به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 شهریور 00 [ 03:17]
    تاریخ عضویت
    1396-10-27
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    3,792
    سطح
    38
    Points: 3,792, Level: 38
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 9 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خلاء ای که پر نمی شه

    سلام به همه
    من تازه ثبت نام کردم اما مدت هاست که این سایت رو دنبال می کنم.

    من پارسا 24 سال دارم. از خانواده ای تقریبا متلاشی با 3 خواهر برادر ناتنی بزرگ شدم. تقریبا از زمانی که سلول های مغزم رشد کرد یادمه تو خانواده درگیری های زیاد داشتیم. درگیر ها بین پدر و مادرم و بیشتر با موضوعیت بچه ها بود. من تقریبا همیشه تماشاچی این داستان ها بودم. روند اینطوری شده بود که تقریبا از 30 روز ماه 25 روز درگیری های شدید تا حد زد و خورد تو خانواده داشتیم. تا زمانی که کلا خانواده پاچید و هر کسی رفت دنبال کار خودش.
    من چون سنم خیلی کم بود پیش مادر و پدرم موندم. شب و روز ها می اومد و می رفت و رابطه من با اون ها روز به روز سرد تر می شد. کسی دور و اطرافم نبود به دلیل شرایط هیچ فامیلی یا رفت و آمد یا مهمونی یا حتی مسافرت و... نداشتیم. من همیشه سر به راه اما شدیدا دچار مشکل روابط عمومی بودم. حتی نمی تونستم با سوپر مارکت محل دو کلام صحبت کنم.
    وقتی رفتم دانشگاه مثل امل ها بودم از همه فراری و آخر کلاس دور از جمعیت جایی رو انتخاب می کردم. تا اینکه خیلی اتفاقی به خاطر حرفه ای که تو زمان تنهایی یاد گرفته بودم تو یه شرکت استخدام شدم. اونجا روابط عمومیم زنده شد. خیلی سریع تونستم خودم رو با جامعه وقف بدم و از اون حالت قبل کاملا جدا بشم. چون درآمدم خوب بود دانشگاه رو ول کردم و بیشتر سرگرم کار شدم. تو این مدت خانواده بخاطر اینکه جو شرکتی که کار می کردم خراب بود یعنی عرق و مشروب و... اونجا قانون بود و رفتار های من هم تغییر کرده بود واکنش نشون می دادن. مثلا قصد داشتن نصیحت کن اما همیشه از بچگی تا الان نصیحت کردنشون بیشتر تحقیر شخصیتی بود تا نصحیت. منم همیشه به خودم می گفتم آدمایی که نتونستن یه زندگی سالم برا خودشون دست و پا کنن در حدی نیستن که من رو نصیحت کنن و اصلا گوش نمی کردم.
    وضعیت زندگیم خیلی خوب شده بود همه من رو بخاطر کاری که بلد بودم می خواستن اما حرفه من همیشه باعث تمسخر پدرم بود خیلی اذیت می کرد و به شدت رو مخم بود. منم گوش نمی دادم اما همیشه تاثیرش رو من گذاشت بطوری که همیشه یادم می آد و از درون می شکنم. بین من و اونا خیلی فاصله افتاده تقریبا سال هاست در طول روز بیشتر از چند کلمه صحبت نمی کنیم من هم چندین سال هست که سعی می کنم زمانی رفت و آمد داشته باشم که اونا خواب باشن.
    الان جدیدا با اینکه اعتماد به نفسم خیلی زیاد و روابط عمومی بالایی دارم همیشه یه خلع رو تو خودم حس می کنم. من شدیدا تنهام و کسی پیگیر حال من نیست. اگه چند روز خبری ازم نباشه و حتی نرم خونه کسی گوشی لامصب رو برنمی داره تا یه زنگ به من بزنه و بگه حالت به چن من. دوستام هستند گرچه اما اون مراقبتی که باید از طرف خانواده باشه هیچ وقت نبود و نیست. از موقعی که یادمه تا 3 4 تا صبح تو خیابون پرسه می زنم بعد می رم خونه دوباره صبح که همه خوابن می زنم بیرون. این چرخه مسخره داره حالم رو بهم می زنه. مردم رو می بینم خانواده های خوب دارن مهر و محبت و عاطفه و تف و لعنت می فرستم که چرا یدونه خوبش نصیب من نشد. از این حالت های خودم خسته شدم تمام انرژیم رو می ذارم که شاد بشم اما 2 3 روز بعد دوباره از اول چرخه تکرار می شه. غرقم تو الکلو سیگار و راه رفتن های کیلومتری رو تو شب. دیگه بریدم چکار باید کرد؟

    - - - Updated - - -

    اینم بگم اصلا آدم منفی بافی نیستم. افسردگی خودم رو بروز نمی دم. تو هر جمعی باشم همیشه سعی کردم به همه انرژی مثبت بدم اما خودم از درون متلاشی ام.

