1. دوستان عزیز تالار سلام . من و همسرم ۸ ساله ازدواج کردیم یه دختر ۵ و نیم ساله داریم ازدواجمون کاملا سنتی بود و هیچ علاقه ای از اول در کار نبود به این امید که عشق واقعی بعد ازدواجه اما خیلی اینطور نشد یه علاقه یا حس وایستگی یا نیاز به همدیگه پیدا کردیم اما زیاد نشد و با کوچکترین بحث و مشکلی مثل دو تا غریبه میشیم با هم قهرها و دعواهای زیادی داشتیم روزای بدمون بیشتر از روزای خوبمون بوده همسرم شدیدا وابسته به خونوادشه همه مشوراتهاش و حرفهاش با اوناست با خونواده من ارتباط کمی داره در کل طرز تفکرش خیلی مرد سالارانه است فکر میکنه به زن نباید بها بده به قول خودش زن ذلیل نباشه خیلی وقتها توی بحث و دعواها گله هامو دلخوریهامو چیزایی که رنجم میدن انتظارهایی که ازش دارم بهش گفتم اما تاثیرشون در حد کم بوده من خیلی باهاش ساختم با نداریهاش با بیکاریش جلوی کار کردن منو گرفت و .... تا اینکه به لطف خدا دو سالی هست هم کارش ثابت شده هم در امدمون بهتر شده بدون نظر من تصمیم گرفت کنار خونه مامانش خونه بسازیم توی مراحل ساخت هم خیلی جاها باز بدون نظر من انگار نه انگار که من زن اون خونه ام دیگه یه بار دعوا کردیم یه جاهای کوچیکی نظرمو پرسید ولی در کل هر کار که خودش یا خونوادش گفتن برا خونه کرد این یه نمونه از اختلافهامون هست تا جایی که بهم احساس بی ارزشی دست میده من اوایل زندگی ناپخته بودم و به دعواها قهرا دامن میزدم اما از وقتی دخترم بزرگتر شد و دعواهامون اذیتش میکرد سعی خومو میکنم که زندگیم سرد نباشه قهرم طولانی نشه دعوا راه نیفته توی خودم میریزم خیلی وقتا شده که چیزی واقعا اذیتم کرده اما به شوهرم چیزی نگفتم چون میدونم فایده نداره فقط میشنوه عمل نمیکنه چند وقتیه یه برای برادرشوهرم خواستگاری رفتن شاید باورتون نشه چندین برابر من خرید شد برای عروس چندین برابر من عزت و احترام گذاشتن براشون و این تبعیض عین خوره داره منو میخوره هیچیم نمیتونم بگم چون شنونده ی عاقلی ندارم شوهرم با همه خواهر برادراش فرق میکنه اونا خیلی باهم زندگی خوبی دارن خیلی محبت میکنن به هم اما شوهر من همیشه سرده هیچوقت فکر عوض کردن فضای خونه نیست هیچوقت مارو گردش نبرده مهمونی فقط از طرف خودش دعوت باشیم میاد هیچوقت حتی یه شاخه گل برام نخریده بهم پول میده برای خودم نیازهامو بگیرم اما همیشه من بهش گفتم همیشه من پیشنهاد گردش مهمونی رفتن مهمونی دادن رفتن به خرید و خیلی چیزای دیگه رو میدم که بابعضیشون مخالفت میکنه اون همیشه بی حوصله است منم راستشو بخواین صبرم کمه زود نا امید میشم خیلی وقتا تصمیم میگیرم که شاد باشم جو این زندگی رو عوض کنم به خودم برسم اما همینکه میبینم فایده ای در رفتار شوهرم نداره منم میرم گوشه خسته شدم به هم ریختم افسرده شدم نمیخوام سال جدیدم اینطوری شروع شه نیاز به کمکتون دارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)