به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 40
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 تیر 98 [ 00:53]
    تاریخ عضویت
    1396-12-10
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,541
    سطح
    22
    Points: 1,541, Level: 22
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    30

    تشکرشده 36 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام‌. من همیشه تاپیک های شما رو میخونم و بعضی از پست هاتون رو چند بار خوندم. متاسفانه شما واضح نمیگید که دقیقا روابطتتون‌ چه جوریه مثلا همسرتون در مقابل کدوم یکی از رفتار شما سرده یا عصبی. خب هر عملی عکس العمل داره و خیلی مهمه که هر دو طرفشو بگید و اینکه دقیقا از چه زمانی با چه اتفاقی روابطتون سرد تر شد از اول ازدواج این طوری بود؟ یکم ریشه یابی کنید.به نظرم یکم موضوع رو باز تر کنید تا دوستان بتونن بهتر راهنمایی کنن و سعی کنید بیشتر جزئیاتو بگید.
    اینکه میگید بعضی از زوج هارو میبینید و حسرت می خورید. این یه خصیصه ی فوق العاده اشتباهه که بیشتر خانم ها درگیرشن . اولا حسرت خوردن هیچ جنبه مثبتی نداره بدتر روی رفتار شما هم تاثیر می ذاره و خیلی از مردها هم از اینکه دائما مقایسه شن و کیفیت زندگی شون همیشه روی کفه ترازو با دیگران باشه متنفرن ‌. دوما هر مردی یه خصلتی داره مثلا من یادم نمیاد هیچ وقت پدرم برای خرید مبل یا پرده یا خیلی دیگه از خرید ها وقت بذاره خب حوصله اشو نداره و علاقه ای به این کار نداره بعضی ها ولی دوست دارن. به نظر من این قضیه صرفا روابط عاطفی رو نشون نمیده شاید همسر شما توی موارد دیگه باهاتون مشارکت کنن. پس بگردین دنبال علایق و فعالیت های مشترکی که هر جفتتون لذت میبرید، شاید فرزندتون کمکتون کنه.
    به نظر من اولین قدم رو از این جا شروع کنید که تمام موارد منفی که از خودتون تو ذهنتونه دور کنید، مرد ها زن های با اعتماد به نفس و قوی رو بیشتر می پسندن. کلا از هرچیز منفی دوری کنید مثل کم بینی، احساس شکست، مقایسه، حسرت.
    من خودم هر وقت بخوام به خودم یه چیزیو یادآوری کنم یه کش میندازم دور دستم و جایی که میبینم اون کارو دارم انجام میدم محکم میکشم و میخوره به دستم، این طوری یادم میمونه. شاید شما هم بتونید به این روش جلوی چرخه اتونو بگیرید. ایشالله که به خواستتون برسید.

  2. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 19:29]
    تاریخ عضویت
    1392-12-26
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    4,093
    سطح
    40
    Points: 4,093, Level: 40
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteranTagger Second Class
    تشکرها
    15

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گفتی فکر میکنی احمقــی! چرا همچین فکری میکنی؟؟ حقیقتا با این حرفهایی که زدی بیشتر نشون
    دادی که اعتماد به نــفس پایینی داری، احساست نسبت به خودت بهتر کن خودت بیشتر دوست داشته باش. همه ما ادمها عیبهایی داریم ولی یا می پوشونـیم یا رفعشون می کنیم.


    گفتی” حس میکنم همینطوری عادی باشم بهتره...کلا بلد نیستم محبت کلامی کنم ...چون حس میکنم دارم دیالوگ یه نمایشنامه رو خیلی بیروح دارم میخونم فقط” اولا اشکال عادی بودن چیه؟دوما مگه باید از صبح تا شب حرف بزنی ناز و غمزه بیای؟ کم گوی و گزیده گوی
    مال همین وقتاس یک حرف خوب یاد بگیر این هفته بزن، هفته بعد یک رفتار خوب یا حرف خوب دیگه. از آینه کمک بگیر ،جلوی اینه بایست و خودت ناز کن از صورتت شروع کن و برو تــا آخر همه اعضای بدنت ناز کن، بعدشم ببین کدوم حالت چهرت قشنگ تر میشه و تو کدوم حالت قشنگتری همون تمرین کن و به کار بگیر