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 00 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    16,852
    سطح
    83
    Points: 16,852, Level: 83
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 498
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    116
    Array
    پارسا عزیز

    خیلی خوشحالم که جوانی به سن و سال شما در کارش موفق هست و می تواند با استعداد و توانایی خودش و بدون

    وابستگی به خانواده تامین هزینه هاش را بکنه.

    ولی ناراحت شدم که جوان سالمی مثل شما خود را درگیر الکل و سیگار میکنه واقعا حیف شما نیست که خودت را کم کم

    غرق در این وابستگیهای پوچ میکنی که آینده اش مثل روز روشن و آشکار هست.

    به نظر من شما به دنبال پر کردن نیازهای عاطفی ات در مسیر نادرستی می گردی.

    همه ما انسانها نیاز به توجه و محبت دیگران داریم و این امری مسلم و آشکار هست حال که شما مثل بسیاری از

    افراد جامعه خانواده سالمی نداشتی کارت کمی سخت تر هست و میتونه یک چالش قابل حل برای شما باشه.

    کافی است ابتدا به نظر من از خودت شروع کنی مطمین باش که اگه انرژی مثبتت را به دیگران بدی آنها هم

    واکنش و انرژی مثبتی برای شما می فرستند.

    فردا کمی زودتر کارت را تعطیل کن و با یک جعبه شیرینی کوچک پیش پدر و مادر و یا دیدن یکی از خواهرا برو.

    کمی پیششون بمون باهاشون صحبت کن از خودت از آنها از کارهاتون ولی وارد بحثها و تنشهای قبلی اصلا نشو.

    این کار را هر چند وقت یکبار برای تجدید روحیه خودت و گرفتن انرژی مثبت از خانواده و هم خون هات انجام بده.

    اگه امکانش هست یک رشته ورزشی و یا درسی را که علاقمندی کنار کارت و برای اوقات فراغتت بصورت تخصصی دنبال کن

    مثل شنا، فوتبال، یا کوه و یا زبان و ............

    مطمینم بزودی میای ایینجا از احساسات خوبت ما را مطلع می کنی

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 شهریور 00 [ 03:17]
    تاریخ عضویت
    1396-10-27
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    3,792
    سطح
    38
    Points: 3,792, Level: 38
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 9 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون ولی كار با یه جعبه شیرینی درست نمی شه. شكاف ما خیلی عمیقه و سال هاست ادامه داره. هر چند قدیم تلاشم رو كردم وضعیت رو بهتر كنم اما نتیجه معكوس داد و بیشتر خرد شدم. از اون یكی ها هم خبر ندارم می گن ازدواج كردن و تهران نیستن. تو این مدت هم هیچ وقت تلاشی برای ارتباط برقرار كردن با من نكردن پس چرا من باید خودم رو كوچیك كنم؟! الان دقیقا 5 6 ساله زندگیم همینه حتی یه دفعه بخاطر الكل و ماری اور دوز كردم كه همون زمان هم دوستان پیگیر حالم بودن و خبری از خانواده نبود. جدیدا مغزم دیگه قفل كرده حتی كاری كه توش مهارت زیادی دارم رو دیگه تمایلی به انجامش ندارم. همیشه شب ها فعالم وقتی صبح ها مردم رو می بینم كه با هم هستن و خوشحالند حالم بدتر می شه. اهل ناله نیستم اما بریدم...

  4. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    اصلاح کردن خانواده ای که تا این حد از هم پاشیده و مشکل دار هست، کار شما نیست. بانیان اون خانواده ( پدر و مادر ) باید به فکر می بودن.

    فکر کنم بهتر باشه رابطه ات را کامل قطع نکنی. چون این کمبود و نیاز اذیتت خواهد کرد. گاهی بهشون سر بزن. در حدی که می تونی بمون ( دو ساعت، یه روز ... بستگی به توانت داره)
    بعد هم برگرد سر زندگی خودت

    اما اما .........
    حتما برای ترک اعتیاد و و ابستگیت تلاش کن. نمی دونم این شغل و تخصصی که می گی چی هست که شرایط شرکتتون اینطوریه
    اگه جای دیگه ای برای کار پیدا کنی، راحت تر از این مشکلات خلاص می شی.

    به فکر تشکیل خانواده برای خودت باش. یه خانواده ی سالم ...
    شروعش از ترک این عادتهاست
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  5. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    Parsa021 (پنجشنبه 28 دی 96)

  6. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام برادر گرامی.

