تشکرشده 2,945 در 957 پست
نیاز به قدرت بسیار بالای روحی دارم و همینطور اراده ای بسیار قوی ...
خدایا کمکم کن
maryam123 (جمعه 29 دی 96), میشل (پنجشنبه 28 دی 96), رویـای.خیس (سه شنبه 03 بهمن 96), شیدا. (جمعه 29 دی 96), شمیم الزهرا (جمعه 29 دی 96)
تشکرشده 27 در 16 پست
این روزا خیلی غمگینم
Eram (شنبه 30 دی 96), maryam123 (جمعه 29 دی 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 03 بهمن 96), میشل (جمعه 29 دی 96), شیدا. (جمعه 29 دی 96)
تشکرشده 3,286 در 817 پست
در بین تمامی مردم تنها عقل است که عادلانه تقسیم شده، زیرا همه فکر می کنند به اندازه کافی عاقلند.....
سلام به همه
خوشحالم که اینجام ، حالم خوبه ، همه چی مرتبه ، زمین هم می جرخه !
سلام ویژه به مدیریت محترم و همانند هلو همدردی
آقا مرسی که هنوز هوای تالار بعد از ده سال ، خوب و آرامش بخشه ؛ آقا شما باید سیاست گذار امور بین الملل بودین والا ....
( البته براتون پیام خصوصی فرستادم ! )
روزهای گذشته ، دیگه گذشته هر چند تلخ و سرد مثل جهانی منجمد و تاریک ولی هیچ وقت روزنه ی نور رو فراموش نکردم ، قوی تر شدم ، خندیدم ، دویدم ، خوابیدم ، رفتم مسواک زدم ، موهام رو از ته زدم ، گریه کردم ، سینما رفتم ، دوباره خوابیدم ، درس خوندم ، درس خوندم ، درس خوندم ، فال قهوه گرفتم ، کتاب خردیم ، جهانم رو کوچک تر کردم ...
اینقدر کوچک که بتونم افکارم رو بازسازی کنم ، تا بتونم با خودم حرف بزنم ، بتونم خودم رو راضی کنم که تو هنوز هون آدمی ، اما خوابم گرفت ... خوابیدم دیدم همه جا تاریکه و تشنه بودم ...
در شرایطی احتیاج به آب داشتم که توان ایستادن نداشتم ... اما می خواستم فرار کنم از زندگی ، حتی از بالشت ام که بهترین حس دنیاست وقتی توش محو میشی !
دمای اتاق این روزها از حد طبیعی گویا بیشتر بود که هر لحظه مثل یک تکه یخ هر روز بیشتر از قبل لاغر تر می شدم ... بعد از چیزهایی که براشون تمام انرژی ام رو گذاشته بودم همش دنبال جوابش بودم ...
آقا ما هر چی بیشتر تلاش میکردیم، دور تر می شد ! بر پدر مادرت لعنت اگر یه بار دیگه اینجا آشغال بریزی !
تلفیقی از گیجی و سر خوشی با نمودار سینوسی اختلالات رفتاری که گویا یک روز عاشقی و یک روز فارغ ... ولی باز هم می دونستم من بهترینم
گفتم بزار دارو بخورم ، خوردم .. چه مدل هایی رو شماها بلدید که حال آدم رو خوب می کنه ؟؟ ولی خوب توی دارو خوردن هم بهترین بودم ، حتی بهتر از همه ی آدما ....
آما داشت !
آماش اونجا بود که مغزم نمی خواست باور کنه که من شکست خوردم ... مغزم می گفت : نه ! هرگز !
قوی ترین قرص خواب ! قرص آرامبخش ! اعصاب ! روان ! مکمل .... وای دنیای فارما ( داروشناسی )دیگه زانو زد جلوی مغز نازم .
مغزم فقط آروم کار خودش رو میکرد ... شده بود دو بخش ! بخش اول : فرمانروایی مغز ! بخش دوم : بدنی بی حس و بی حال !
