به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 اسفند 97 [ 13:10]
    تاریخ عضویت
    1397-8-30
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    89
    سطح
    1
    Points: 89, Level: 1
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    8
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    شوهرم 3 شب منو برد خونه مادرم و گفت طلاقت میدم

    با سلام

    من 2 ساله ازدواج کردم. تحصیلات همسرم کارشناسی و شاغل، تحصیلات من دانشجوی دکتری و شاغل.
    تو سه قسمت مطالبمو گفتم. یکم طولانیه نیاز دارم راه حل دقیقی پیدا کنم و مشکلات ریشه ای زندگیم پیدا بشه.

    اوایل زندگی: اوایل به دلیل بی تجربگی ناراحتی هام رو از مشکلات مالی و بیکاریم و نارضایتی از رشته ام طوری عنوان میکردم که باعث داد و بیداد شوهرم میشد و هربار منو میبرد پیش مادرم و اونو قاضی میکرد.(با وجود اینکه من همیشه میگفتم دوست ندارم مشکلاتمونو از این خونه بیرون ببریم) ولی شوهرم اعتقاد داشت ما نمیتونیم خودمون مشکلاتمونو حل کنیم چون تو حرف گوش نمیدی و از طرفی پدر و مادر خیرخواهن و مشکلی نداره وقتی دعوامون میشه اونا قضاوت کنن.

    هر بار مادرم حق رو به همسرم میداد. میگفت اون مرده غرور داره زود عصبانی میشه تو باید مراقب حرفات باشی.

    بعدها من و شوهرم به این نتیجه رسیدیم که هر دومون بی تجریگی کردیم. شوهرم در یک محیط مردانه و من در یک محیط زنانه بودم و اطلاعاتمون از جنس مخالف کم بوده.

    حدود یکسال بعد: یه روز که رفتم خرید خواربار، انتظار داشتم شوهرم بیاد سراغم. با شوهرخواهرش رفته بود ورزش از اونطرف انتظار داشتم بیاد سراغم اما پیام داد کار دارم میرم دامادمونو برسونم بعد میام سراغت یا خودت برو. پیام دادم که خودم میرم.وقتی اومد یه سلام سرد کردم و دیگه باهاش حرف نزدم و رفتم ظرفارو بشورم. میخواستم زمان بگذره آروم شم احساس میکردم دیگرانو بمن ترجیح میده. ولی شوهرم بشدت از بی توجهی من ناراحت شد و به باباش و مامانش زنگ زد که بیان. من در حال کار خونه و با لباس راحت بودم که یهو صدای مامان و باباشو شنیدم که داشتن میومدن تو. خیلی بهم برخورد که حتی یه در نزدن اومدن تو چون من لباس مناسبی نداشتم. خلاصه نشستن و گفتن چی شده من حرفی نزدم و شوهرم شروع کرد گفت که سلام نمیکنه گفتم بخدا سلام کردم گفت من نشنیدم. پدر و مادرش شروع کردن به نصیحت که سلام نکردن درست نیست غرورشو میشکونی ما برا پسرمون زن گرفتیم که آرامش داشته باشه
    من نمیخواستم حرفی بزنم چون میدونستم دخالت خانواده ها و گفتن حرف از طرف من ممکنه باعث کدورت بشه برای خاتمه دادن ماجرا گفتم من غلط کردم و تموم شد

    خاطره این اتفاق برای من تبدیل به یه کابوس شده بود تا مدتها خوابش رو میدیدم احساس میکردم شوهرم خیلی نامردی کرده که پدر و مادر خودشو آورده و من اون وسط غریب موندم. به شوهرم گفتم من لباس مناسب نداشتم درست نبود این کارتون گفت یعنی پدر و مادر من بی شعورن؟! خونه خودشونه اجازه نمیخواد. گفتم من از تو ناراحتم نه از پدر و مادرت. اما بعدا هم بارها گفتم که خاطره خیلی بدی از اون بار تو ذهنم گذاشتی و قلبمو شکستی


