سلام دوستان عزیزم
قبلا در مورد قضیه ی علاقه بین من و فردی به اسم محسن صحبت کرده بودم
این آقا بعد از اینکه من به کل جواب منفی بهشون دادم از خواهر من (خواهرم از من کوچیکتره)خواستگاری کردن و من هم جریان صحبت کردنهامون را به خانواده و خواهرم گفتم ولی خواهرم اصرار به ازدواج با ایشون داشت و گفتن اینها مربوط به گذشته ی طرف میشه و برای من مهم نیست. البته ناگفته نماند که اول خواهرم به ایشون پیام دادن و ارتباطشون شکل گرفته و اونم بعدش خواستگاری کرده
نزدیک یکسال و نیم از قضیه ی خواستگاری میگذره و چند ماهی هم میشه این دو نفر ازدواج کردن من اوایل مخالف بودم ولی چون دیدم خواهر اصلا کوتاه نمیادبیخیال شدم
الان رابطه ی خواهرم با شوهرش خوبه
مشکل من این هستش که از هر دوشون متنفرم حالم ازشون به هم میخوره با هر دوشون صحبت نمیکنم
دیشب هم با خواهرم دعوا کردم اونم گفت وقتی تو به من و شوهرم محل نمیدی منم به شوهر تو محل نخواهم داد(البته خواهرم یکم بد دهن هستش)
بعضی وقتا هم با مامانم سر این قضیه دعوام میشه و مادرم میگه اگر مخالف بودی قبل از ازدواج میگفتی
اصلا نمیتونم این دو نفر را ببینم اینقدر که ازشون متنفرم الان یکسالی هست با خواهرم حرف نمیزنم با شوهرش هم وقتی میاد خونمون حتی سلام هم نمیدم و اصلا محل نمیدم ناگفته نماند که اون عوضی هم به من محل نمیده و این وسط خواهرم انتظار داره من پا پیش بزارم و محل بدم در حالی که اون از من کوچیکتره
هنوز در دوران عقد به سر میبرن و هر وقت شوهرش میاد خونمون اعصابم به کل به هم میریزه یعنی هر دوشون اینقدر بی حیا هستن که اصلا هیچی به روی خودشون نمیارن
یه راه حل میخواستم فقط به خاطر اینکه مادرم این وسط اذیت میشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)