر به "سوختن و ساختن" نزدیکه تا تلاش کردن.
کسی می تونه تلاش کنه که بصورت پیوسته آگاهیش نسبت به شرایط رو بیشتر کنه و متناسب با اون اهداف و خواسته هاش رو بروزرسانی کنه و مهارت هاش رو ارتقا بده.
کسی که اعصابش خورده و جسم و روحش داره تحلیل می ره، توانی برای تلاش کردن نداره. این فرد خودش بخشی از مشکله.
ویرایش توسط میشل : پنجشنبه 12 اردیبهشت 98 در ساعت 21:31
Eram (پنجشنبه 19 اردیبهشت 98), Mvaz (جمعه 13 اردیبهشت 98), الهه زیبایی ها (پنجشنبه 12 اردیبهشت 98), بی نهایت (سه شنبه 14 خرداد 98), رنگین (جمعه 13 اردیبهشت 98), شمیم الزهرا (شنبه 14 اردیبهشت 98)
تشکرشده 358 در 165 پست
ممنون از عزیزانی که پاسخ دادن.
میشل جان پاسخت خیلی قشنگ بود. راس می گی. من دارم می سوزم و می سازم. و این منو توی 5 سال گذشته واقعا تحلیل برده. دیروز پیش مشاور رفتم بصورت حضوری. و ایشوون گفت تا حالا هم خیلی بزرگواری کردی که به خانواده ها چیزی از رفتارهای همسرت نگفتی. گفت همسرت تا خودش نخواد تغییری نمی کنه. البته به من هم یه چیزایی گفت. گفت گریه نکن. از خودت ضعف نشون نده. حرفاتو با آرامش بزن. منم بهش توضیح دادم که هرچقدر من با آرامش حرف میزنم ایشون بدتر سو استفاده می کنه. چون بلد نیست از صحبت آروم نتیجه بگیره و یاد گرفته با خشونت نتیجه بگیره.
wisdom جان من 30 و همسرم 33 سالشه. هردو کارمند و لیسانسیم. فرزندی نداریم. مشکلم با همسرم عصبانیت ایشون و وابستگی دو طرفه ایه که با خانودش داره. که اینا ریشه و علت هزار مشکل دیگه شده.
رنگین جان زندگیم برام خیلی ارزش داره و 5 سال بخاطرش سعی کردم صبر کنم. البته فقط صبر نبوده. مسلما یه مهارت هایی رو هم توی خودم تقویت کردم. ولی احساس می کنم دیگه توانشو ندارم. من آسیب دیدم هم روحی هم جسمی.
رنگین (جمعه 13 اردیبهشت 98)
تشکرشده 1,790 در 736 پست
سلام
تا حالا چه تلاش هایی کردین که موفقیت آمیز نبوده؟
بیشتر چه مواقعی همسرتون عصبانی میشه؟
تشکرشده 358 در 165 پست
جواب سوال اولتون:
تلاش های من از اول زندگی اینا بوده:
1- اصرار برای رفتن به مشاوره خانوادگی و مخالفت ایشون
2- بالا بردن آگاهیم از طریق مطالعه و گوش دادن وویس و دیدن ویدئوهای آموزشی
3- عملی کردن خیلی از چیزایی که یاد گرفتم در زندگی (از جمله سازگاری، بخشش، کوتاه اومدن، مدیریت رابطه و احساسم با خانواده همسر و ...)
4- توی این مدت من از خیلی از خواسته هام بخاطر زندگی مشترک و خواسته های همسرم گذشتم. نه با منت بلکه با پذیرش که اگر می خوام زندگیمو ادامه بدم باید این چیزارو بپذیرم و باهاش کنار بیام.