    دعوای اخیر: از بعد از آوردن خانوادش، به خودم گفتم دیگه نمیذارم دعوایی بین ما پیش بیاد که دیگران دخالت کنن. چند ماه هر چیزی ناراحتم میکرد یا هر خواسته ای داشتم نگفتم چون میترسیدم دعوا بشه و واقعا نمیدونستم چطوری حرف بزنم شوهرم عصبانی نشه(مطالبی راجع بهش خونده بودم ولی صد در صد عملی نمیشد).شوهرم شیفتی بود. بیش از نیمی از ماه بیکار بود. من انتظار داشتم بیشتر کمک کنه اما تقریبا هفته ای یکبار یه کمکی میکرد. از اخراج شدن از دانشگاه میترسم چون نیاز به وقت زیادی دارم.سرکار هم میرم و تقریبا 70 درصد حقوقمو به همسرم میدم. احساس میکردم شوهرم پنهان کاری میکنه در مورد وقتایی که بیکاره و من سرکارم.شوهرم جست و گریخته میگفت کجا میره ولی معمولا طفره میرفت. مثلا گاهی میگفت خونه بابام هستم یا میگفت پیش دوستمم(چندان موجه نیست قلیونی داره)

    هم از اینکه هفته ای 4 روز بدون من بره خونه باباش و اینکه چه حرفایی بهش بگن و فاصله بیفته (چون قبلا با موضع از رفتارای عروسشون میگفت و میگفت من مثل برادرام نیستم بذارم زنم بین من و خانوادم فاصله بندازه)و یا اینکه پیش دوستش وسوسه شه قلیون بکشه میترسیدم. هم ناراحت بودم که میتونه تو کار خونه یه کمکی کنه ولی دیگرانو ترجیح میده

    یه روز که حال روحیم خوب نبود و از کار خونه خسته بودم میخواستم تا شب استراحت کنم و در اختیار خودم باشم. از سر کار اومدم رفتم تو اتاق جدا از شوهرم خوابیدم چون شوهرم همش تلویزیون روشن میکنه من اذیت میشم. بیدار شدم تنهایی رفتم گشتم شوهرمم رفته بود استخر بعدش اومد سراغم باز رفتم تو اتاق تا یکم درس بخونم شوهرمم تلویزیون میدید.بعد یک ساعت اومدم بیرون شوهرم نون و ماست میخورد گفتم میگفتی بیام با هم شام بخوریم میخواستم املت درست کنم. گفت این که شام نیست. گفتم میشه تو درست کنی گفت خودت درست کن(ناراحت شدم چون قبلا میگفت خودت سخت میگیری اگر بمن بگی مثلا میخوای امروز آشپزی نکنی من حرفی ندارم)
    املت درست کردم و خوردیم و برگشتم تو اتاق.

    تو تلگرام پیام دادم.
    من:هر وقت حالت خوب بود میخوام باهات صحبت کنم
    ش: من کاملا خوبم

    من: تو برات مهمه همسرت ازت راضی باشه
    ش: آره مهمه

    من: از کجا میفهمی من راضیم
    ش: خودت همیشه میگی من کاملا راضیم

    من: ولی الان میگم دارم دلسرد میشم ولی بخاطر دعواهای قبلی و خاطرات بدش احساس میکنم گفتنش فایده نداره
    ش: راستش منم دارم دلسرد میشم

