با سلام.
من 25 ساله و همسرم 28 ساله می باشد. پدر شوهرم 10 سال پیش فوت کردن و مادر شوهر و خواهر شوهر 20 ساله دارم.
مادر شوهرم محبت های زیادی به ما میکند اما زبانی بسیار تند و تیز دارند.برای من هدیه میخرند ولی در نهایت با حرفهایش تلافی ان را در می اورد.پدر و مادر من از هم جدا شده اند و پدرم ازدواج مجدد کرده اند.من قبل از ازدواج این موضوع را با شوهرم در میان گذاشتم و هیچ مشکلی نداشتند ولی مادر شوهرم گاهی طعنه میزند و اسم زن بابایم را می آورد و به شوهرم میگوید با وجودی که خانواده همسرت بسیار بد هستند ولی زنت دختر خوبیست.این حرف ها مرا به شدت عصبانی میکند.مثلا به فامیل های من که در شب عروسیمان رقصیدن میگوید فامیلهایت دنگل و دیوانه هستند.در صورتی که برادر های خودش در شب ازدواج ما با هم دعوا کردند و مراسم حنابندان را بهم زدند.پدر و مادر من از موقعیت خوبی برخورادرند.پزشک و بسیار با اعتبار تنها مشکلشان طلاق و ازدواج پدرم است.شوهرم مرد خوبیست ولی حتی در موارد بسیار واضح که خانواده اش نسبت به من بی احترامی و درشت گویی کرده اند باز هم طرفداری از آن ها و توجیح رفتارشان میکند.من سه سال است که حرف های مادرش را تحمل کردم و فقط با شوهرم راجبش صحبت کردم و اون همیشه تهدید میکرد که باهاشون قطع رابطه میکنیم تا خیالت راحت شود.مادر شوهرم در بعضی از روزهای تعطیل شوهرم را برای دیدن اقوامشان به شهرستان که یک ساعت تا شهرمان فاصله دارد میبرد و از صب میروند تا نیمه شب.اکثرا من همراهی کردم.وقتی من نمیروم توقع دارم که تا بعد از ظهر برگردند که کمی از وقت روز تعطیل شوهرم در اختیار من باشد ولی مادرش سرگرم دید و بازدید با اقوام میشود و بعد هم به تفریح میروند و شام میخورند.اگر روز عید من و شوهرم به دیدن اقوام برویم بعد از بازگشت با جملاتی مثل اینکه مگر من علاف تو هستم که این قدر صبر کنم از من و شوهرم استقبال میکند
توقعی که مادر شوهرم دارد ایناست که شوهرم تمام کارهای ان ها را انجام بدهد و ان ها را مسافرت ببرد.مرتب خواهر کوچکش را ببرد مدرسه و بیارد چون سابق این طور بوده است.حتی اگر خواهرش تنها در خانه باشد ما باید برایش غذا گرم کنیم چون مادرش میگوید دخترم نمیتواند غذا گرم کند.
خلاصه من با تحمل سکوت 3 ساله در مقابل توهین های مادرش دوشب پیش وقتی علارغم میلمان مجبور شدیم مهمانی را که با مادر شوهرم رفته بودیم به علت شام نخوردن خواهر شوهرم که تنها در خانه بود ترک کنیم من بهش گفتم که اگر من هم با شما نیامده بودم اینقدر اصرار میکردی که برویم که مادر شوهرم از کوره در رفت و گفت حرف های جدید ازت میشنوم تا کی میخواستی تو مهمونی بشینی مگه بس نبود من کی به شما گفتم بیایید مرا برسانید و یا ببرید مسافرت مگه من مث مادر های بقیه هستم.اصلا من خانه تو میایم.همه به من می گویند تو چه مادر شوهر خوبی هستی با عروست .از من بهتر اصلا وجود دارد؟ چقدر دست من بی نمک است چقدر من بدبختم
من هم گفتم شما دل مرا شکستید این حرفتان یعنی من نمک خوردم نمک دان شکستم.
اون هم گفت من دل تورو شکستم من؟
منم گفتم اره وقتی از خوانوادم پیش شوهرم بد میگید.
خلاصه کلی حرف زد و بعدا در را محکم کوبید و رفت.
منم به شوهرم گفتم من که حرفی نزدم.شوهرم هم از ان شب قهر است و بهم گفت به آرزوت که قطع رابطه با مادرم بود رسیدی.مادر شوهرم هم قهر است.به نظر شما من مقصر هستم؟
نا گفته نماند به خاطر مهریه من کینه عمیقی نسبت به مادرم دارد و وقتی مادر شوهرم از زیارت میاید مادرم که میخواهد به دیدنش برود میگوید نه دخترم درس دارد بگو نیاید.یا به شوهرم میگوید زنت مثل مادرش هست و اگر خانه داشته باشد ازت جدا میشود در صورتی که خانواده من به خاطر این مساله از هم جدا نشدند یا مثلا به شوهرم میگوید ببین دختر خاله ات برای شوهرش چکار کرد.زن تو برایت چکار کرد که باعث دعوای شوهرم با من میشود که شوهرم میگوید مادر تو گند به زندگیمان زد به خاطر مهریه ات که 500 سکه است.یا به من میگوید عروسیت را در ظهر در خانه بگیریم ناهار به مردم دهیم!!!یا لباس دختر خاله شوهرم را برای عروسی بپوشم.یا برای تاریخ عروسی آمرانه میگفت حق ندارید در این تاریخ عروسی کنید چون دخترم درس دارد.یا بیا مبل های من را ببر تا برای خودم مبل جدید بخرم.یا وقتی من مبل خریدم به من گفت وی با این مبل های لکنته ات.به ما میگفت بیایید در اتاق 9 متری با ما زندگی کنید.همش به من میگفت خدا شانس بدهد پسرم که برای ما این کار ها نمیکند.اگر کسی تعریف مرا کند به طرف میگوید خدا کنه خوب باشه.مرتب هم به من میگوید باید پسر بیاوری.اسم خانوادگیمان باید ادامه پیدا کند و دختر بی آبرویی به بار می آورد.یا میگوید کمتر ادمی مث ما پیدا میشود که طلاق خانواده ات را برویت نیاورد.من دلشکسته از این رفتار ها و بسیاری دیگر از رفتارهایش هستم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)