سلام خدمت همه ی اعضای سایت همدردی.من خیلی وقته میام اینجا و پیامهارو میخونم و خیلی هم ازشون استفاده کردم.لطفا اگه امکانش هست کمکم کنید
من ۲۴ سالمه شوهرم ۲۷ سالش ..ازدواج ما کاملا سنتی بود ولی با عشق و علاقه همو انتخاب کردیم چون من واقعا قصد ازدواج نداشتم شوهرمم ب گفته خودشون ب اصرار خانواده اومده بودن خواستگاری و با خودشون قرار گذاشته بودن میرم میگم نپسندیدم و تمام.ولی ما تو جلسه خواستگاری از هم خوشمون اومد و ...
۵ سال از ازدواجم میگدره.ی پسر شش ماهه دارم.
راستش شوهر من ب شدت دمدمی مزاجه .اصلا هدفی برا زندگیش نداره..کارشو از دست داده ۳ ساله هیچ تلاشی نمیکنه هیچ فکری برا آیندش نداره.یه مقدار پول پس انداز داشتیم تو بانک چند ساله ک با اون زندگیمونو میگذرونیم.راستش من تو دوران مجردی هیچ دوس پسری نداششتم و همیشه نظرم این بود ک همه عشق و خوشگذرونی رو آدم باید برای همسرش نگه داره..تو دوران عقد فهمیدم شوهرم یک عالمه دوست دختر داشته.خودشون ک اینجوری نشون نمیدادن من شانسی تو گوشیش پیامشو دیدم ک ب شوهرم پیام داده بود ک چرا ولم کردی..بعد از اون ماجرا پررو شد و ب من گفت ک تو دوران مجردی یک عالمه دوست دختر داشته.منم گفتم هرچی بود تو گذشته بود نمیخوام بخاطر گذشته قصاصش کنم.بیخیال شدم و با شوخی و خنده تموم کردم بحث گذشته رو.ولی کم کم فهمیدم شوهر من یک آدم بسیار خودشیفته و بیخیالیه.فقط جلو آینه وایمیسته میگه نگا چ خوشگلم آخه کی ب من نه میگه..من تو یه خانواده آروم بزرگ شدم از اولش از دعوا میترسیدم.برا همین این حرفاشو مثل یه احمق با خنده گوش میکردم بلکه دگ تمومش کنه و بفهمه دگ متاهله.گهگاهی آروم و منطقی بهشون میگفتم ک حرفاشون شاید شوخی باشه ولی منو آزار میده..ولی همیشه با جبهه گیری و داد زدناش بیخیال میشدم.میگف ی کاری میکنی همه چیو پنهون کنم ازت..تو این چند سال شاید ۵ یا ۶ بار از ایشون کلام محبت بار شنیدم..شاید ۳ یا ۴ دفعه یهویی بغلم کرده و من ب شدت عقده ای شدم.تا اینکه یک سال پیش من باردار شدم ب اصرار ایشون ک من یک پسر میخوام..انقد قانعم کرد گف دوسم داره الکی بهش شک دارم و اینا..خیلی خیلی ب ایشون محبت کردم ولی هیچ محبتی دریافت نکردم دائم فکرای بد مساد توذهنم نکنه زشتم نکنه از اندامم خوشش نمیاد...اعتماد بنفسم صفر شده.دوران بارداری مزخرفی داشتم اصلاااا مراقب من نبود اصلا جلو خودشو نمیگرفت تو عصبانیتاش..تو اون نه ماه دو بار از خونه بیرونم کرد..یک بارم ی چک محکم مهمونم..بعد زایمانم ب شدت افسرده شدم اصلا محل نمیداد سر درد دارم میومد صدتی تلویزیونو زیاد میکرد و پی اس بازی میکرد..دگ اخلاقش بد و بدتر شد..ده روز از زایمانم گذشته بود سردرد وحشتناکی داشتم بخاطر اینکه دوباره خونه رو نذاره سرش پی اس و از لب تاپ پاک کردم ..و نتیجش این شد ک منو با اون وضعم از خونه بیرون کرد فحش های خیلی رکیکی جلو مادرم ب من گفت..با اینکه میدونس از حرصم پاک کروم چون چن بار بهش گفته بودم ک صداش اذیتم میکنه ولی محل نمیداد و میگف ی بچه زاییدی چته..زنای قدیم ده تا بچه میاوردن انقد ادا اصول نداشتن...چیزی ک این روزا آزارم میده اخلاق زشتیه ک پیدا کرده تا تقی ب توقی میخوره میگه بچه رو بذار خودت هری..خانوادش عاشقم بودن اونقد پشتم چرت گفته اونام دگ دشمنم شدن..تقریبا نصف هقته رو قهریم ..هر سزی ب اجبار خانوادش میاد میگه ببخشید منم بخاطر بچم کوتاه اومدم ولی فراموش نکردم..پری روز سر یک چیز مزخرف دعوامون شد..ی پلوپز اضافه داشتیم تو خونه..اونو برداشته بود با خودش ک میخوام بدم ب مامان.گفتم یعنی چی مگه اینجا خونه نیس هر چی اضافه شد بذل و بخشش میکنن مگه..گف گفتم میدم ب مامان نمیخوام تو انبار کنی..منم کاملا غیر ارادی جیغ زدم و گفتم ب درک ..هیچی نگف ولی دیشب کل خانوادشو ریخت سر من ک بیاین ببینین این عروسی ک طرفشو میگیرین چیه ک ی پلوپز و نمیخواس بده بهتون..منم دگ جوش آوروم هرچی تو دلم بود ریختم بیرون هر چی من میگفتم میگف دوس نداری هری تو به یه کاغد بندی ولی مادر و پدرم همیشگی ان مثه تو صدتاس ولی پدر مادر فقط یدونس ...و مادرشوهرم چقد کیف کرد هی میگف پس چی فک کردی بچم مارو میذاره ب تو میچسبه همش با خودش غر میزد آخرشم جلو همه نشست خودشو زدن ک این میخواد مارو از هم جدا کنه بچتم میگیرم خودم بزرگ میکنم هر کی تو رو انداخ ب ما سرطان بگیره و این حرفااا..دختر خودش هی داد میزد بسه ولی این مادر و پسر ول کن نبودن آخرش شوهرم جلو بابام گف آخرش تو خونه خونتو میزیزم.واقعا شوکه شدم جواب من این بود..تو این دوسال با نداریاش کنار اومدم یک بار نگفتم ی مانتو نیاز دارم ..یک بار ب من محبت نکرده ولی من همش احترامشو نگه داشتم جواب فحشاشو ندادم ساکت موندم ..دگ نمیدونم چیکار کنم ..دگ موندم.ب هرکی میگم خسته شدم میگه بچه داری ..بخدا بچمم تو این خونه دیوانه میشه..حرف آخر اینکه از دیروز تو اینستا با ی زن طلاق گرفته دوست شده و من این و اتفاقی فهمیدم..توروخدا کمکم کنین..ببخشین میدونم طولانی شد
علاقه مندی ها (Bookmarks)