    م: چرا دلسرد شدی؟
    ش: چون احساس میکنم توی قفسم و اگه کاری خلاف میل تو بکنم محکوم میشم و هر کاری برای من میشه هم از روی اجبارهمیکنم
    م: من احساس میکنم در قبال وظایفی که دارم و گذشتن از خیلی از خواسته هام، گذشت کمی هست
    خلاصه بگم که شوهرم این برداشتو کرد که من میگم تو هیچکاری برای من نکردی و منم از اینکه شوهرم اجازه نداد حرف من منعقد بشه عصبانی شدم(البته بعدا فهمیدم عصبانیتم بخاطر شرایط فیزیولوژیکم هم بوده بخاطر پی ام اس قبل از قاعدگی) و کلی گله و شکایت از هم
    خواستم خودمو آروم کنم رفتم ظرف شستم ولی عصبانی بودم و ظرفها رو بشدت تو هم کوبوندم تا بفهمه عصبانیم
    اومد ظرفارو از دستم گرفت گفت نمیخوام بشوری پاش رفت رو پام و من افتادم و گریه کردم لباس پوشیدم رفتم جلو آپارتمان یکم هوا بخورم چند دقیقه بعد برگشتم دیدم شوهرم از در داره میاد بیرون که بره سوار ماشین بشه ترسیدم بلایی سر خودش بیاره(چون وقتی عصبانی اه خود زنی میکنه) منم رفتم سوار ماشین شدم تو راه بازحرفمون شد خیلی بدتر از قبل. ساعت 3 شب شده بود منو برد در خونه مامانم گفت بررو گفتم میخوام بیام خونه خودمون گفت اونجا دیگه خونه تو نیست فردا وسایلو میفروشم و این زندگی رو تمومش میکنم. گفتم الان 3 شبه مادرم قلبش سالم نیست این موقع شب زنگ بزنم بعدشم ما اینجا آبرو داریم. بریم فردا خودم میام.
    خیلی بهم برخورده بود که به این راحتی گفت جدا شیم و اونوقت شب گفت برو
    تو راه داد و هوار میکرد منم بشدت گریه کردم و فریاد زدم و خودمو میزدم(هیچوقت تو دعواهامون نه داد میزدم نه خودمو میزدم فقط گریه میکردم اونم آروم) و میگفتم تو وجدان نداری افسرده ام کردی زندگی که به مویی بنده زندگی نیست تا حرف میزنم میگی طلاق و نفرینش کردم....
    رفتیم خونه رفت تو اتاق خوابید و من نشستم تو راهرو و باز همون حرفای داخل ماشینو گفتم خیلی بهم برخورده بود اونموقه شب منو برد و به راحتی از جدایی حرف زد...
    صبح روز بعد قهر خواهر شوهرم به یه بهانه ای زنگ زد آخرش گفت صدات خوب نیست ناراحتی؟ گفتم نه خوبم. احساس کردم میدونه ولی میخواد وانمود کنه از جانب من مطلع میشه
    صبح رفتم خونه مادرم الان 5 روزه... هیچ خبری نگرفته هیچ تماسی با هم نداشتیم
    ی
    چیکار کنم؟ میدونم در روش صحبت کردن اشتباه از منه و احتمالا من غرورش رو میشکنم ولی زمان میبره یاد بگیرم و خودمو کنترل کنم و عصبانیتم رو. ولی از اینکه3 شب منو برد و گفت طلاق دلم شکست و غرورم و امیدم. زندگیم و همسرمو دوست دارم و از طرفی نمیخوم خواسته هام و احساساتم رو دفن کنم اونم تو شرایطی که به آرامش و وقت کافی نیاز دارم که درسم تموم بشه و بتونم بچه دار شم شو

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 فروردین 01 [ 16:34]
    تاریخ عضویت
    1397-4-29
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    3,885
    سطح
    39
    Points: 3,885, Level: 39
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 48 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببین مردها کاملا مثل بچه ها هستن
    محبت کنی عاشقت میشن و ولت نمیکنن
    منت بکشی میرن و محلت نمیدن
    اگه هم دادو بیداد کنن و بخوای توروشون وایسی تورو پس میزنن تا بگن من قوی ترم
    مرد ها نیاز به قدرت مندی دارن تا مرد باقی بمونن
    هرگز هرگز اجازه نده غرور مردت بشکنه چون دیگه مرد نمیشه
    از نظر من بهش زنگ بزن با لوس بازی و البته منطقی
    بگو اشتی نکردما دلم تنگ شده بیا دنبالم
    بعد بگو حتما برام خوراکیم بخر وگرنه اشتی نمیکنم
    هم دلشو به دست میاری هم داری ترغیبش میکنی نازتو بکشه

  3. 3 کاربر از پست مفید shirinam تشکرکرده اند .