    گاهی ما دردهامون زیاده. و میخوایم بروزش ندیم. و برای تحملش یا شاید هم فراموش کردنش، خودمون رو به بی تفاوتی می زنیم. شاید شما هم خواستید با سیگار و الکل و .... درد درونتون رو سرکوب کنید.

    اما واقعا دردتون با این چیزا درمان پیدا کرده؟

    خودتون دارید می گید که دیگه بریدید. یعنی این چیزا کمکی بهتون نکرده. فقط از درون تهی ترتون کرده. بس چرا ادامش میدید؟ حیف شما نیست؟


    چند تا سوال دارم.
    گفتید خانوادتون از هم پاشیده و هرکی رفته پی کارش ولی شما با پدر و مادرتون زندگی کردید. منظورتون از پاشیدن چی بوده؟ پدر و مادرتون طلاق گرفتن؟ یا اینکه فقط خواهر و برادرهای ناتنی شما رفتن دنبال زندگیشون؟

    من اینجوری برداشت کردم که پدر و مادر شما طلاق نگرفته اند. الان که خواهر و برادرها رفتن دنبال زندگیشون، هنوز هم تنش بین پدر و مادرتون هست؟

    اون خواهر و برادرهای ناتنی شما، فرزند مادرتون بودن یا پدرتون؟

    شما فرزند خود پدر و مادرتون هستید؟ یا از مادر یا پدری دیگه هستید؟

    خواهر یا برادر تنی هم دارید؟

    ممکنه بگید حرفه ای که دارید در چه زمینه ایه؟

    و چرا در شرکتتون مشروب قانونه؟ منظورتون اینه که اجباریه؟

    آیا میتونید از همین حرفه در شرکت دیگه ای که توش مشروب اجباری نباشه، استفاده کنید؟


    و اینکه..... برادر عزیز میشه لطفا بدون لجبازی و خشم، به خاطر همه خواهر و برادرهای مهربونی که توی این سایت هستن، با مهربونی چشمهاتون رو ببندید و یک زندگی که آرزوتونه تصور کنید و برای ما تعریفش کنید؟


  7. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    Parsa021 (پنجشنبه 28 دی 96)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 شهریور 00 [ 03:17]
    تاریخ عضویت
    1396-10-27
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    3,792
    سطح
    38
    Points: 3,792, Level: 38
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 9 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    اصلاح کردن خانواده ای که تا این حد از هم پاشیده و مشکل دار هست، کار شما نیست. بانیان اون خانواده ( پدر و مادر ) باید به فکر می بودن.

    فکر کنم بهتر باشه رابطه ات را کامل قطع نکنی. چون این کمبود و نیاز اذیتت خواهد کرد. گاهی بهشون سر بزن. در حدی که می تونی بمون ( دو ساعت، یه روز ... بستگی به توانت داره)
    بعد هم برگرد سر زندگی خودت

    اما اما .........
    حتما برای ترک اعتیاد و و ابستگیت تلاش کن. نمی دونم این شغل و تخصصی که می گی چی هست که شرایط شرکتتون اینطوریه
    اگه جای دیگه ای برای کار پیدا کنی، راحت تر از این مشکلات خلاص می شی.

    به فکر تشکیل خانواده برای خودت باش. یه خانواده ی سالم ...
    شروعش از ترک این عادتهاست
    دقیقا اون قسمت اول صحبت شما چیزی هست که الان سال هاست ادامه داره.
    جایی که کار می کنم و جماعتی که هستن رو دوست دارم. درسته لات و لوتند اما یه جورایی من تونستم با این ها ارتباط برقرار کنم و تو جمعشون شادترم تا جا های دیگه...

    تشکیل خانواده رو دوس دارم اما من تا حالا تو رابطه نبودم کسی هم دور و ورم نیست که دلبستش باشم. ضمن اینکه اگه هم اینطور بود خانواده من کلا ساز مخالف دارن و زندگی با مخالفت شروع می شد. بار ها هم این قضیه و مخالفت رو گفتن که رابطه فلان و... مثل یه بت براشون می مونه.

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 شهریور 00 [ 03:17]
    تاریخ عضویت
    1396-10-27
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    3,792
    سطح
    38
    Points: 3,792, Level: 38
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 9 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    سلام برادر گرامی.

    گاهی ما دردهامون زیاده. و میخوایم بروزش ندیم. و برای تحملش یا شاید هم فراموش کردنش، خودمون رو به بی تفاوتی می زنیم. شاید شما هم خواستید با سیگار و الکل و .... درد درونتون رو سرکوب کنید.