    تو اینترنت سرچ کن و فایلهای کلید مرد از استاد حبشی و اقتدار مرد از استاد حبشی گوش کن

  3. #23
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1394-11-24
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,510
    سطح
    30
    Points: 2,510, Level: 30
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه ی دوستان گلم
    واقعا ممنون از تک تکتون که کمکم میکنید. نمیدونید دیدن پاسخ هاتون چقدر بهم انرژی و انگیزه میده و منو دلگرم میکنه....همون رور اول مطالعه کردم و تو این مدت داشتم به همه ی حرفاتون فکر میکردم. دوستان ازم خواستن جزیی تر توضیح بدم. چشم. فقط الان چون حالم خوبه و رابطمون در حد نرمالیه ذهنم کمکم نمیکنه برا جزییات....اما احتمالا از این مرحله ی چرخه که رد شدم که ایندفه امیدوارم رد نشم و همینجا متوقف بشه، اون موقه توضیح دقیق تر میدم....فقط اینگه از مطالعه توی تاپیک ها و پست ها متوجه شدم که من دچار نوع حاد مهار مهم نباش بودم....الان دارم این مهار رو مهار میکنم......دارم کنترلش میکنم...و باورتون نمیشه چقدر روی روابطم تاثیر داشت....من قبلا هر رفتار همسرم رو جوری علیه خودم تعبیر میکردم و شروع میکردم به دفاع از خودم....انگار تصویر مرد ظالم و زن قربانی همیشه جلوم بود و همیشه من برای نجات خودم از این صحنه ی نمایش عصبانی بودم و تلاش میکردم....الن میفهمن اساسا همچین چیزی نیست و شوهرم اون مرد ظالم نیست...و الان حتی دارم برعکسشو میبینم....دارم میبینم که چقدر مهربانه و چقدر دوسم داره....

    راستش الانم زیاد مطمئن نیستم شایدم چون رابطمون الان خوبه و حالم خوبه دارم هذیون میگم....


    جمله ی بالا رو میخواستم پاک کنم....چون حس کردم اینم یه نمونه از مهار مهم نباش بوده تو ذهنم که بعد از هر سرخوشی میاد اینجوری میزنه تو ذوقم ...اما پاک نکردم تا ببینید درگیری ذهنیم رو....حلاصه دارم سعی میکنم عوض بشم و خوبیهای شوهرم رو ببینم و لذت ببرم....دارم سعی میکنم اگه کار ناخوشایندی کرد تعبیر علیه خودم نکنم....حتی دارم میبینم خودشم به این حال خوشم بازخورد مثبت میده...چون قبلا همیشه درحال دفاع از خودم هرچی میگفت انگار به قهر و ناراحتی تبدیل میشد اما الان من جنگی ندارم..‌.
    یه مشکل دیگه ایی دارم درمورد پرخاشگریه دخترمه که بعدا واسش تاپیک میزنم و دوست دارم کمکم کنید


    فقط خواستم از همتون تشکر کنم...لطفا در ارتباط باشید ..تو این تالار من خیلی از کمک دوستان استفاده کردم...دوست دارم ادامه داشته باشه....ممنون از همتون....حتما اگه حسی حرفی حدیثی درباره حرفام دارین منتقل کنید ...فقط میخوام بدونم اینجا کسی هست و من شنیده شدم....

  4. 2 کاربر از پست مفید توانا تشکرکرده اند .

    Eram (جمعه 29 تیر 97), tavalode arezoo (جمعه 29 تیر 97)

  5. #24
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 17:41]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    780
    امتیاز
    24,363
    سطح
    95
    Points: 24,363, Level: 95
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 987
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,325

    تشکرشده 1,637 در 593 پست

    Rep Power
    0
    Array
    توانای عزیز

    من کوتاه چنتا مطلب که به ذهنم رسیده بهت میگم.

    در مسیر اصلاح خودت کمالگرا نباش ، یعنی هیجانات منفی قراره به تدریج و در طی مدت ها و شاید سالها تعدیل بشه پس فکر نکن اگر فردا حالت بدتر شد خدای ناکرده ، پس اتفاق عجیبی

    افتاده.