    m.reza91 (پنجشنبه 01 آذر 97), mercedes62 (جمعه 02 آذر 97), Quality (جمعه 02 آذر 97)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 اسفند 97 [ 13:10]
    تاریخ عضویت
    1397-8-30
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    89
    سطح
    1
    Points: 89, Level: 1
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    8
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    من نمیخواستم از خونه برم شوهرم منو برد و گفت برو اونجا دیگه خونه تو نیس و این زندگی رو تمومش میکنم
    قبلا وقتی من پا پیش گذاشتم برای آشتی شوهرم شرط و شروط برام میذاشت طوری که انگار فقط من مقصرم و اون هیچ اشتباهی نکرده
    با توجه به دعواهای قبلی فکر میکنم اگر من پیش قدم بشم بگه اینطوری نمیشه هر بار اعصاب منو خورد کنی باید تضمین بشه.قبلا از اهرم فشار خانوادم استفاده میکرد یعنی به خانوادم میقبولوند که باید دخترتون اصلاح بشه و کنترلش کنید که خود این برای من آزار دهنده بود.حتی حرف و قول منو نمیپذیرفت که البته از روی اجبار بود چون ما گفت و گو نمیکردیم در واقع شوهرم با خانوادم گفت و گو میکرد تا اونها بهم بگن تو کوتاه بیا و استدلال مادرم این بود که ما زنیم همیشه زن باید کوتاه بیاد.دفعه آخرم با پدر و مادر خودش که باز اونهام 100 درصد منو مقصر دونستن با اینکه حتی پیش خودشون سرم داد میزد در حالی که من ساکت بودم ولی نمیگفتن داد نزن آبروریزی نکن

    تو بحث قهر و آشتی شنیدم میگن اگر خودت قهر کردی برگرد ولی اگر بیرونت کرده بمون تا بیاد سراغت
    اگر من پیشقدم شدم و گفت نمیخوام بیای یا کی گفت به من زنگ بزنی یا میخوام تنها باشم چی بگم؟

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 اسفند 97 [ 13:10]
    تاریخ عضویت
    1397-8-30
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    89
    سطح
    1
    Points: 89, Level: 1
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    8
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام. حالم خیلی بده خوابم نمیبره. از حرفهایی که به همسرم گفتم پشیمونم.من واقعا نمیخواستم حس کنه میگم هیچکاری برام نکردی ولی متاسفانه این حس رو کرد. حتی گفت تو از ازدواج با من پشیمونی من گفتم اینطور نیست شاید تو پشیمونی که میخوای حرف تو دهن من بذاری

    چرا همه حرفهای من در طول مدتها که تو حامی من هستی و همه حرفهای عاشقانه و روابط خوبی که داشتیم رو بخاطر یک دعوا فراموش کرده؟!

    دلم برای همسرم تنگ شده دلم
    شرمنده ام از آزارهایی که ناخواسته بهش دادم. متاسفانه من بلد نیستم چطوری حرفمو بگم دعوا نشه. لحنم یا جملاتم غیرمودبانه نیست اما شوهرم قبلا بهم گفته که منطقی حرف میزنی مثل یه مرد نه لطیف و زنانه و با سیاست

    خواهش میکنم برای کنترل خشم کنترل زبان و یادگیری حرف زدن با شوهر کمکم کنید حالم اصلا خوب نیست

    میخوام اینا رو یاد بگیرم و بعد برگردم چون ممکنه باز هم دعوا بشه

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 اسفند 97 [ 13:10]
    تاریخ عضویت
    1397-8-30
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    89
    سطح
    1
    Points: 89, Level: 1
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    8
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    برای کنترل خشم و زبان و یادگیری روش صحبت با آقایان به راهنمایی نیاز دارم

    من تقریبا ماهی یکبار بشدت از لحاظ روحی شکننده و عصبی میشم.مثل انبار باروتی که با یه جرقه بی توجهی منفجر میشه
    همه میگن خیلی مهربونم اما گاهی ناگهان عصبی و تندخو میشم

