به مسافران 31 شهریور 1359 تا ....
و با آرزوی صلح جهانی
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
به دنبال دفترچه ی خاطراتت
دلم گشت هر گوشه سنگرت را
و پیدا نکردم در آن کنج غربت
به جز آخرین صفحه ی دفترت را
همان دستمالی که پیچیده بودی
در آن مهر و تسبیح و انگشترت را
همان دستمالی که یک روز بستی
به ان زخم بازوی همسنگرت را
همان دستمالی که پولک نشان شد
و پوشید اسرار چشم ترت را
سحر،گاه رفتن زدی با لطافت
به پیشانی ام بوسه ی آخرت را
و با غربتی کهنه تنها نهادی
مرا،آخرین پاره ی پیکرت را
و تا حال میسوزم از یاد روزی
که تشییع کردم تن بی سرت را
کجا میروی؟ای مسافر،درنگی
ببر با خودت پاره ی دیگرت را
محمد کاظم کاظمی
شاعر معاصر افغانی
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
ویرایش توسط شیدا. : دوشنبه 30 شهریور 94 در ساعت 17:27
علاقه مندی ها (Bookmarks)