    الان که در زمان آرامش هستی بهترین زمان برای بررسی و تحلیل مشکلات با همسر و مرور نقاط ضعف و قوت هست . اینکه میگی مشکلی به ذهنم نمی رسه شاید به این علت

    هست که عادت کردی مشکلات رو به خودت نسبت بدی و ریشه ی تمام مشکلات رو خودت بدونی ، پس وقتی حالت خوبه مشکلی وجود نداره که بخوای حلش کنی. آیا درست متوجه

    شدم؟

    به نظر می رسه باید از ابتدا و با گام های کوچیک حرکت کنی .

    آیا شما وقتی که حالت خوبه و سرحالی به خودت اجازه ی درخواست کردن از همسر و بیان احساساتت رو میدی؟ یا ترجیح میدی چیزی نخوای تا مبادا که اوضاع متشنج بشه؟

    موفق باشی
    اندکی صبر، سحر نزدیک است.

  6. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    tavalode arezoo (جمعه 29 تیر 97)

  7. #25
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1394-11-24
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,510
    سطح
    30
    Points: 2,510, Level: 30
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    ارم جان مننون از راهنماییت....باید بگم وقتی حالم خوبه بله از همسرم تقاضا میکنم. اصلا وقتی رابطه بینمون خوب باشه بیشتر تقاضا میکنم...همچنان حالم بهتره و تا زمانی که همسرم خوب رفتار میکنه منم خوبم...مشکل اینجاست که حالات من خیلی به حالات اون بستگی داره ....وقتی عصبانیه منم عصبانی میشم...وقتی حالش خوبه حالم منم خوب میشه...میخوام حالم دست خودم باشه....مشکلم اینه که اگه تاییدم نکنه خیلی سرخورده میشم...دلم میگیره...از این وضع راضی نیستم....

  8. کاربر روبرو از پست مفید توانا تشکرکرده است .

    Eram (پنجشنبه 04 مرداد 97)

