سلام دوستان گلم ، ایام محرموبه همه شماتسلیت میگم و ازهمتون التماس دعادارم.
قبلاهم تاپیک هاییی داشتم اینجاو ازنظرات دوستان استفاده کردم والان بازم مشکلات قدیمی ادامه داره.
چندسال هست که مادرمو همسرم باهم مشکل دارن منم همیشه به همسرم حق میدادم درظاهرو باطن و خودشم بهم میگه توزن خوبی هسی برام و هیچ ایرادی نداری اگه داشتی یه لحظه هم این زندگیو تحمل نمیکردم. مشکل اینه که خانواده من به همسرم احترام نمیزارن سردن فقط میخوان ماااوناروحمایت کنیم وواقعا رفتاراشون گاهی خجالت اوره. مامان خودم نسبت به بقیه مادرا احساس میکنم اصلامنو دوست نداره، امروز کلی باهاش دعوام شد وگفتم توواست همه اولویت دادن بجز دخترت وبعدش اومدن خونه ماکه همسرم سر یه مسله ای بامامانم بدصحبت کرد وخلاصه حالمو گرفت. منم شب کلی دعواکردم باهاش که مهمون بودن و ....
خودهمسرم میگه شمابابی احترامی هاتون منو جلو فامیل بی ابروکردین و دیگه اعتماد بنفس ندارم ( درست میگه )وحالاهرجوربخوام رفتارمیکنم تا عزت نفسموپیداکنم. ولی من چیکارکنم؟خلاصه همه جور دوداین روابط توی چشم من میره الانم گرفت خوابید ومن خیلی گریه کردم. احساس تنهاییی شدید دارم و دلم میخواد تلافی این بی محبتی های خونوادمو رفتارهمسرمو دربیارم ول کنم برم ازین زندگی.
تواین مدت من همیشه همراه همسرم بودمو رابطمو باخونوادم خیلی کم کردم ، ولی همش همسرم بهونه گیری میکنه و یه چیزی واسه ناراحتی پیدامیکنه.
نمیدونم چیکارکنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)