    اما واقعا دردتون با این چیزا درمان پیدا کرده؟

    خودتون دارید می گید که دیگه بریدید. یعنی این چیزا کمکی بهتون نکرده. فقط از درون تهی ترتون کرده. بس چرا ادامش میدید؟ حیف شما نیست؟


    چند تا سوال دارم.
    گفتید خانوادتون از هم پاشیده و هرکی رفته پی کارش ولی شما با پدر و مادرتون زندگی کردید. منظورتون از پاشیدن چی بوده؟ پدر و مادرتون طلاق گرفتن؟ یا اینکه فقط خواهر و برادرهای ناتنی شما رفتن دنبال زندگیشون؟

    من اینجوری برداشت کردم که پدر و مادر شما طلاق نگرفته اند. الان که خواهر و برادرها رفتن دنبال زندگیشون، هنوز هم تنش بین پدر و مادرتون هست؟

    اون خواهر و برادرهای ناتنی شما، فرزند مادرتون بودن یا پدرتون؟

    شما فرزند خود پدر و مادرتون هستید؟ یا از مادر یا پدری دیگه هستید؟

    خواهر یا برادر تنی هم دارید؟

    ممکنه بگید حرفه ای که دارید در چه زمینه ایه؟

    و چرا در شرکتتون مشروب قانونه؟ منظورتون اینه که اجباریه؟

    آیا میتونید از همین حرفه در شرکت دیگه ای که توش مشروب اجباری نباشه، استفاده کنید؟


    و اینکه..... برادر عزیز میشه لطفا بدون لجبازی و خشم، به خاطر همه خواهر و برادرهای مهربونی که توی این سایت هستن، با مهربونی چشمهاتون رو ببندید و یک زندگی که آرزوتونه تصور کنید و برای ما تعریفش کنید؟

    درمان پیدا نکرده اما نمی دونم. قبل از این روند هم قرص های اعصاب زیاد مصرف می کردم. به شدت پرخاشگر بودم.

    آره تقریبا اونا که رفتن کلا و خبری هم ازشون نیست. من 14 15 ساله ندیدمشون اصلا خبر ندارم.

    بعد از رفتن اون ها تنش ها کمتر شد اما همچنان درگیری ها ادامه داشت منم که همش فراری و قبل شاغل شدنم تو کوچه خیابون سیر می کردم مثل الان تقریبا.

    اونا یکی درمیون از ازدواج های قبلی مادر و پدر من بودن و من بچه مشترک این دو هستم. یکی از علت هایی که برادر و خواهر های ناتنیم با من مشکل دارن همین داستان هست با اینکه من هیچ فازی نسبت بهشون نداشتم و گاها حمایتشون هم کردم زمان بچگیم.

    نه من خواهر یا برادر تنی ندارم. کلا دوست داشتم همیشه داشته باشم ولی خوب...

    من کارم شبکه هست پیمانی با شرکت های انتقال پهنای باند کار می کنم. گاهی هم پروژه می گیرم و تکی اجرا می کنم.

    نه منظورم از قانون اینه که فضای اونجا اینطوریه. من با شرکت های زیادی همکاری دارم ولی تو این شرکت با اینکه در ضمینه کاری کمرنگ شدم اما رابطه دوستی عمیقی با بچه های اونجا و مدیرانش دارم. بخصوص خیلی ها اونجا بودن که کمکم کردن بلند بشم و از لحاظ روحی قوی تر بشم با اینکه یجورایی اوباشند :)

    آره. من همیشه تو زندگیم آرامش می خواستم. از بچگی تا الان یه خونه و آرامش همیشه خواستم بوده و توان مالیش هم از 18 19 سالگی داشتم. حتی یه بار هم خونه شیک گرفتم، لوازم خریدم و... منتهی یک سال نشده افسردگیم شدید تر شد. به شدت احساس تنهایی و بی قراری می کردم تو اون خونه.

    همیشه به خودم می گم لامصب مگه تو یه خونه با آرامش نمی خواستی مگه یه زندگی مستقل نمی خواستی پس دردت چیه چرا نمی تونی چرا اونجا هم آرامش نداری... اصلا گیج شدم. دروغ نگم دلم یه رابطه پایدار می خواد اما جا هایی که کار می کنم یا رفت و آمد دارم همه از دم مردند. با همه جور آدمی از مهندس گرفته تا خلاف سرو کار دارم و با همه رفیقم اما اصلا تو عمرم نتونستم با یه دختر ارتباط برقرار کنم.... چه برسه به رابطه و در نهایت ازدواج.

  10. کاربر روبرو از پست مفید Parsa021 تشکرکرده است .

    Pooh (شنبه 30 دی 96)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.