جواب سوال دومتون:
همسرم مواقعی که چیزی باب میلش و طبق برنامه ریزی ذهنی خودش نباشه عصبانی میشه. و خشمش رو با حالت هایی مثل قهر و بداخلاقی نشون میده. و اگه ادامه پیدا کنه با برخورهای فیزیکی و کلامی شدید. در مورد چیزهایی که من با آرامش از کنارش رد میشم و مسلما میشه براش چاره ای پیدا کرد، ایشون عصبانی میشه و فکر می کنه هیچ کاری نمیشه کرد و دنیا به آخر رسیده. اینکه بگم توی موضوعات خاصی نه. در زمینه همه چیز.
مثلا اگه من ناراحت باشم و بخوام باهاش صحبت کنم در مورد ناراحتیم اون عصبانی میشه و میگه من حق ندارم ناراحت باشم. اگه صحبت در مورد این موضوع رو به زمان دیگه ای موکول کنم یا طفره میره یا عصبانیتو تکرار می کنه. و مشکلات ما لاینحل باقی می مونه.
اگه پیشنهادی بدم که باب میلش نباشه عصبانی میشه.
اگه ازش خواسته منطقی ای داشته باشم و اون مخالف این خواسته منطقی باشه عصبانی میشه.
اگه کوچکترین کوچکترین اعتراضی نسبت به زندگی و اون و رابطش با خانوادش بکنم سریع عصبانی میشه و موضع می گیره.
مشکل اینه که اون برای بهتر شدن رابطمون قدم جدی ای برنمی داره. چندین بار گفتم که یه وقتی بذار سی دی های کنترل خشم یا مدیریت روابط زناشویی و ... رو گوش بده. ولی اصلا دنبالشو نگرفته.
مواقعی که رابطمون خرابه هیچ تلاشی نمی کنه که درست بشه.
من احساس می کنم از صمیمیت با من می ترسه. خودشو همدل با من نمی دونه. اکثرا با من توی جنگ و مسابقه اس و این خیلی منو اذیت می کنه.
این اواخر یه ذره فقط یه ذره بهتر شده بود. ولی اونقد کمه که نمی تونه منو امیدوار کنه.
هرچند همسرم توی مواقع ساده هم عصبانی میشه ، ولی مشکل من مواقع عصبانیتش نیست راستش. من می گم هر انسانی ممکنه عصبانی بشه. ولی باید یتونه عصبانیت خودشو درست ابراز کنه. نه با خشونت. نه با قهر و کم توجهی. نه با انتقام. من هم پیش اومده که عصبانی بشم. ولی شخصا سعی می کنم عصبانیتم رو کنترل کنم و با پرخاش و بی احترامی ... نشون ندم.
امیدوارم بتونم با کمک دوستان همدردی و کارشناسای محترک تصمیم درستی برای زندگیم بگیرم.
ویرایش توسط فرزانه 123 : جمعه 13 اردیبهشت 98 در ساعت 14:10
تشکرشده 1,790 در 736 پست
سلام
همسرتون با یه انگیزه ای ازدواج کرده حالا یا به اون هدف رسیده و براش تکراری شده و تلاشی برای ادامه نمیکنه، یا از رسیدن به اون حس یا انگیزه یا هدف نا امید شده.
هر انسانی برای پیشرفت و تغییر نیاز به انگیزه داره، تا اون انگیزه را به خواست و طلب تغییر بده و برای رسیدن بهش تلاش کنه.
چیزی که معلومه، همسرتون تو قسمت اول گیر کرده! یا نمیدونه حقیقت زندگی چیه! یا میدونه چیه و انگیزه لازم رو نداره! و دقیقا در نقطه مقابل همسرتون شما قرار دارین، که به مرحله خواست و تلاش رسیدین و عدم هم طبقه بودن شما و همسرتون تو این زمینه باعث شده تلاش هاتون بی ثمر باشه و نا امید بشید.
به نظرم باید تلاش هاتون رو به سمتی ببرید که ریشه مشکلات همسرتون در چیه، تا به عمق همسرتون نفوذ نکنید، امکان نداره بتونید ظاهرش یا یک رفتارش رو تغییر بدین.
