سلام به همه دوستان
دختری 34 ساله هستم، خواستگارهایی داشته ام که متاسفانه به دلایلی همه آنها را ندید گرفته ام... در حال حاضر تصمیم به ازدواج گرفته ام، دو خواستگار دارم، من و هر دو خواستگارم، فروردین سال 63 هستیم. یکی از خواستگاران، پسر عمویم هست و دیگری همکارم! پسرعمویم را به لحاظ خانوادگی خیلی خوب میشناسم، با پسرعمو هنوز هیچ صحبتی در خصوص ازدواج نکرده ایم و فعلا فقط بحث خواستگاری مطرح شده است، تا حدودی حس میکنم که خصوصیت اخلاقی اش شبیه به من هست، یعنی مثل من، برون گرا هست، اهل رفت و آمد و مهمانی، اهل شوخی و خنده، کمی عصبی و.... در حال حاضر محل کار و منزلش در شهرستانی است که حدود 50 کیلومتر با شهر ما فاصله دارد، من اصلا دوست ندارم به اون شهر برم و اونجا زندگی کنم، و این رو مطرح کردم که در موردش تصمیم بگیرن، از لحاظ ظاهری هم بد نیست و مورد پسند من هست، خانواده پرجمعیتی هستند و فرزند دوم هستند و البته یه ازدواج ناموفق داشتند که حدود چند ماه عقد بودن و سپس از همسرشون حدود دو ساله که جدا شدند. تنها چیزی که هست من نمیخوام عصبی باشن، چون عصبانی شدن، آرامش رو از طرف مقابل میگیره... که البته همه آدمها بالاخره عصبانی میشن ولی اینکه در چه حد، مهم هست.
اما خواستگار دوم که همکارم هست، از نظر ظاهری تقریبا مردانه هست، اوایل اصلا ظاهرشو نمیپسندیدم، اما بعد از گذشت مدتها، تقریبا برام عادی شده.. هم رشته خودم هست و تو ارگانهای دولتی به صورت پروژه ای کار میکنه و درآمد نسبتا خوبی داره، تو شهر خودمون زندگی میکنن، حدود 2 تا 3 دفعه با خانواده اش به منزل ما اومدن و بصورت رسمی خواستگاری برگزار شده، خانواده کم جمعیتی دارن، ایشون فرزند اول هستند، و خانوادشون خوب بودن. طی چند جلسه در مورد مسائل مختلف با هم صحبت کردیم، و تو طول مدتی که همکار بودیم و میشناختمش، از اینکه پسری کاملا آرام و با حوصله و صبور هست، شک ندارم، اصلا عصبانی نمیشه، یعنی اگه هم عصبی یشه با داد و بیداد حل نمیکنه، بیشتر ساکت میشه و اخم میکنه. اما زودرنج هست.......مدت خیلی طولانی منتظر من شده تا نظر منو جلب کنه، و میگه باز هم منتظر میمونم تا منو کاملا دوست داشته باشی و بعد عقد کنیم... از اونجایی که هیچ مشکل خاصی نداره نه از لحاظ جسمی نه روحی و نه اخلاقی ولی متاسفانه نظر من بهش جلب نمیشه... بارها و بارها به من ثابت کرده که منو واقعا دوست داره و حاضر برای من هر کاری انجام بده، برای پیشرفتم تو کار و هر کاری از این قبیل، ولی واقعیت اینه که من تا حالا نتونستم عاشقش باشم و در حدی که باید دوستش داشته باشم و هر روز باعث میشه که بیشتر درموردش عذاب وجدان بگیرم، چون همون دو سه سال پبش وقتی بهشون جواب منفی دادم ، اون هم بارها و نه یکبار و دوبار، خودشون خواستن که بموننن و بهشون فرصت بدم و به خواسته خودشون موندن و الان هم که کشیده شده به خواستگاری....
مشکلم اینه که هر چی کلنجار میرم با خودم، نمیتونم انتخاب کنم، اگه بخوام فقط دوست داشتن واحساسم رو در نظر بگیرم، خوب باید مستقیم پسرعمومو انتخاب کنم که هر چند هنوز باهاشون صحبت جدی در مورد ازدواج نداشتیم، و همش نگرانم که بعدا بفهمم که اصلا باب میل من نبوده.... از طرفی میبینم که این همکارم همه خصوصیات اخلاقیش خوبه و البته بر خلاف من که برون گرا هستم ایشون درون گرا هستند.... و شرایط کاری ایشون هم نسبت به پسرعموم خیلی بهتره و اینکه اینجا تو شهر ما زندگی میکنن...
با توجه به سنم که تا چند ماه دیگه وارد 34 سال میشم و فشار اطرافیان، باید زودتر تصمیم بگیرم و اینکه واقعا نمیشه در یک زمان، با هر دو نفر آشنا شد، من فعلا اجازه ندادم پسرعموم بصورت رسمی بیادخواستگاری، تا ببینم باید چه کاری انجام بدم....
نمیدونم باید مشاوره برم و با مشاوره صحبت کنم؟
با دوستانم مشورت کنم؟
به خودشون بطور مستقیم مشکلاتمو مطرح کنم؟
واقعا شرایط بد و بلاتکلیفی دارم که قدرت تصمیم گیری رو از من گرفته.....
علاقه مندی ها (Bookmarks)