  9. #26
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1394-11-24
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,510
    سطح
    30
    Points: 2,510, Level: 30
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان
    هموطور که گفته بودم وقتی همه چی خوب پیش میره نمیتونم بگم که چی تو زندگی اذیتم میکنه تا با حزییات بگم...الان بعد اون یکی دو هفته ی آروم که داشتیم دوباره داریم وارد فاز بعدی میشیم...شوهرم یه مقدار خشن شده...حرفاش دوستانه نیست و دوس داره لج کنه...یهو این اتفاق میفته و من نمیدونم چرا تغیر جهت میده...صمیمی بودیم...حتی رابطه ی های جنسیمون تو فواصل کمتری بود ...مثلا دو سه روز یه بار...اما از سه شب پیش که خسته بود موقه خواب یهو سر یه چیز بی اهمیت که یادم نیست پرخاش کرد...منم گفتم خعزیزم خو یواش باشه....بعدش که بچه ها رو خابوندم اومدم بخوابم .. عادی بود ...دستشو گرفتم چون خیلی روزای خوبی داشتیم(خیلی خوب یعنی همون روزای عادیه مردم) اونم بهم متمایل شد و خواست رابطه داشته باشیم...اما وسطاش گفت خیلی خستم ... منم کفتم عزیزم خوب بخوابیم پس....اما میدونست رابطه میخوام...خودش آروم نگرفت و ترجیح داد رابطه داشته باشیم ...اما کاملا بخاطر من بود....از روی مسئولیت اینکار رو میکرد و اصلا شبیه شبای پیش نبود...یعنی میخواست که زود تموم بشه...میدونستم بخاطر خستگیش نمیتونست اما از طرفی میخواست وظیفه ی همسریشو انجام بده....حس خیلی خوبی نداشتم..دوس ندارم دیگه پیش قدم باشم....تو تمام سال های زندگیم شاید دو یا سه بار پیش قدم شدم...حس خوبی ندارم ...دیگه دوس ندارم برم سمتش اا اینکه خودش بخواد....
    حالا این مسئله به کنار ... از فردا صبش رفتازش مثل زمانای قهرمون شد..انگار خودبخود دور میشه ...قهر میکنه....نمیگه قهرم اما همش غرمیزنه...سلام و خداحافظیش خوب نیست...هرچی بگم میزنه حرفمو تحقیر میکنه....من مثل قبل اولاش جدی نمیگیرم و میبخشم....به روی خودم نمیارم اصلا...اما نمیدونم کارم درسته یا نه ...چون انگار این کار رو ادامه میده تا اشکمو دربیاره یا حتی عصبانیم کنه....الان رفتارش با بچه ها کاملا دوستانه و عادیه....خیلی خوب حال و احوالشونو میپرسه اما با من افتاده تو دنده ی لج و من اصلا نمیدونم دلیلش چیه....اصلا نمیدونم چطور از این فاز برگردیم....
    همین الان که داشتم مینوشتم از حمام اومد بیرون گوشی رو گذاشتم کنار ...تو آشپزخونه رو صنلی نشستم....گفت برا چی نشستی؟ منم که خریدهایی که آورده بود رو شسته بودم و سبزی رو پاک کرده بودم و ناهار تدارک دیدم برا رفع خستگیم نشسته بودم گفتم یخورده خیته شدم دارم استراحت میکنم...با لحن خیلی آمرانه ایی گفت اون مایکروفر رو داخلشو تمیز کردی یا نه؟؟؟ گفتم داخلش جرمه.... گفت یعنی با برس بشینی تو حیاط باز تمیز نمیشه؟؟؟ گفتم چرا کار میبره گفت خو برو تمیزش کن بعدشم اون گوش موکت رو که تا شده درست کن چسب بزن....گفتم تو هم کمک کن این چیزا رو دیگه خودتم میتونی انجام بدی گفت من انجام نمیدم وظیفه ی توه...
    بعد همینجوری اطراف رو وارسی میکرد ببینه چیزی کم و کسری نداره....گفت
    ۵ دقیقه دیگه ناهار سر سفره باشه نزار داد بزنم....منم بلند شدم سفره گذاشتم..نشسته بود تو هال منتظر بود منم همه چیو میوردم و میزاشتم اونم اخم کرده بود..همیشه میشینه تا سفره رو آماده کنم اصلا کمک نمیکنه...اما تو جم کردنش کمک میکنه گاهی و تشکر رو همیشه میکنه بعد از غذا....بعد یهو داد زد با اون دمپاییت نیا رو فرشا...با لبخند گفتم داد نزن خووووو....دمپایی مخصوص آشپزخانست چیزی نداره ...بلندتر داد زد برو دربیار.....گفتم ای بابا چیه همش این چند روزه صداتو میب ه بالا ...بعد با شوخی گفتم از صدات خوشت اومده انگار ...اون ساکت و اخمو غذا میخورد...
    همینطور که غذه رو میوردم هی به پوششم ایراد میگرفت...آخه چند روزه داداشم و پسر داییم که ۱۷ سالشه تو واحد بالای خونمون داره کابینت میزنن و فقط برا ناهار و خواب میان پایین...تمام مدت چند روز همین تونیک آستین بلند و قد تا زانو و یه شلوار و یه شال پوشیدم و حجاب دارم و تمام مدت راضی بود...اما حالا بدجور حرف زد گفت برو لخت شو دیگه ...منم گفتم واسه چی لخت شم خودم عزت نفس دارم و میدونم باید حجاب داشته باشم....بعد هی گفت چیه اندامت معلومه گفتم تو برو هزر چی دوست داری بیار من بپوشم...همینطور غر میزد متم اومدم تو اتاقم نه اینکه اشتها داشتم و نه دوست داشتم با این اخلاقش پیشش باشم....به روش نمیارم اما از رفتارای آمرانش و لحن تحقیرآمیزش متنفرم...سعی میکنم کار به دعوا نکشه...اما میدونم قراره رفتاراش بوتر و بدتر بشه....نمیدونم چشه...در همین حین که با من بدرفتاره با دختر کوچیکمون با نرمی حرف میزنه....قربون صدقش میره....حس میکنم ت. خونه ی خودم یه غریبه ام....تو این سه روز الان بار اوله دارم گریه میکنم بخاطر اخلاقاش...دارم کم میارم....
    ویرایش توسط توانا : چهارشنبه 10 مرداد 97 در ساعت 14:16

