سلام
من و همسرم بعد از 7 سال زندگی مشترک داریم جدا میشیم
ولی نمیدونم به دخترم چی باید بگم
اصلا تا حالا سوال نکرده ازم
ولی میدونم بالاخره میپرسه
تشکرشده 7 در 6 پست
سلام
من و همسرم بعد از 7 سال زندگی مشترک داریم جدا میشیم
ولی نمیدونم به دخترم چی باید بگم
اصلا تا حالا سوال نکرده ازم
ولی میدونم بالاخره میپرسه
نازنین2010 (جمعه 23 آذر 97)
تشکرشده 274 در 108 پست
هیچوقت نمیتونید اون بچه رو راضی و خشنود کنید. هیچ جوری نمیشه گفت که ناراحت نشه. قبل از اینکه مشورت بکنیم که چی یا چجوری بهش بگید از شما سوال دارم چرا میخواید جدا بشید؟ هر دو صدمه میخورید و بچه هم بیشتر صدمه میخوره.
دلایلتون چی هست برای جدایی؟
تا کجا پیش رفتید؟
چند سالتونه؟
تشکرشده 14 در 7 پست
سلام. من فرزند طلاق هستم. به عنوان کسی که این تجربه رو داره و نه یه کارشناس تجربمو بهتون میگم. البته من به کوچیکی فرزند شما نبودم اما فارغ از مورد شخصی شما میخواستم خواهش کنم انقدررر هرجا اسم طلاق میاد نگید بچه ها ضربه میخورن و الا و للا باید بخاطر بچه هاتون مصالحه کنید. شاید تعدادش کم باشه اما تو یه زندگی هایی مثل زندگی ما بچه ها از خدااا میخوان اون عذاب تدریجی و شکنجه فرسایشی که اسمش زندگیه مشترک والدینشونه تموم شه تا یه نفس راحت بکشن. باور کنید بعضی وقتا هیچ چیز جای ارامشو نمیگیره. من نخواستم نسخه طلاق بپیچم اما گاهی ادامه زندگی برای بچه ها اسیب بیشتری داره.
در مورد اینکه چطور بهش بگید نمیدونم اما تورو خدا هرکاری میتونید بکنید و همه ی اتفاقا رو از همه ی زوایا بهشون نگاه کنید تا فرزند معصومتون مجبور نشه بار غم و غصه و تشنج رو بدوش بکشه. توروخدا بهش حق انتخاب بدید اما مجبورش نکنید بهای انتخابشو بپردازه. فارغ از تمام اتفاقات بینتون هردو مادر و پدر حامی و مهربونش باشید که بیشتر از همیشه به حمایت جفتتون نیاز داره. پشت همو نزنید براش. تا اخر عمرش جلوی اون نسبت به هم با احترام یاد کنید. اون نباید تاوان اشتباه دو نفر دیگه که خیلی ازش بزرگترن رو بده. ببخشید اگه بی ربط بود اما گاهی ما ادم ها توی دغدغه های سختمون دنیای مظلوم و بی دفاع بچه هارو نادیده میگیریم. وظیفم دونستم شرایط یه کوچولو که داره گذشته ی منو زندگی میکنه به زبون یه آدم بزرگ بگم. که الان اون توانایی گفتنشو شاید نداره. کاش من تونسته باشم ...
Glut.tiny (سه شنبه 20 آذر 97), niloofarjan (سه شنبه 20 آذر 97), Pooh (شنبه 24 آذر 97), نیکیا (سه شنبه 20 آذر 97), آنیتا123 (سه شنبه 20 آذر 97)
تشکرشده 451 در 164 پست
کودک تون بیشتر از هر دو شما ضربه میخوره
ای کاش راهی بود ...
......دگر حوصله ای نیست
تشکرشده 7 در 6 پست
خیلی قشنگ گفتید، دلنشین و عالی
- - - Updated - - -
- - - Updated - - -
خیلی خیلی مفصله
شاید یه شب بشینم و بنویسمش
فعلا در مرحله ابتداییش،ایشون درخواست مهریه شون رو به دادسرا دادن. از منزل هم رفتن
من 32 سالمه و 7 ساله باهم ازدواج کردیم
ایشون دختر دایی منم هست
- - - Updated - - -
متاسفانه اکثر راهها امتحان شده و مع الاسف بی نتیجه
- - - Updated - - -
اما اگر بخوام دلیل عمده جداییمون رو بگم، از نظر من قهر بی اندازه ایشون بوده
از 4 روز تا 4 ماه
بسیار هم مغرور هستن.
