سلام دوستان من بعد سالها دوری از همدردی برگشتم دیگه اونقدر اعضا واسم آشنا نیستن
الان که به پستهای چند سال پیشم نگاه میکنم به اکثرشون میخندم چقدر حرف کارشناسا درست بود بهم میگفتن یه روز میخندی به این مشکلات البته دلیلش میتونه پیشرفت هم باشه که من دیگه مثل اوایل ازدواج رفتارهای منفعلانه ندارم زیاد حرف نزنم برم سر اصل مطلب .راستش من ۲۷ سالمه و نزدیکه هشت ساله ازدواج کردم با شوهرم زندگی عاشقانه ای داشتم یعنی حتی با وجود اختلاف نظرها و دعوا های اوایل هیچوقت از عشقم کم نمیشد .ولی بعد اومدن بچه اونم دو تا پشت هم خیلی از هم دور شدیم دعواهامون سر تربیت بچه زیادهههه .پسرم سه سال و نیمه و دخترم چهار ماهه. الان دیگه جایی رسیدم دلم باهاش صاف نمیشه .در طول روز حتی شده فیلم بازی میکنم که هیچ مشکلی نیست ولی بالاخره سر یه موضوع بحث میکنم آره من همش دعوا راه میندازم چون یه اتفاقایی افتاده که شوهرم اصلا سعی نکرده حل کنه پس همشون تلنبار تو دلم مونده نمیگم مقصر اونه ولی چه کنم با این حال بسیار بدم.اونقدر ذهنم آشفته ست که ندونستم چی نوشتم