تشکرشده 3 در 2 پست
sahar.66 (شنبه 05 خرداد 97)
تشکرشده 3 در 2 پست
امروز رفتیم محضر برای خوندن خطبه طلاق.
من با دوتا خواهرم رفته بودم و دوتا از دوستام به عنوان شاهد، اونم با مادرش و داییش و شوهر خالش(همون که باهاش میرقصید) و دوستش.
اون اونجا با دوستش میگفت و میخندید و آدامس میجوید و تیکه مینداخت به من. وقتی حاج آقا از من سوال میپرسید من جواب میدادم میخندید که حرص منو دربیاره.
وقتی خطبه تمام شد پریدند تو هوا و هورا میکشیدند، حاج آقا گفت بشینید سرجاتون تموم نشده هنوز. منم گفتم حاج آقا اینا تو عقد و نامزدی هم عجله داشتند. بعد شوهر عمش گفت تیکه ننداز. خواهرم بهش گفت از شماها یاد گرفته. بعد بلند شدند حمله ور شدند سمت من. اونا هم با مادرش حمله ور شدند سمت خواهرام. همینطور میزدند. بعد هم رفتند.
این حادثه یک آرامش خاصی به من داد. اونم اینکه دیگه مطمئن شدم از کار خودم. دلم به حالشون رحم نیست. الان خوشحال هستم و دارم به زندگی عادی برمیگردم.
تشکرشده 1,077 در 458 پست
خداروشکر .
معیارهای ارزشمند برای خودتون پیدا کنین و روی اونها زندگیتونو بسازین.
ویرایش توسط sahar.66 : شنبه 05 خرداد 97 در ساعت 20:15
darknight (شنبه 05 خرداد 97)
تشکرشده 56 در 43 پست
ببخشید ولی من فکر میکنم اگر داستانی که تعریف کردید واقعی باشه ، یا من دیوانه شدم که امکان همچین چیزی رو محال میدونم یا متاسفانه نسل جوان کشور و خانواده و ... همه از دم مشاعیر از دست داده شده اند.
تشکرشده 2 در 2 پست
اون موقع که به شما و خانواده ات توهین کردن جوابشون رو ندادی واسه همین پررو شدن. ولش کن گم شه. خیلی آدمها محبت ببینن رودل می کنند و ارزش هیچ محبتی رو ندارن. بذار بره با یکی همچین بزنه تو سرش تا حالش جا بیاد
darknight (پنجشنبه 10 خرداد 97)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)