  7. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 اردیبهشت 03 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1393-6-17
    نوشته ها
    141
    امتیاز
    8,913
    سطح
    63
    Points: 8,913, Level: 63
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    597

    تشکرشده 274 در 108 پست

    Rep Power
    31
    Array
    دیروز پاسخی براتون گذاشتم ولی چون انجمن اجازه ارسال پست نمیداد ذخیره کردم و الان ارسال میکنم. دقیقا قبل از اینکه پست جدیدی بزارید و مشکل در نوع برقراری ارتباط رو متذکر بشید بهش اشاره کرده بودم:





    به نظرم يکي از مشکلات شما عدم شيوه صحيح در برقراري ارتباط با همه. خودتونم ميدونيد شيوه برقراري صحبتتون مشکل داره . مثلا چرا بايد تلگرام حرف بزنيد؟ هيچي مثل چهره به چهره و صادقانه نميشه. يه کم غرورتونو بزاريد کنار.


    زندگيتون راه حل هم داره و زندگيتون چيزيش نيست. فقط با هم با عشق و نرمي صحبت کنيد


    مشکل دوم که به نظرم ميرسه پيش داوريه و کم تحملي. زود روي هم قضاوت و پيش داوري نکنيد


    متاسفانه نميدونم چرا اصلا مهارت برقراري ارتباط صحيح رو خيلي زوجها ندارند. اين بخاطر نبودن با جنس مخالف نيست. چون بشدت دوست دختر پسري زياد شده. اما چرا پس باعث مهارت در برقراري ارتباط دو جنس در زندگي نشده؟ چون دقيقا ارتباطهاي قبل ازدواج نه تنها چيزي رو به آدم ياد نميده بلکه خيلي چيزارو بد جا ميندازه. يعني نتيجه معکوس داره.


    يه فرمول مهم رو بهتون ميگم که خيلي کاربرديه و اگه اينو در نظر بگيريد ممکنه هر دو کمي نگرش و رفتارتون تغيير کنه:


    خير و منفعت و خوشبختي شما در رضايت و آرامش و خوشبختي طرف مقابله و همينطور برعکس
    شما طافته جدا بافته نيستيد. حتي اگر رابطتون مشکل داشته باشه. اگر خوشبختي ، احترام ، درک، و .... ميخوايد بايد همينرو به طرف مقابلتون هم بديد. از هر نظر
    هر ضرري هم به هر کدومتون برسه بازم براي دوتاتونه


    زنو شوهر هر چقدرم مشکل داشته باشن با هم يکي هستن و منافع و ضرر هاشون مشترکه


    اينارو به همسرتونم متذکر بشيد.


    زنو مرد هم با هم فرقي نداره. اينم درست نيست که يکي اشتباه کنه زن بايد کوتاه بياد يا مرد کوتاه بياد. اصولا اين کوتاه اومدن هم يه لطفه و بزرگواريه نه اينکه ضايع شدن حق. اول مشکلو حل کنيد با هم صميمي شيد. بعد که صميمي شديد با شيوه صحيح نگرانيهاتون رو با زبون خوش و عشق مطرح کنيد و بگيد به حمايت و درک همسرتون نياز داريد تا آروم باشيد. اگه بتونيد خوب ارتباط برقرار کنيد و ناراحتيتون رو به شيوه درست مطرح کنيد خواهيد ديد نه تنها مشکلي نبوده بلکه دورتون هم ميگرده.


    يکم فضا رو آروم کنيد برگرديد کنار همسرتون. زياد حرف از گذشته نزنيد و دلخور نباشيد. ياد بگيريد براي چيزايي که بخشيدنيه ببخشيد. بزاريد فرصت باشه براي ارتباط بهترتون با هم. فکرتون رو مشغول اين چيزا نکنيد. اگه هر کدومتون هم يکم کوتاه بياد جاي دوري نميره.

