خواستگاری برای خواهرم اومد و قبل از خواستگاری خواهرم و اون آقا همدیگه رو تو سفر دیدند و از هم خوششون اومد...
خواهرم مذهبیه و اون آقا هم همینطور...خواهرم بچه ی سوم و اون اقا بچه ی سوم و دو فرزندشون ازدواج کردند
ولی مشکلی که داشت این بود که پنج سال از خواهرم کوچکتر بود و جدای از اون علاوه بر دو فرزند ازدواج کرده ، دو فرزند خانوادشون مشکل ژنتیکی عقب ماندگی دارند و از طرفی طبق شنیده ها و تحقیقات مادر پرخاشگر و خشنی داشتند این آقا(به طوری که گفتند اگر بچه های مریض خانواده نبودند پدرشون تا الان از مادره بارها جدا شده بود) و هنوز هم کاری ندارند وسربازند....
ولی خواهرم یه دل نه صد دل عاشق رفتار این آقا شده بود و تفاوت ها به چشمش نمی اومد
خانواده ی پسره اصرار داشتند که بیایم خونتون ولی
پدر و بقیه مون گفتیم وقتی جوابمون نه باشه چرا باید بیان...یک ماه بیشتر از این قضیه گذشته و چندبار دیگه هم پیگیر شدند که بیان ولی مخالفت دیدند و نیومدند ولی خواهرم اصرار داشت بذارید یه بار بیان از نزدیک ببینید شاید نظرتون عوض شد ولی پدرم میگند چون محیط کوچیکه و اون اقا هم دورادور آشناست رومون نمیشه بگیم بیاید ولی جوابمون نه هست...
حالا خواهرم رو هممون موضع داره و یه جورایی با همه سنگینه و هممون رو به خدا واگذار کرده و میگه سن یه عدده و من پختگی کامل رو در این آقا میدیدم و شما توجهی به این چیزا ندارید..
خواهرم ۲۹ سالشه و اون اقا ۲۴ سال و خواهرم از نظر رفتاری به شدت دختر احساسی هستند
و خواهرم کماکان منتظر یه معجزست که به هم برسند
و هممون متهم شدیم به بی درکی و خودمختاری و این که تصمیم گیرنده ما هستیم و خودش نقشی نداره
نمیدونیم باید چی کار کنیم و چطور رفتار کنیم که هم اون اقا از سرش بیافته هم رابطش با ما مثل قبل بشه
هم توجیه بشه که انتخابش غلط بوده....
خواهرم میگه من دیگه حرفی نمیزنم و میشینم ببینم کدوم خواستگتر باب میل شماست و شما خوشتون اومده و
اصلا ما هنوز نمیدونیم با اون اقا در ارتباط هست یا نه....
باید چی کار کرد واقعا،خسته شدیم و درمانده
علاقه مندی ها (Bookmarks)