گزینه بعدی اینه که شما هم باید یک محدوده پذیرش از رفتار های همسرتون ترسیم کنید و با یک حداقلی برید جلو و نه یک همسر ایده آل که فکر میکنم این موضوع رو خودتون بهش رسیدین و در لابلای صحبت هاتون بهش اشاره کردین.
تا حالا با همسرتون شاد نبودین، احساس رضایت همسرتون رو بیشتر کجا ها حس کردین، از اساس همسرتون یک فرد سلطه جو هست یا خیر؟ در زندگی به دنبال چی هست؟ هدف های زندگی اش چیا هستن؟ آیا شما رو به عنوان مکمل خودش پذیرفته؟ شما رو در کنار رسیدن به اهدافش چه طور دیده؟
یکی از راه ها هم میتونه صحبت در زمینه بچه باشه، که نظر اون چیه درمورد فرزند آوری؟ شما رو چه طور مادری میبینه؟
وجه اشتراک هاتون تو چه زمینه هایی هست؟ با توجه به اینکه هر دو کارمند هستین، نظر ایشون در مورد هزنیه کرد و سهم مالی شما از زندگی چیه؟ راضی کننده اش هست یا نه؟
همه اینه سوالاتی هست که باید از خودتون بپرسید تا بتونید به ریش موضوع پی ببرید!
به نظر من یک مشاور حاذق بیشتر بتونه بهتون کمک کنه تا بهتر بشناسیدش. اینجور که معلومه مشاور خوبی ندارید که بهتون گفته شما تا همین الانش هم زیادی تلاش کردی.
من نظرم این هست از مدیر همدردی کمک بگیرید.
تشکرشده 358 در 165 پست
خیلی ممنونم از وقتی که گذاشتین و توجهی که داشتین
من تقزیبا بطور کامل می دونم ریشه مشکلات ایشون چیه. ایشون کودکی خوبی نداشته و مورد تنبیه بدنی قرار می گرفته. پدر و مادرش رابطه بدی با هم داشتن. توی فرهنگشون به زن بها داده نمیشه و اونو جنس ضعیف و ضعیفه می دونن و عروس رو خدمتکار خانواده پدری و بله قربان گوی محض شوهر. مادرشون بخاطر کمبود توجهی که از سمت همسرش داشته شدیدا می خواد پسراشو به سمت خود بکشونه و توجه صددرصدی اونارو داشته باشه و این باعث شده به اصطلاح بند ناف روانی پسرها هنوز متصل به مادر بمونه. پدر انتظارات بیجا و همیشگی از پسرها داره و ....
پذیرش از رفتارهای همسرم داشتم. ولی پذیرش صددرصدی نمی تونم داشته باشم. قبول کنید که پذیرش اگه از حد خودش بگذره چیزی جز بردگی نیست. من باید خودم رو فراموش کنم تا بتونم تمام انتظارات و رفتارهای ایشون رو بپذیرم.
البته یه توضیحی بدم. مشاور به من نگفت که من همه تلاشم رو کردم. اتفاقا گفت یه مدت باید طبق نظر ایشون عمل کنم. ایشون گفتن تو خیلی بزرگواری کردی که به خانواده ها چیزی نگفتی نه اینکه همه تلاشتو کردی.
من به چه قیمتی باید زندگیمو نگه دارم؟ نمی دونم سوالمو چطوری بپرسم. من توی این زندگی آرامش ندارم. اون چیزی نیست که من می خواستم. نمی خوام اینطور ادامه بدم. من دارم از خودم فاصله می گیرم. اعتماد به نفسمو از دست دادم. بارها تحقیر شدم. شخصیتم خورد شده.
من همینارو به مشاور هم گفتم و ایشون گفتن راهش اینه که همسرت تغییر کنه. و اونم تا خودش نخواد نمی تونه. هر چند من همسرم رو خوب میشناسم. اون حاضر نیست باورهای چندساله و ذهنیت به نظر من خرابشو بصورت ریشه ای و بخاطر زندگی با من تغییر بده.