ویرایش توسط ابوآدی : پنجشنبه 22 آذر 97 در ساعت 00:22 دلیل: اشتباه در جواب
تشکرشده 274 در 108 پست
پس هنوز جدا نشدید. اتفاقا شاید قسمت این بوده که بخاطر بچه اینجا بیاید تا در مورد اصل موضوع کمی صحبت کنیم. بنظرم اشتباست که راه حل رو جدایی بدونید. این پاک کردن صورت مساله هست و اون بچه آسیب میبینه. در ضمن بخاطر بچه هر دو در آینده به هم مربوط میشید و روی زندگی آیندتون تاثیر میزاره .
اگرم دور بشید کامل که بازم بچه آسیب میبینه و شما هر دو در قبالش مسئولید. میدونم سخته اما مشکلو مسائل مهم رو تیتر بار بنویسید .
ممکنه راهی باشه. 7 سال هم با هم بودید.
مشکلتونم که حیثیتی نیست. در ضمن فامیلم هستید و جداییتون مشکلات بیشتری ممکنه ایجاد کنه نسبت به غریبه ها. سن همسرتون رو نگفتید.
آیا هر کدومتون قدمهای مثبتی برای حل یا برگشت برداشتید تا حالا؟
پیشفرضهای ذهنیتون یا سو تفاهمات اشتباه در هر کدوم میتونه حل بشه و زندگیتون نرمال بشه. یادتون باشه اینجا بهشت نیست و زمینه و هر آدمی و ازدواجی مشکلاتی داره. هر دو آسیب میبینید. یعنی جدایی باید آخرین راه باشه و قبلش همه راه های سالم و لازم رو باید رفته باشید.
نیکیا (پنجشنبه 22 آذر 97)
تشکرشده 7 در 6 پست
من ابدا خودم رو عاری از مشکل نمیدونم ، همیشه هم گفتم که ما هر دو مقصریم. پیشنهاد دادم بریم پیش یه مشاور که مخالفت کرد.یکم توضیحش سخته ولی در کل بدونید که ایشون یکی از افتخارات زندگیش اینه که تا حالا نه از کسی معذرت خواهی کرده و نه منت کسی رو کشیده- - - Updated - - -
ایشون متولد 67 و من هم 64
دخترمونم متولد 93
- - - Updated - - -
قول میدم واسه فردا موضوع رو به بهترین مدل و منصفانه ترین حالتی که بتونم یجا تایپ کنم بفرستم
داستان جالبیه وقتی که خودم مرورش میکنم
البته با مدارک
تشکرشده 7 در 6 پست
انتهای پاییز در تمامی سالیان عمرم گویا منتظرمی ماند تا تقاص باقی سال به بیداد از من بستاندقسمت اولمن علی هستم، بچه اول یه خانواده 5 نفره که پدرمنظامی بود و الان بازنشسته و مادرم هم مثل بقیه ی عام زنای این سرزمین خانه دار.میگن ضریب هوشیم بالاست. راهنمایی که تموم شد و رفتیم دبیرستان من تصمیم گرفتم کهرشته فنی رو دنبال کنم. دلم میخواست یه نجار بشم. بعداز تست هایی که اون موقعمیگرفتن و مثلا میگفت کدوم رشته برات بهتره ، مدیر و معلم پرورشی بابام رو خواستندبیرستان، هنوز یادمه که صدام زدن دفتر. مدیرمون با صدایی بلندتر از همیشه ازمسوال می کرد:کدوم احمقی به تو مشاوره داده که می خوای بریفنی بخونی؟ بابام داشت مآیوسانه نگاهم می کرد، باعث سرافکندگیش بودم؟ معلمپرورشیمون (آقای همایی) میگفت : بیا و از خودت یکم بیشتر انتظار داشته باش. بابامبلند شد و کلاه نظامیش که رو زانوهاش بود .(یادم رفت بگم که این اتفاقا توی شهردزفول بود.به خاطر کار پدرم ما 5 سال اونجا بودیم.) رو گذاشت زیر بغلش و به مدیرگفت من راضیش میکنم. بعد از جلوم رد شد و رفت.حافظه ام زیادی قویه و این باعث اذیت شدنم تویتمام زندگی بوده. القصه تا دیپلم رفتیم. به بابام گفتم میخوام برم سرکار و خدمت.مخالفت کرد و گفت دانشگاه. دانشگاه صنعتی اصفهان رشته مهندسی هوافضا قبول شدم بارتبه 1197.و این شهر تمام زندگی من رو تغییر داد
Quality (شنبه 24 آذر 97)
تشکرشده 635 در 275 پست
تشکرشده 7 در 6 پست
ممنون از پاسخ شما
اما صداقت شاید برای بچه ها قابل هضم نباشه ، که توی این مورد هم فکر کنم همسنجوری باشه
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)