رفتم زیر دوش ... فقط چشمام رو بستم ، آب گرم ، آب سرد ..... بی حس از سر تا پام ... !!!!
ورق زدم عکس های قدیم رو ، دونه دونه ، برای هر کدومشون ساعت ها و روزها و شاید هفته ها صبر کردم.... نگاه کردم . نشستم .. گریه کردم .. داد زدم ....
اشک ریختم ولی هیچ وقت صورتم خیس نشد !
فریاد کشیدم ولی کسی صدام رو نشنید !
از عالم بریدم ولی هیچ وقت اخم نکردم !
دنیای عزیز خیلی ممنون به خاطر هر چیزی که آوردی به سرم .... خیلی ممنون که جهانم رو بهم ریختی ... یازی قشنگی بود ! انگار همه چیز به یک باره فرو ریخت !
اسمش رو شاید گذاشتم زلزله ی دوست داشتنی !
امروز صدای من رو از توی جهان جدیدم می شنوید .. از دنیای قشنکی که فقط از یک روزنه ی کوچک پیدا بود ! از تنها دوستم ....
امروز ایستادم .. خیلی محکم تر از قبل .. قوی تر ... بهتر ... خوش استایل تر .. جداب تر !
به دنیای من خوش آمدید .
اگه خوب تا کردی ، نشد ؛
مچاله اش کن !
Eram (شنبه 30 دی 96), Erica (شنبه 30 دی 96), paiize (جمعه 29 دی 96), tavalode arezoo (جمعه 29 دی 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 03 بهمن 96), میشل (جمعه 29 دی 96), شیدا. (جمعه 29 دی 96), شمیم الزهرا (جمعه 29 دی 96), صبا_2009 (جمعه 29 دی 96)
تشکرشده 2,351 در 551 پست
سلام دوستان خوبم
ان شاالله همتون در سلامتی و خوشبختی باشین
این روزا به واسطه درسهای همسرم یک زندگی دو نفری با پسرم داشتیم که جالب بود!
لااقل تمام تمرکزم به خودم و پسرم بود. شاید یک کتابی رو چندین سال دلم میخواست بخونم و نخونده بودم و استارتش تو همین چند روز زده شد و ازین بابت خیلی حس خوبی دارم خداروشکر گرچه ترسی ته دلم بود... یه ترس ناخوشایند نکنه همسرم ببینه، نکنه دعوا بشه... اما سعی میکردم کتابو پنهان کنم که البته اگر همسرم میخواست دقیق باشه میفهمید ولی اونم فکنم حوصله و وقت گیر دادن به منو نداشت
گاهی فکر میکنم اگر میشد آدم به کل سیستم انتظار و توقع رو تو وجودش از بین ببره چقدر حالش تغییر میکرد!
لااقل برای منکه این توقع نمیتونه به ثمر بشینه و فقط حاصلش خودخوری شده شاید بتونم با نابودیش کلا خشم، نفرت، خستگی و خیلی حس های منفیمو از بین ببرم...
خلاصه حالم بد نیست و در تلاشم که فقط به خودم و پسرم فکر کنم
Eram (شنبه 30 دی 96), lord.hamed (پنجشنبه 05 بهمن 96), mohamad.reza164 (شنبه 30 دی 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 03 بهمن 96), گیسو کمند (یکشنبه 08 بهمن 96), میشل (جمعه 29 دی 96), بی نهایت (جمعه 29 دی 96), صبا_2009 (شنبه 30 دی 96)
سلام
من از دوستان عزیز و خدایی ام خیلی خیلی التماس دعا دارم
ان شاءالله هر کسی غمگینه دلش شاد بشه.آمین یا رب العالمین
Erica (پنجشنبه 05 بهمن 96), lord.hamed (پنجشنبه 05 بهمن 96), miss seven (پنجشنبه 05 بهمن 96), tavalode arezoo (سه شنبه 03 بهمن 96), گیسو کمند (یکشنبه 08 بهمن 96), میشل (چهارشنبه 04 بهمن 96), الهه زیبایی ها (سه شنبه 03 بهمن 96), رویـای.خیس (سه شنبه 03 بهمن 96), صبا_2009 (سه شنبه 03 بهمن 96)
تشکرشده 33 در 11 پست
دیدنت معجزه ی زندگی ام
رفتنت حادثه ی غم زده ام
آمدی قصه غم را بردی...