  10. #27
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1394-11-24
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,510
    سطح
    30
    Points: 2,510, Level: 30
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    غذاش تموم شد ...من دارم گزارش لحظه به لحظه میدم...اومد تو اتاق منم وقتی روش به کمد بود از اتاق رفتم بیرون...دیدم سفره رو جم کرده....اومد دنبالم تو هال ...پتوش دستش بود گفت کی رفتی بیرون؟؟؟ منم با حالت شوخی گفتم رفتم بیرون چون تو اومدی تو اتاااااق....و خندیدم و رومو برگردوندم که ادای قهر رو دربیارم ولی معلوم بود بازیه ...اونم اومد به شوخی منو هل داد...گفت چیه این لباس ....یخورده جدی شدم گفتم زشته به من میگی لخت شو غیرت داشتی نمیگفتی....اونم حرف خودشو زد اما نه به اون خشونت....گفتم ده روزه این لباس رو پوشیدم چیزی نمیگی حالا هم داری بهونه میگیری...بهد دوباره به شوخی گفتم اصلا برمیگردم تو اتاق تو اینجا بمون...فک کرده بودم میخواست بیاد تو هال بخوابه ....اومد دنبالم و تو راه سعی میکرد هم به شوخی منو هل بده البته یواش...منم به شوخی باش همینکار رو میکردم تا رفتم تو اتاق گفت کجا میخوام بخوبم ....برو ...منظوری نداشت..همیشه میرفتم بیرون موقه ی خوابش چون بچه ها دور و برم هستن.....منم گفتم باشه رفتم .... ولی الان نه قهریم نه دوستیم....اصلا نمیدونم تا عصر چی میشه...ولی حین برخوردهای شوخی آمیزم اعتراضمو از رفتارش بیان کردم....سعی میکنم مثل قبل طوری نباشم که انگار دنیا به آخر رسیده...با بچه ها میگم و میخندم....ولی کمتر میرم پیشش....شاید بخواد تو تنهاییش باشه...

  11. #28
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام توانا جان.

    بعضی وقتا موضوع صرفا اینه که طرف مقابلمون رو بشناسیم و این مهارت رو داشته باشیم که در هرکدوم از حالاتش و در مقابل هرکدوم از رفتارهاش چه واکنشی نشون بدیم.

    در مقابل خیلی از حالات و رفتارها کافیه صرفا هیچ واکنشی نشون ندیم. مهارت تنظیم فاصله خودش خیلی به حفظ احترام ها کمک میکنه و اینکه در شرایط بحرانی خدشه ی کمتری به محبت بینتون وارد بشه.

    زندگی همیشه روی یک مود نیست. همینکه گاهی رابطه عاشقانه باشه کافیه.

    همسرت رو یاد بگیر. همینطور خودت رو. و خیلی هم روی عشق متمرکز نشو.

  12. 2 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    Eram (پنجشنبه 11 مرداد 97), m.reza91 (چهارشنبه 10 مرداد 97)