    پ. ن.
    در مورد مهارت برقراری صحیح ارتباط و کلام با همسرتون هم باید بگم که این مهارت قابل کسب کردنه و جای نگرانی نیست. کتابای خیلی خوبی در دسترس دست در این مورد. اما یه سوال: شما به همسرتون چقدر علاقه دارید؟ آیا از روی بی علاقگی و نگاه سطحی با ایشون ازدواج کردید؟ یا خیلی در نگاهتون عشق رو با رویا نگاه میکردید؟

    فراموش نکنید عشق اون چیزی نیست که در دوستی های قبل ازدواج شاهدیم. عشق اینه که موقع زندگی با همه مشکلاتش رابطتون رو با همسرتون میسازید و اونو پرو بال بدید. مطمئنا اگر هم مشکلی باشه که حیثیتی نباشه قابل حله و مشکل شمام قابل حله

    - - - Updated - - -

    دیروز پاسخی براتون گذاشتم ولی چون انجمن اجازه ارسال پست نمیداد ذخیره کردم و الان ارسال میکنم. دقیقا قبل از اینکه پست جدیدی بزارید و مشکل در نوع برقراری ارتباط رو متذکر بشید بهش اشاره کرده بودم:





    به نظرم يکي از مشکلات شما عدم شيوه صحيح در برقراري ارتباط با همه. خودتونم ميدونيد شيوه برقراري صحبتتون مشکل داره . مثلا چرا بايد تلگرام حرف بزنيد؟ هيچي مثل چهره به چهره و صادقانه نميشه. يه کم غرورتونو بزاريد کنار.


    زندگيتون راه حل هم داره و زندگيتون چيزيش نيست. فقط با هم با عشق و نرمي صحبت کنيد


    مشکل دوم که به نظرم ميرسه پيش داوريه و کم تحملي. زود روي هم قضاوت و پيش داوري نکنيد


    متاسفانه نميدونم چرا اصلا مهارت برقراري ارتباط صحيح رو خيلي زوجها ندارند. اين بخاطر نبودن با جنس مخالف نيست. چون بشدت دوست دختر پسري زياد شده. اما چرا پس باعث مهارت در برقراري ارتباط دو جنس در زندگي نشده؟ چون دقيقا ارتباطهاي قبل ازدواج نه تنها چيزي رو به آدم ياد نميده بلکه خيلي چيزارو بد جا ميندازه. يعني نتيجه معکوس داره.


    يه فرمول مهم رو بهتون ميگم که خيلي کاربرديه و اگه اينو در نظر بگيريد ممکنه هر دو کمي نگرش و رفتارتون تغيير کنه:


    خير و منفعت و خوشبختي شما در رضايت و آرامش و خوشبختي طرف مقابله و همينطور برعکس
    شما طافته جدا بافته نيستيد. حتي اگر رابطتون مشکل داشته باشه. اگر خوشبختي ، احترام ، درک، و .... ميخوايد بايد همينرو به طرف مقابلتون هم بديد. از هر نظر
    هر ضرري هم به هر کدومتون برسه بازم براي دوتاتونه


    زنو شوهر هر چقدرم مشکل داشته باشن با هم يکي هستن و منافع و ضرر هاشون مشترکه


    اينارو به همسرتونم متذکر بشيد.


    زنو مرد هم با هم فرقي نداره. اينم درست نيست که يکي اشتباه کنه زن بايد کوتاه بياد يا مرد کوتاه بياد. اصولا اين کوتاه اومدن هم يه لطفه و بزرگواريه نه اينکه ضايع شدن حق. اول مشکلو حل کنيد با هم صميمي شيد. بعد که صميمي شديد با شيوه صحيح نگرانيهاتون رو با زبون خوش و عشق مطرح کنيد و بگيد به حمايت و درک همسرتون نياز داريد تا آروم باشيد. اگه بتونيد خوب ارتباط برقرار کنيد و ناراحتيتون رو به شيوه درست مطرح کنيد خواهيد ديد نه تنها مشکلي نبوده بلکه دورتون هم ميگرده.


    يکم فضا رو آروم کنيد برگرديد کنار همسرتون. زياد حرف از گذشته نزنيد و دلخور نباشيد. ياد بگيريد براي چيزايي که بخشيدنيه ببخشيد. بزاريد فرصت باشه براي ارتباط بهترتون با هم. فکرتون رو مشغول اين چيزا نکنيد. اگه هر کدومتون هم يکم کوتاه بياد جاي دوري نميره.