رفتی و چشم و دلم آزردی
باز من منتظر معجزه ام
باز هم خسته و بی حوصله ام
کاش میشد که تو هم میدیدی
باز من دلگیر از حادثه ام...
ﺩﺭﺩﯾﻌﻨـﯽ :
ﺍﻣﺸﺒــﻢ ﻣﺜــﻞ ﺷﺒــﺎﯼ ﺩﯾﮕـﻪ
ﺭﻭ ﺗﺨﺘﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸـــﯽ
ﺁﻫﻨﮕــــ ﺑــﺰﺍﺭﯼ ﻭ ﺑـﺎﺯﻡ ﻓﮑــﺮ ﮐﻨــﯽ
ﺑـﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾـــﯽ ﮐــﻪ ﺑﺎﻫــﻢ ﻣﯿﺰﺩﯾــم…
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ خیلی همراهم بودی….
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ حتی یه نگاهش برات یه دنیا ارزش داره…
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ چقدر باهم دعوا کردیم و آشتی کردیم…
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ کلی حرف توی دلت میمونه و نمیتونی بهش بگی…
ﺑﻪ ﺍﯾﻨـﮑـﻪ….
لعنت به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ ها….
ﻭ ﻣﺜـــﻞ ﻫﻤﯿﺸــﻪ ﭼﺸﻤــﺎﺕ بایــد ﺗﻘﺎﺻـــ ﭘﺲ ﺑـــﺪن…
lord.hamed (پنجشنبه 05 بهمن 96), miss seven (پنجشنبه 05 بهمن 96), گیسو کمند (یکشنبه 08 بهمن 96), میشل (چهارشنبه 04 بهمن 96)
تشکرشده 2,299 در 744 پست
سلام به همه دوستان خوبم
داشتم فکر میکردم زندگی هزار رنگه.....و ممکنه تو رو هم تو یه روز به هزار رنگ بندازه....ولی خوبیش اینه که میبینی پس این رنگ به رنگ شدن ها پایدار نیست
و شاید رنگ بعدی کلا بیاد و رنگ قبلی رو تو خودش محو کنه و ...
حالم خوبه شکر خدا........ بد نیستم...به قول بنده خدایی بد ندیدیم که بد باشیم....در مقابل مثلا هم وطنی که تو زلزله زندگیش و از دست میده ی شبه..
بعد چند روز دیگه جلوی چشمش جوونش دچار گاز گرفتگی میشه و ...
زندگی این رنگش نفس ادم و بند میاره...
من میگم کاش زندگی واضح تر بود ...شفاف تر بود همه چی...راحت می شد همه چی رو درک کرد..هر کی میاد تو دفتر زندگیمون علتش وبدونیم و
اگر قراره کاری انجام بدیم بدونیم...بدونیم تصمیم درست چیه
تو هر کاری می تونستیم به اطمینان برسیم...و بهدش دوباره شک نمیکردیم...این شک خیلی بده..
حالا اگه توش عذاب وجدان هر چند خفیف هم قاطی بشه میشه حال و احوال این روزهای من...
میگم کاش سر ی موضوع دیگه به اختلاف می خوردیم و مجبور به خداحافظی میشدیم...من تشخیصم درست بود
از نظر معیار اعتقادی تو ی مسیر بودیم ولی ایشون خیلی جلوتر از من بود....خیلی...اخر سر هم چون من نخواستم به شدت
ایشون تغییر بدم زندگیم و ...و البته ایشون هم نخواست ...علی رغم بقیه تفاهمات...