  13. #29
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1394-11-24
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,510
    سطح
    30
    Points: 2,510, Level: 30
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سوال: آیا من زیادی دارم همه چیو جدی میگیرم و کنترل میکنم؟؟؟؟
    باید بگم ما یه سال و نیم بود درگیر ساخت خونه ی خودمون بودیم...الان دوماهه اومدیم تو خونه نشستیم...خونه ی قشنگیه...هر چند در مدت ساختش اختلاف نظرهایی باهم داشتیم اما در کل خونه ی خوبیه....اما مشکلاتی هست که دقیقا شبیه هم اتفاق میفتن....هنوز نتونستم کامل حل کنم و از دوستان میخوام کمک کنن....مشکل اینه که من کابینت ممبران میخوام...گرونه...اما شوهرم از پس هزینش برمیاد...همسرم میگه mdf بزنیم بهتره...برادرم mdf کاره...و داره واحد بالای خونمون که ویلاییه رو واسه مستاجر کابینت میزنه...این ممبران حدود سه برابر قیمت ام دی اف میشه...من از شوهرم خواهش کردم که چیزی که میخوام بزنه اونم قبول کرد و حتی رفتیم یه سری کابینتای خیلی ارزون بصورت موقت تو آشپزخونمون زدیم...اما شوهرم هنوز ته دلش راضی نیست...همش میگه گفته باشم خودت خواستی صبر کنی ممکنه من ۱۵ سال دیگه هم اون کابینت ها ر برات نیارم خود دانی....همش دوس داره ته دلمو خالی کنه....همش میگه بیا این کابینت های بالا رو ببین چشونه خوشت نمیاد'(با بداخلاقی) منم میگم خو اونا رو میخوام....صبر میکنم مگه نمیگی تا زمانی که بدهیاتو بدی...(بدهیاش رو میتونه ۶ ماهه صاف کنه) ...
    این یکی ...حالا درباره ی قالی ها و پرده ها و آینه ی روشویی و تشک و پتو برا میهمان همش همین مشکل رو داریم.....توی ساخت خونه بهترین چیزا رو گذاشتیم اما انگار خسته شده دیگه....
    الان بحث سر اینه که اون میگه خونه رو موکت کنیم(الان رو کاشی هال و اتاقا هرچی روفرشی و تیکه موکت و این چیزا داشتیم پهن کردیم که اصلا شکل مناسبی ندارن و خونه نیمه کاره و نامرتب بنظر میاد)...من دوس دارم قالی و مبل باشه فقط...اتاق پذیرایی از مهمان داریم به سبک زندگیه محلیمون که اون کاملا به سلیقه ی شوهرم چیده شده...من هیچ نظری ندادم ودکور محیط رو کامل گذاشتم به سلیقه ی خودش باشه....اما ازش خواستم برا هال موکت نخریم....اولش میگفت قالی و مبل پول زیاد میخواد و من فقط پول موکت دارم....این حرفا رو با لحن دوستانه نمیگفت و خشن حرف میزد...گفتم عزیزم اگه مشکل پوله من دسبند طلامو میفروشم....هیچی نگفت ....البته قبلش رفتیم موکت انتخاب کردیم اما سفارش ندادیم....بش گفتم بخدا موکت دوس ندارم...اونم منصرف شد....دوباره درباره ی دستبندم گفتم ...اخم میکرد و همش میگفت کار ندارم ها بهدا نگی پول دستبندمو بده...گفتم خو عزیزم الان دستت خالیه بعدا اگه داشتی برام بخر نداشتی هم فدای سرت(میدونم میتونه بعدا بخره) جواب درست و حسابی نمیداد فقط میگفت خو برو بخر به من چه....منم یه روز رفتم و دسبندمو فروختم....اما وقتی بش گفتم خیلی بی تفاوت بود....هر چند روز به بار که میگفتم خو عزیزم بریم قالی بخریم با بی تفاوتی و عصبانیت میگفت به من چه برو بخر ....
    نمیخواد دخالت کنه.....منم نمیشه که خودم برم بخرم...حالا هم طلا گرون شد و من تا الان ۴ میلیون ضرر کردم...دیشب گفتم چرا نرفتیم قالی بخریم ببین علکی علکی ۴ میایون ضرر کردم...دیدم با بی تفاوتی گفت خودت رفتی سرخود فروختی حالا هم برو سرخود بخر .... دیدم خیلی داره لج میکنه و حرثمو درمیاره ناراحت شدم و گفتم اصلا ولش کن این وسط من ضرر کردم حالا هم فدای سرم.....اما انگار خیلی این حرف بش برخورد ...حتی فردا صبش گفت میگی ۴ میایون رفت هوا فدای سرم؟؟؟نشونت میدم
    حالا پول خودم بود ... طلاهای من بود که طبق رسممون اول ازدواج یه مقدار از مهریم رو بم داد طلا خریدم....حالا خودش عصبانیه.....
    همون شب موقه خواب فکر کردم درست نیست بحث قالی ها اینجوری تموم بشه...توورختخواب بش گفتم ببین گفتی مشکل پوله که قالی نمیخری منم خواستم جلوتر بیفتیم...حتی گفتم نتونستی بدی فدای سرت....(قبلا اوائل ازدواج تمام طلاهامو فروخته بودم واسش که زمین بخریم و بعد از ۱۱ سال هیچی نگفتم و خودش به میل خودش داد...البته به نرخ روز) ولی نمیفهمم حالا چرا اینطوری رفتار میکنی...منم دیگه منصرف شدم چون وقتی تو راضی نباشی منم از قالیا لذت نمیبرم و این حرفا....بش گفتم اصلا همون موکت که خواستی بیار اونم روشو برگردونده بود ازم و گفت به من هیچ ربطی نداره اصلا همین وصله ها چشه.....
    تو فاز دیگه ایی بود.افتاده بود رو دنده ی لج... گفتم باشه عزیزم همین وصله ها هم قبول مهم خوشحالی ماست...هیچی دیگه....فرداش رو هم دیروز ولستون تعریف کردم.....اخلاقای خشن

