سلام nasimmng جان دارم تاپیکاتونو میخونم خیلی متاسف شدم ..
مرسی که نظر گذاشتی عزیزم.. دقیقا شوهر منم به شدتتت بچه ننه هس و دهن بین ..خیلی از چیزایی که گفته بودی شبیه اخلاقای شوهرم بود.. مادرش خیلیی روش نفوذ داره به شکلی که خیلی وقتا حرف هایی از دهنش درر می اومد یا ایرادایی میگرف که کاملا حس میکردم این حرف دهن شوهر من نیس یا اصلا حرف دهن یه مرد نیس بعدا عین اون جمله هارو وقتی مادرشوهرم ناراحت بود از دهن اون میشنیدم ..عزیزم واقعا آرامش مارو بیشتر از خودمون اطرافیان بهم زدن به خاطر همین من هنوز امید دارم که اگه از نفوذ مادرش بعد عروسی یکم دور میشد و همچینین مادرم حداقل 50 درصد بیشتر آرامش داشتیم..
مرسی عزیزم ازینکه وقت میزاری و میخونی و راهنماییت..
shirinam خانم ممنونم که با حوصله خوندید ممنون از نظرتون..
از خیلی جهات حق با شماس فقط نمیدونم چطور توضیح بدم شرایط به اجبار منو تو این حالت قرار داد..
اما درباره مادرم راستش واقعا ازش دل پری دارم اون چیزی که شما اسمشو حمایتگریش میزارید بیشتر ارضای حس سلطه گری و غرور همیشگیشه نه حمایت از بچش ..
همین الان اصلا براش مهم نیس چی به سر من بعد طلاق میاد فقط میخواد غرور خودشو حفظ کنه .. خیلی راحت میگه تنها بمون همیشه..همش اصرار داره به طلاق ذره ای برا نظر من ارزش قایل نیس ..من از مادر شوهرم خوشم نمیاد اما یه اخلاقشو تحسین میکنم به خاطر حفظ زندگی دخترش خیلی از غرور خودش گذشته و خیلی کارا کرده ..
بله شاید من یجورایی خودخواهم اما نه اونقدری که مادرم خودخواهه نه فقط الان همیشه اینطور بوده.. توقع زیادیه انتظار داشتم یبارم شده بخاطر آینده دخترش با دامادش حرف یزنه؟..
درباره اینکه نباید میزاشتم توهین کنن به مادرم خب آره اما خیلی هم سکوت نکردم ..
وابسته بودنمو درست میگید بله
اونجور که فهمیدم نظرتون اینه که من هیچ اقدامی نکنم تا شوهرم خودش بیاد ؟ اما مطمئنم نمیاد
چشم سعی میکنم شاد باشمو بیشتر به خودم برسم
کاش بتونم..
علاقه مندی ها (Bookmarks)