شما دو تا ویژگی دارید که نتیجه شون تنهایی الانتونه. یکی درون گرا بودنتونه و یکی اعتمادبه نفس پایین. منم درون گرا هستم و مثل شما همیشه دوستام پیشقدم میشدن و باهام ارتباط برقرار میکردن اما چون شاگرد اول بودم همیشه دورم شلوغ بود، تا وقتی که رفتم دانشگاه. اونجا دیگه همه از نظر هوشی در یه سطح بودیم و هر کس روابط اجتماعی قوی تری داشت دوستای بیشتری داشت، واسه همین کم کم احساس تنهایی کردم و یه جایی دیدم هیچ دوست صمیمی ای ندارم و روابطم با بقیه سطحیه و عمیق نمیشه. از اون روز همش دنبال چرایی این قضیه بودم که فهمیدم باید روی اعتماد به نفسم و توانایی ارتباط برقرار کردنم بیشتر کار کنم.
به نظرم بهتره مثل یک بچه ای که داره خوندن و نوشتن یاد میگیره، تلاش کنید و تمرین کنید که روابط اجتماعیتونو قوی کنید. چطوری؟ این طور که اول شما میرید و از منابع مختلف (رمان، فیلم، آدمای واقعی دور و بر) راه ها و نحوه ارتباط برقرار کردن، عکس العمل ها و جملات و حالات بدن و چهره و... رو پیدا میکنید. بعد میبرید این ها رو توی محیط هایی که هستید مثلا مدرسه، باشگاه و... اجرا می کنید. اگر روی نظم و برنامه خاصی پیش برید خیلی بهتره که نتونید از زیرش دربرید. مثلا یه تقویم بگیر و با خودت عهد کن هر روز یه مدل ارتباط برقرار کردن یاد بگیری و فرداش اون رو 5 بار با 5 تا آدم مختلف امتحان کنی. بعد هر شب بیا به عملکرد اون روز خودت نمره بده. مثلا اگر کامل اجراش کردی به خودت 5 از 5 بده. آخر هر هفته نمره هاتو بشمار و در صورتی که در حد قابل قبولی بود، به خودت جایزه بده. مثلا خودت رو به یه رستوران درجه یک و لوکس دعوت کن.خلاصه شما خودت معلمی و بهتر میدونی چیکار کنی، به خودت آموزش بده دیگه.
بله گفتم برید باشگاه، اما باشگاه رفتن به خودی خود نمیتونه مشکل شما رو حل کنه. فقط محیطی رو براتون فراهم میکنه که بتونید توش ارتباط برقرار کردن رو تمرین کنید.
دیگه اینکه روحیه طنز خودتونو تقویت کنید. به بهبود روابطتون خیلی کمک میکنه. گفتید توی یه شهر ترک زبان هستید، احتمالا توی جمع هایی که حضور دارید همه ترکی صحبت میکنن و متوجه نمیشید. میتونید با شوخی و خنده ازشون بخواید یا اونا فارسی صحبت کنن یا به شما ترکی یاد بدن. بگید اینجوری حوصله تون سر میره. :)
در مورد خونوادتون هم، کار اشتباهی میکنید ازشون فاصله میگیرید. شاید اون ویژگی های منفی که گفتید رو داشته باشن و به شما منتقل کرده باشن، اما هر کسی خودش مسئول خودشه و نمیشه تقصیر ها رو گردن کسای دیگه انداخت. شما میگید مقصر پدر و مادرتون بودن، اونام حتما زیر دست پدر و مادرشون این ویژگی ها رو یاد گرفتن، پدر و مادرشون هم از پدربزرگ و مادربزرگ و.... دیدید؟ نمیشه آدم کسی رو برای زندگی شخصیش مقصر بدونه. همه ما حق انتخاب داریم. درسته تا یه سنی تحت تاثیر پدر و مادرمون هستیم اما از یه جایی به بعد خودمونیم که تصمیم میگیریم. حتی ممکنه رو والدینمون هم تاثیر داشته باشیم! به قول مامانم از یه جایی به بعد این بچه ها هستن که پدر و مادرشونو تربیت میکنن!(اتفاقی که توی خونه ما افتاده و پدر و مادرم که زمینه رو برای رشد بچه ها فراهم کردن، خودشونم تحت تاثیر رشد فکری بچه هاشون رشد کردن و الان سطح فکریشون از خواهر و برادراشون خیلی بالاتره.)
یه مورد دیگه هم که هست، به طور کلی آدما با هم ارتباط برقرار میکنن که نیازهاشون رو برطرف کنن. خود نیازها معمولا در مسیر رسیدن به هدف خاصی به وجود میان. پس هر چقدر آدم توی زندگیش اهداف بیشتری داشته باشه ناچاره با آدمای بیشتری ارتباط برقرار کنه. من حس میکنم شما یه مقدار بی هدف هم شدید. سعی کنید برای خودتون اهداف بلند مدت تعریف کنید و برای رسیدن بهشون برنامه بریزید. مثلا یه برنامه سرمایه گذاری یا اقتصادی برای بهبود آینده مالیتون به نظرم خیلی میتونه کمک کننده باشه. دنبال کردن همین باعث میشه مجبور شید با خیلی ها ارتباط برقرار کنید.
خلاصه اینکه آدما همیشه توی چالش هاست که چیزهای جدید یاد میگیرن. سعی کنید یه کمی برای خودتون چالش ایجاد کنید!
موفق باشید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)