    پ. ن.
    در مورد مهارت برقراری صحیح ارتباط و کلام با همسرتون هم باید بگم که این مهارت قابل کسب کردنه و جای نگرانی نیست. کتابای خیلی خوبی در دسترس دست در این مورد. اما یه سوال: شما به همسرتون چقدر علاقه دارید؟ آیا از روی بی علاقگی و نگاه سطحی با ایشون ازدواج کردید؟ یا خیلی در نگاهتون عشق رو با رویا نگاه میکردید؟

    فراموش نکنید عشق اون چیزی نیست که در دوستی های قبل ازدواج شاهدیم. عشق اینه که موقع زندگی با همه مشکلاتش رابطتون رو با همسرتون میسازید و اونو پرو بال بدید. مطمئنا اگر هم مشکلی باشه که حیثیتی نباشه قابل حله و مشکل شمام قابل حله

  8. 2 کاربر از پست مفید Quality تشکرکرده اند .

    الهه زیبایی ها (شنبه 03 آذر 97), ستاره قطبی (یکشنبه 04 آذر 97)

  9. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    صحبت باید رو در رو و در موقعیت مناسب باشه
    شما شوهرت خونه است بعدا برمیداری توی تلگرام پیام میدی

    خواستی صحبت کنی اول یه کم از خوبیاش بگو و قبل اینکه انتقاد کنی بگو که در کنار این همه خصوصیت مثبت من یه انتقاد کوچک هم بهت دارم و آخرش با یه لحن مناسب انتقادت رو عنوان کن

    اینجوری که صاف و پوست کنده اصل مطلب رو بگی اونم بدون مقدمه چینی و بدتر از همه پشت تلفن یا توی تلگرام اصلا روش مناسبی نیست

    حضوری در شرایطی که از نظر روحی حال هر دو تاتون خوبه با مهربانی نه با جبهه گیری و خشم بی پایان

    الانم اگر فکر می کنی استارت دعوا رو خودت زدی پس خودت هم باید پیشقدم بشی برای آشتی
    درسته که کار همسرت هم خوب نبوده ولی اون یه عکس العمل بوده به عمل اشتباه شما

    یه چیزم در نظر بگیر مردها توی جامعه ما کمی حق به جانب تربیت شدن
    وقتی همیشه نازشون کشیده شده و بهشون حق داده شده بعدا یکهو توی زندگی مشترک چپ و راست بهشون انتقاد بشه مسلما واکنش خوبی ندارن

    زن توی فرهنگ ما باید کمی صبورتر باشه

  10. کاربر روبرو از پست مفید فکور تشکرکرده است .

    ستاره قطبی (یکشنبه 04 آذر 97)

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 اسفند 97 [ 13:10]
    تاریخ عضویت
    1397-8-30
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    89
    سطح
    1
    Points: 89, Level: 1
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    8
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    من به توصیه یه مشاور و دوستان به شوهرم گفتم بیاد دنبالم. شوهرم گفت شرایطی داره.

    خانمها هرگز ذره ای سمت مردها نرید مگر اینکه اونها اول بیان سراغتون. شوهرم خیلی بدتر از قبل شده.

    میگه هیچ کمکی تو کار خونه نمیکنم
    بیرون کردنت از خونه تقصیر خودت بود عذرخواهی نمیکنم
    خونه ای که به اسمته میفروشم و حق حرف زدن نداری
    اگر احساس کنم درس و کارت به زندگی و وظیفه زنانه ات لطمه میزنه حذفشون میکنم

    وقتی زن خودشو کوچیک کنه و پیشقدم بشه جز این نیست. من این تجربه امو گفتم که شما از این اشتباهات نکنید. خیلی متنفر شدم ازش. فقط برای حفظ آبرو و اسم بد طلاق شرایطشو پذیرفتم. متاسفم برای فرهنگ و دینداری که همه اختیارات زن رو به مرد داده


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.