    الان نمیدونم چکار کنم....عصر همون روز رفت و آینه روشویی خرید از همونا که نمیخوام .... قبلش آینه دیده بودیم و راضی نشد اون که میخوام رو بخره چون گرونتر بود....میگفت مگه دیوونم بخاطر آینه اینقدر پول بدم....تو مدت ساخت خونه اینقدر سختگیری نمیکرد و چیزای گرونی آورد.....منم عکس العمل تندی نشون ندادم و گفتم بخدا ارزش داشت بخاطر یه اختلاف جزیی اونو نیاری؟؟؟؟ ولی خیلی ناراحت نشدم و تو دلم گفتم بیخیال....حالا نمیدونم تا کجا میخواد لج کنه ...جرات ندارم از مبل حرف بزنم هر وقت میگم میزنه تو ذوقم و میگه بابات رو مبل نشست؟؟؟(ما خیلی زندگی خانوادمون سنتیه و مبل ندارن خانواده هامون) ...مبل کجا بود من نمیارم....اینا رو میگه ولی در ۹۹ درصد موارد میخره....فقط دوس داره ته دلمو خالی کنه...نمیدونم واسه چی اینکار رو میکنه...شاید میخواد ثابت کنه نباید از قبل چیزی رو تو ذهنم اوکی کرده باشم....

    حالا قضیه ی قالیا رو چکار کنم؟؟؟ به موکت رضایت بدم؟؟؟ به کابینتی که نمیخوام رضایت بدم؟؟؟؟

    نمیخوام اگه رضایت به حرفش بدم فک کنه قهر کردم....میخوام تو رودربایستی بیفته.. یه جورایی شرمنده بشه از رفتارای غیر دوستانش در قبال صمیمیت و درکم....بخدا اگه نداشت اصلا اصلا ازش نمیخواستم....الان بدهکاره و شاید این مسئله بهش فشار میاره....
    سکوت کامل کنم ؟؟؟؟ یعنی اصلا نگم راضیم یا راضی نیستم....منظورم اینه که اصلا صبر کنم ببینم خودش چکار میکنه؟؟؟؟

    اگه رضایت بدم به هرچی خودش میخواد آیا اصلا انگیزشو برا خوشحال کردن یه زن و تلاش و احساس موفقیتش رو ازش نمیگیرم؟؟؟؟ چون بهرحال قاعدتا با برآورده کردن آرزوهای زنش احساس ارزشمندی باید بکنه....شایدم مسئله همین باشه...شاید اونقدر از رسوندن من به آرزوهام احساس ارزشمندی نگرده....با اینکه همیشه ازش تشکر کردم.....


    دوستان لطفا بگید چه رفتاری بهتره؟؟؟؟ گزینه های دیگه ایی هم هست؟؟؟؟
    ویرایش توسط توانا : پنجشنبه 11 مرداد 97 در ساعت 03:13

  14. کاربر روبرو از پست مفید توانا تشکرکرده است .

    Eram (پنجشنبه 11 مرداد 97)

  15. #30
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 20 تیر 98 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1395-12-03
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    3,601
    سطح
    37
    Points: 3,601, Level: 37
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 258 در 107 پست

    Rep Power
    34
    Array
    توانا پستهات خیلی طولانیه و پر از جزئیاتی است که گفتنش اصلا ضرورتی نداره

    یعنی تو در مورد هر رفتار شوهرت همینقدر تو ذهنت همه چیز رو تجزیه و تحلیل میکنی؟؟
    یک ذهن همیشه آنالیزور!
    جواب سوالت بله شما همه چیز رو میخوای کنترل کنی.


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.