نوشته اصلی توسط
آناهیتا۲۷
سلام دوستان خوب وهمراهم.عباداتتون قبول باشه.
کمی اوضاع روحیم خراب شده.شایدبتونید کمکم کنید.چندوقتیه به قول همسرم مدام بهش پیله میکنم یا غرمیزنم.نمیدونم چم شده.همش خاطرات بدم رو مرور میکنم وازادمهای دور وبرم که تواین خاطرات بد نقش داشتن متنفر میشم.مشکل دیگه ای هم هست که عنوانش میکنم امیدوارم بتونم نتیجه بگیرم.
قبلا بهتون گفته بودم شرایط کاریه همسرم جوریه که درهفته ۱روز میتونیم پیشش باشیم.من خیلی وقتا حوصلهءرفتن به اونجارو ندارم ولی همسرم همش اصرارمیکنه ومیگه بایدبیایید من دلم میخوادشماپیشم باشید منم دیگه میرم البته درکمال خوبی وخوشی.جدیدا یعنی حدود ۳ ۴هفته ای هست.یکی از همکارای همسرم که یه خانوم حدودا۴۰ ۴۵ ساله ومجرده سوالای بی ربطی از همسرم میپرسه.اصلا خیلی کنجکاوی های بی مورد داره.یه بار که اومده بود داشت شیفت رو تحویل میدادتواتاق لباسشو عوض میکرد.من بودم واون.همسرم نبود.هی میپرسید توشغلت چیه تحصیلاتت چیه چطوری اشنا شدین؟منم جوابای کوتاه ودوستانه میدادم.بعدهفتهءبعدش ازهمسرم پرسیده بود آقای فلانی شما از زندگیتون راضی هستین؟فکر نمیکنید زود ازدواج کردین؟احتمالا ازدواجتون از این عشقهای بچگانه بوده.همسرمم گفته بود بله زودازدواج کردم ولی خیلی ازهمسر وزندگیم راضیم.دوستش دارم مثل قبل و... .بعدهفتهءبعدش من وهمسرم توسالن انتظار نشسته بودیم تا این خانم بیاد مابریم داخل پاویون.من به پاش بلند شدم ولی اون اصلا بامن سلام واحوالپرسی نکرد.دوباره هفتهءبعدش من روتوسالن انتظار دید سرشو بالا گرفت وبا یهحالت متکبرانه ای رفت.بعد همسرم به من میگه عزیزم ندیدی فلانی رو چرا بهش سلام نکردی؟������������ �����منم گفتم مگه من بچهء۲سالم که داری به من ادب یادمیدی.این خانوم داره بامن متکبرانه رفتار میکنه.من نمیتونم جلوی همچین ادمی خضوع کنم.بعد میخنده میگه از دست شما زنها.چراهمش باهم درگیرید؟الان به نظرتون من باهاش درگیرم؟به نظرتون عادیه که همکار همسرم هر هفته مطمئن بشه همکارش خوشبخته وسوالای بی ربطی بپرسه که فقط از یه ادم فضول بر میاد؟یعنی من آرزو به دلم موند همسرم یه بار منو جداکنه از بقیه یه بار به من حق بده یه بار بگه اره خوب کردی.همش تمسخرمیکنه ادمو.میگه خوب اون خانومه خیلی اشتباه میکنه خیلی بی خود میکنه اگه به تو فخربفروشه ولی باز که یه کنتکتی پیش میاد همش میخنده میگه خسته نمیشید انقد براهم قیافه میایید؟������دیروزم اومده در پاویونو زده مننننن رفتم در باز کردم میگه آااااااقای فلانی بااجازتون من وسیله مو بردارم .بدون اینکه به من سلام بده.بعد همسرمن این رفتارشو میبینه ها ولی بازم همون حرفهای همیشه شومیگه.منم عصبانی شدم گفتم ببخشید من معاشرت بلد نیستم میگه خوب نه معاشرت بلدی ولی ببین من تا حالا باکی درگیری اینجوری داشتم؟ولی تو.......دیگه نگفت.به من میگه شبیه این خروسای لاری شدی هرکی از بغلت رد میشه بهش میپری بعد ادای خروسو در میاره.من دیگه چی بگم به این ادم؟واقعا خیلی سخت و وحشتناکه ادم بعد اینهمه سال زندگی پیش همسرش اعتبار نداشته باشه.لطفا دراین موردراهنماییم کنید تا بدبختیای دیگه مم یواش یواش بگم بهتون������������� ����
علاقه مندی ها (Bookmarks)