حالا می خوام بپرسم بالاخره اگه همسرم نخواد تغییر کنه من چکار باید یکنم؟
آیا شما کسی رو می شناسید که تونسته باشه عصبانیتش رو درمان کنه؟ یا باورهاشو تغییر بده؟
- - - Updated - - -
خیلی ممنونم از وقتی که گذاشتین و توجهی که داشتین
من تقزیبا بطور کامل می دونم ریشه مشکلات ایشون چیه. ایشون کودکی خوبی نداشته و مورد تنبیه بدنی قرار می گرفته. پدر و مادرش رابطه بدی با هم داشتن. توی فرهنگشون به زن بها داده نمیشه و اونو جنس ضعیف و ضعیفه می دونن و عروس رو خدمتکار خانواده پدری و بله قربان گوی محض شوهر. مادرشون بخاطر کمبود توجهی که از سمت همسرش داشته شدیدا می خواد پسراشو به سمت خود بکشونه و توجه صددرصدی اونارو داشته باشه و این باعث شده به اصطلاح بند ناف روانی پسرها هنوز متصل به مادر بمونه. پدر انتظارات بیجا و همیشگی از پسرها داره و ....
پذیرش از رفتارهای همسرم داشتم. ولی پذیرش صددرصدی نمی تونم داشته باشم. قبول کنید که پذیرش اگه از حد خودش بگذره چیزی جز بردگی نیست. من باید خودم رو فراموش کنم تا بتونم تمام انتظارات و رفتارهای ایشون رو بپذیرم.
البته یه توضیحی بدم. مشاور به من نگفت که من همه تلاشم رو کردم. اتفاقا گفت یه مدت باید طبق نظر ایشون عمل کنم. ایشون گفتن تو خیلی بزرگواری کردی که به خانواده ها چیزی نگفتی نه اینکه همه تلاشتو کردی.
من به چه قیمتی باید زندگیمو نگه دارم؟ نمی دونم سوالمو چطوری بپرسم. من توی این زندگی آرامش ندارم. اون چیزی نیست که من می خواستم. نمی خوام اینطور ادامه بدم. من دارم از خودم فاصله می گیرم. اعتماد به نفسمو از دست دادم. بارها تحقیر شدم. شخصیتم خورد شده.
من همینارو به مشاور هم گفتم و ایشون گفتن راهش اینه که همسرت تغییر کنه. و اونم تا خودش نخواد نمی تونه. هر چند من همسرم رو خوب میشناسم. اون حاضر نیست باورهای چندساله و ذهنیت به نظر من خرابشو بصورت ریشه ای و بخاطر زندگی با من تغییر بده.
حالا می خوام بپرسم بالاخره اگه همسرم نخواد تغییر کنه من چکار باید یکنم؟
ویرایش توسط فرزانه 123 : شنبه 14 اردیبهشت 98 در ساعت 00:25
تشکرشده 166 در 90 پست
تغییر خیلی سخته. و اول همه خود شخص باید بخواد و گاهی نشدنیه.گاهی اوقات کوتاه اومدن طرف مقابل باعث میشه که شخص عصبانی هم نرمش پیدا کنه. مثلا اینکه جواب ش رو ندی. اموری که میدونی بحث فایده ای نداره بحث نکنی. جملاتی به کار ببری تا عصبانیت ش فروکش کنه. حق رو بهش بدی بعدا اروم شد باهاش حرف بزنی...با زبون نرررم ش کنی. زن های زیادی هستن که این مدل شوهر دارن. بعضی ها شون بهشون برنمیخوره و به شوخی و خنده و عزیزم جونم رد میشن از موضوع و ظاهرا دیگه مشکلی ندارن. بعضی ها هم سعی میکنن از حیثیت و شخصیت شون دفاع کنن و به شوهرشون بفهمونن که کاراش رفتارش اشتباهه . مرد رو عصبی تر میکنن.حالا شما باید ببینی میتونی جزو دسته اول بشی یا نه
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)