سلام
من و همسرم سالهاست که اختلافات زناشویی عمیقی داریم ، خاستگاه اونها اختلافات جنسی بوده اما با عدم درمان بموقع و یکسری اشتباهات دیگمون.. به تمام ابعاد رابطمون گسترش پیدا کرد.
سه سال قبل رفتیم پیش یک زوجدرمانگر،
اون زمان شرایطمون خیلی با امروزمون فرق داشت
هنوز همدیگه رو دوست داشتیم و میخواستیم زندگیمون رو حفظ کنیم
اختلافات هنوز اینقدر گسترده نشده بودن
رابطه عاطفی خوبی داشتیم
مشاور گفت اگر درمان نکنید تا دو سال آینده به طلاق میرسید،
ایشون اونموقع مارو به یک مشاور خانم ارجاع دادند و نشد با اون خانم هم درمان انجام بدیم (سفر بودند)
و بعد اینقدر باهم بد شدیم که دیگه پیگیری نکردیم
تا الان که بچهداریم، در آستانه جدایی هستیم وشش ماه هم هست که حتی اتاقمون رو هم سوا کردیم.
البته بیشتر نارضایتی از سمت من هست
از همسرم متنفرم ، کوهی از کدورت و دلخوری های سخت ازین مدت در موردش دارم
اما وقتی دیدم از مشاور وقت گرفته باهاش رفتم.......
تا اینکه تو جلسات حرفی زد که کاملا دلسرد شدم
وقتی راجب جدایی صحبت شد مشاور گفت ما تلاش میکنیم که مشکلات رو حل کنیم و ازین حرفا ...
که همسرم گفت من میخوام حلش کنیم بخاطر این که یه بچه داریم
مشاور: فعلا ما کاری به بچه نداریم، مهم خودتون هستید
همسرم: نه .. بچه خیلی مهمه، بخاطر بچه من خیلی برام مهمه و ....
ازون لحظه به بعد کاملا یخ زدم، به حد کافی از همسرم متنفر بودم
حالا دیدم تو مشاور رفتنش هم من جایی نداشتم، بخاطر بچه...
وقتی بیشتر فکر کردم دیدم در تمام این مدت هم من جایی نداشتم،
هر موقع گفته بیرون بریم ، گفته بچه رو ببریم بگرده
اینهمه سال ما مشکل داشتیم و همسرم قدمی برنداشته، امروز قدم برداشته چون بچه داریم
همه چیز بچست...
دیگه حتی دلم نمیخواد برم مشاوره..
حوصله جلساتش رو هم ندارم، انگار صدای مشاور رو هم نمیشنوم..
موندم چکار کنم
نمیدونم همین مسأله رو به مشاور بگم یا نه.. چجوری بگم ، در حضوره همسرم بگم یا جداگانه
مخصوصا که حس میکنم مشاور زیاد وارد مشکلات عاطفیمون نمیشه و تمرکز کرده رو اختلافات زناشویی
درصورتیکه فکر می کنم الان موقعش نیست چون من حتی نمیتونم صحبت های معمولی با همسرم رو تحمل کنم چه برسه به موضوعات جنسی
علاقه مندی ها (Bookmarks)