فقط احتمالا ایشون الان عذاب وحدان نداره شبش هم خواب ترسناکی ندیده ....
منی که سرم و بذارم یک دو سه خوابم برده...از خواب بپرم و بعدش هم نخوابم....
این والد سرزنشگر هم فرصت گیرش اومد...دیگه حالا مگه ول میکنه...
تو استجابت دعاهاتو رد کردی...دین تو سلیقه ایه... خواستگار مومن متدین یه فرصته تو باید خودتو بهش میرسوندی... تو تو
نظر تون راست میگه؟؟
بگید که کار درستی کردم .........فعلا که با جواب هیچ کس قلبم اروم نشده
Erica (پنجشنبه 05 بهمن 96), lord.hamed (پنجشنبه 05 بهمن 96), miss seven (پنجشنبه 05 بهمن 96), mohamad.reza164 (پنجشنبه 05 بهمن 96), tavalode arezoo (پنجشنبه 05 بهمن 96), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 05 بهمن 96), گیسو کمند (یکشنبه 08 بهمن 96), سرشار (پنجشنبه 05 بهمن 96), صبا_2009 (چهارشنبه 04 بهمن 96)
تشکرشده 6,060 در 1,481 پست
چون من نخواستم به شدت
ایشون تغییر بدم زندگیم و ...و البته ایشون هم نخواست
تو استجابت دعاهاتو رد کردی...دین تو سلیقه ایه... خواستگار مومن متدین یه فرصته تو باید خودتو بهش میرسوندی... تو تو
نظر تون راست میگه؟؟
الهه زیبایی های عزیز، تو زندگی یه سری تئوری داریم که معمولا خیلی قشنگ هستند و ظاهرشون هم بار چندانی نداره و سبک وزن هستند.
الان یه بخش از درون شما درگیر همین تئوریات هست. در حالیکه واقعیت زندگی به اون لطافت، رمانتیکی و سبکی نیست، تجربه من میگه تا حدودی هم خشن هست و باید برای اینکه پیروز بشی، برای اینکه لذت ببری، مسلح بری جلو.
شما مسلح رفتی جلو و یه فرار اتفاق افتاد بدون جنگ و خونریزی.
احساست و صدای ذهنت که ملامتت میکنه، میخواد محکت بزنه، میخواد این فرار برات به فرصتی برای شناخت خودت و بزرگ شدنت تبدیل کنه، شاید تو یه موقعیت دیگه حتی لازم نباشه دست به اسلحه بشی.
به خودت زمان بده. شب بیدارشدن ها نشانه بدی نیست، تو روز شلوغ کی میتونیم به خودمون و خودشناسی فکر کنیم. همه ی این تهدیدها رو تبدیل به فرصت کن. چند وقت که بگذره شیرینی تصمیم ت رو هم می بینی.
Erica (پنجشنبه 05 بهمن 96), lord.hamed (پنجشنبه 05 بهمن 96), miss seven (پنجشنبه 05 بهمن 96), mohamad.reza164 (پنجشنبه 05 بهمن 96), گیسو کمند (یکشنبه 08 بهمن 96), الهه زیبایی ها (چهارشنبه 04 بهمن 96), سرشار (پنجشنبه 05 بهمن 96)
تشکرشده 6,903 در 1,648 پست
الهه جان به خودت فضا بده و در آرامش فکر کن. اگه از تصمیمت پشیمون شدی، برگرد و به رابطتون یه فرصت دوباره بده. ممکنه اینبار بتونی به قطعیت برسی. چه مثبت و چه منفی.
هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...
Erica (پنجشنبه 05 بهمن 96), lord.hamed (پنجشنبه 05 بهمن 96), miss seven (پنجشنبه 05 بهمن 96), rozaneh (پنجشنبه 05 بهمن 96), الهه زیبایی ها (پنجشنبه 05 بهمن 96), صبا_2009 (پنجشنبه 05 بهمن 96)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)